دوشنبه, ۱۵ بهمن, ۱۴۰۳ / 3 February, 2025
مجله ویستا

جنایت پیش پا افتاده


جنایت پیش پا افتاده

فیلمی که کریستی پویو پس از «مرگ آقای لازارسکو» ساخته, داستان چند جنایت است اما درباره جنایت نیست

فیلمی که کریستی پویو پس از «مرگ آقای لازارسکو» ساخته، داستان چند جنایت است اما درباره جنایت نیست. «سپیده دم» برخلاف فیلم‌هایی نظیر «اهداف» یا «فرو افتادن»، دغدغه آن را ندارد که به علت قتل بپردازد، بلکه بیشتر به دنبال آن است که نگاهی ظاهرا خنثی به تصمیم پشت این اقدامات بیندازد. در این فیلم عزم و تصمیم یک نفر و کارهایی ناشی از آن عزم راسخ، ثبت شده است، نه پیامدها یا پیشینه آن. «سپیده دم» فیلمی سرد (و طولانی)، اما بدون تردید حاصل کار یک فیلمساز چیره دست است، با این حال بعید است که به موفقیت فراگیر «مرگ آقای لازارسکو» دست یابد.

مسلما جشنواره‌ها و فیلمخانه‌ها «سپیده دم» را در برنامه خود قرار خواهند داد، اما ممکن است منتقدان به اندازه اثر قبلی فیلمساز از آن استقبال نکنند. این فیلم فاقد طنز سیاه تاثیرگذار «لازارسکو» است و تماشاگر را کمتر جذب شخصیت داستان می‌کند. احتمالا فیلمساز خواسته است تا قهرمان داستان، که به شکل تاثیرگذاری ملموس از کار درآمده، برای همه آشنا باشد و شاید این مکانیزم دفاعی ما تماشاگران است که سبب جلوگیری از همذات پنداری با چنین شخصیت جنایتکاری می‌شود. به نظر می‌رسد که پویو بیش از آنکه نگران دوست داشتنی بودن این شخصیت باشد، به این نیاز دارد که داستان خاصی را بگوید و تماشاگران بردبار در مسیر طولانی آشنا شدن با مهارت و خطری که این شخصیت به آن تن می‌دهد، خوراک بیشتری برای اندیشه خود خواهند یافت.

«سپیده دم» دومین فیلم از مجموعه‌ای با عنوان «شش داستان از حومه بخارست» است که این فیلمساز وعده ساخته شدنش را داده بود. همان‌طور که از عنوان فیلم بر می‌آید، داستان در اوایل صبح شروع می‌شود، زمانی‌که ویورل (پویو) به همسرش جینا (کلارا وودا) که گریه می‌کند، زل زده است. ویورل از همان ابتدای فیلم آدم خشمگینی است که چشمانی عصبانی و عبوس دارد. او هر حرکتی را در اطرافش زیر نظر دارد و به شدت بی‌اعتماد است و مبارزه طلبی از درونش می‌جوشد.

بعد از ترک کردن آپارتمان جینا، ماشینش را به سوی کارخانه فلزکاری می‌راند که در آن کار می‌کند (یا کار می‌کرد، شاید در آنجا تنزل رتبه پیدا کرده یا اخراج شده باشد). از آنجا چند قطعه برای تفنگ بر می‌دارد و به آپارتمانش برمی‌گردد. یک ساعت بعدی فیلم پر از رویدادهای روزمره است: نزد مادرش، پوسا (والری سکیو) و ناپدریش، استویان (والنتین پوپسکو) می‌رود، تفنگ تازه‌ای می‌خرد و با کارگرانی که خانه‌اش را تمیز می‌کنند، حرف می‌زند. این تمرکز بر جزییات روزمره با آنکه اغلب به نظر می‌رسد که راه به جایی نمی‌برد، تاکیدی است بر پیش پا افتاده بودن جنایتی که در پیش است و فیلم عامدانه از ابهت دادن به مساله یا تزریق هیجان خودداری می‌کند.

