شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

تهامی نژاد محمد


تهامی نژاد محمد

جوان لاغراندامی كه سال ,۵۰ در بازارچه زابل می دوید, حالا مردی است با موهای سپید كه در آرامش این خانه, گذشته را مرور می كند و معلوم نیست از كجا به حلقه جمعیت میان بازارچه زابل می رسیم

۱۳۲۱: تولد در تهران

۱۳۴۶: ورود به مركز آموزش تلویزیون ملی ایران

۱۳۴۹: ساخت نخستین فیلم مستند پژوهشی درباره پیشگامان تاریخ سینمای ایران با عنوان ؛ «سینمای ایران ؛ مشروطیت تاسپنتا»

۱۳۶۲: مهاجرت به استان سیستان و بلوچستان به مدت ۶ سال .

لبخند می زند كه حالا این گفت و گو وسیله ای شده تا او هم از كمی دورتر ، از بیرون به روایت زندگی اش نگاه كند . جوان لاغراندامی كه سال ،۵۰ در بازارچه زابل می دوید، حالا مردی است با موهای سپید كه در آرامش این خانه، گذشته را مرور می كند و معلوم نیست از كجا به حلقه جمعیت میان بازارچه زابل می رسیم. به سال ۱۳۵۰ كه «محمد تهامی نژاد» با یكی از دوستانش به زابل رفته بود . میانه بازارچه زابل جمعیتی بودند و صدای گریه زنی هم از آن میان می آمد. «تهامی نژاد» جلوتر رفت و دید كه زنی زانو زده و می گرید و بچه ای روی زمین خوابیده است . می گفتند؛ «بچه مرده!» می گفتند؛ «زن، مادر بچه است .» همه فقط نگاه می كردند و دستها روی هم گره شده بود، معلوم نیست برای چه ! كه «محمد تهامی نژاد» از جمعیت كنده شد، بچه را بغل گرفت و دوید. می گوید آن لحظه فریاد می زد: بیمارستان كجاست؟ فقط همین و به هیچ چیز دیگر كاری نداشت و اجازه گرفتن از مادر بچه برای كمك؟! اصلاً فكر این چیزها را نمی كرد. فقط یك لحظه به ذهنش رسیده بود كه بچه را باید به بیمارستان برساند و این كار را انجام داده بود كه در میانه راه ، جوانی با موتور به او رسید و گفت: «بپر! بالا !»بچه را كه روی تخت بیمارستان گذاشت، سرش را انداخت پایین و آمد بیرون. دكتر اخم كرد كه ؛ كار چندانی مهمی هم انجام نداده ای ! اما مادر كه به بیمارستان رسید ، بچه نفس می كشید و زنده بود و این اتفاق ، دستمایه نوشتن داستانی برای یكی از دوستان شد.تهامی نژاد معتقد است. « من محصول یك جهان متضاد بودم. خانواده خودم، جامعه ایرانی كه در آن زندگی می كردم و جهان پُف كرده جامعه روشنفكری كه به