اولین قتل در نیمه فیلم و در یک گاراژ زیرزمینی اتفاق می‌افتد و این عمل در لانگ شات دیده می‌شود. تماشاگر تا پایان فیلم نمی‌داند که قربانیان چه کسانی هستند یا چه ارتباطی با ویورل دارند. با آنکه زمینه چینی‌هایی برای این صحنه شده است، این عمل بیننده را تکان می‌دهد، تا اندازه‌ای از آن رو که پویو از آنچه انتظار می‌رود، پرهیز می‌کند (مثلا هیچ آژیر خطر اتومبیلی به صدا در نمی‌آید تا توجه تماشاگر را از هراس آور بودن این واقعه به خود جلب کند). مدتی بعد، دومین قتل خارج از تصویر اتفاق می‌افتد. این لحظه‌ای هراس‌آور است که عادی بودنش باعث می‌شود حتی از جنایت قبلی بدتر باشد.

علت این حمله‌ها فقط در اواخر فیلم آشکار می‌شود، اما حتی در آن موقع هم پویو از توضیح کامل سر باز می‌زند، انگار می‌خواهد بگوید وجود یک جنایتکار در میان ما امری استثنایی نیست. هنگامی‌که ویورل به ناپدریش می‌گوید چقدر از او بدش می‌آید، این جمله را به زبان می‌آورد: «این یک مساله شیمیایی است. کاری برایش نمی‌توانم بکنم. » جمله‌ای که ممکن است تا حدی توضیح‌دهنده رفتار او باشد. برخلاف تمایل پویو به عادی ساختن قاتل، ویورل چهره‌ای نیست که بتوان به سادگی نظریه‌های فلسفی را در مورد او به کار برد (مسلما چندین جلد از آثار آلبر کامو از سر اتفاق در قفسه کتاب‌های او حضور ندارند).

همان‌طور که مادر زن او، رودیکا (کاترینل دومیترسکو) اشاره می‌کند، ویورل بدکاری‌ها و حقارت‌های آدم‌های اطرافش را دنبال می‌کند. خشمی که درون او می‌جوشد، حکایت از مشکلات عمیقی دارد که بسیار فراتر از حد معمول است. او چنان به مردم نگاه می‌کند که گویی دشمنان بالقوه‌اش هستند و به کسانی که به نگاه خیره‌اش پاسخ می‌دهند، بی‌اعتماد است. بازی پویو به شکل رعشه‌آوری بی‌نقص است، زیر و بمی عالی دارد و جو۵۹۴۲۹; خشم‌ منجمدی را القا می‌کند که به اندازه باورپذیر بودنش، نگران‌کننده است.

دوربین اغلب در اتاقی قرار دارد که شخصیت در آن نیست و نقطه دید خنثی و گول زننده‌ای را به وجود می‌آورد که باعث می‌شود تصور کنیم هیچ دخالتی در موضع دید ما صورت نگرفته است. دوربین چه در داخلی‌ها و چه در خارجی‌ها بر رنگ خاکستری-آبی تاکید می‌کند و برهوت خالی از سکنه‌ای را القا می‌کند که در آن، نور سرد صبحگاهی به همان اندازه ناخوشایند است که تاریکی امتداد یافته زمستان. پویو اشاره کرده است که عنوان «سپیده دم» را می‌توان روی دیگر سکه «طلوع» مورنا در نظر گرفت. این عنوان، انجمادی را القا می‌کند که هیچ انسانیتی از آن بر نمی‌خیزد، در حالی‌که عنوان فیلم مورنا گرما و امیدبخشی یک آغاز تازه را می‌رساند.

با آنکه آوازهایی گاه و بیگاه در پس‌زمینه فیلم به گوش می‌رسد، تنها موسیقی‌ای که تصویر را از بیرون همراهی می‌کند، قطعه پیانویی ساخته لوییس مورو گاتشالک است که در عنوان‌بندی ابتدا و انتهای فیلم به گوش می‌رسد.

منبع: ورایتی

جی ویسبرگ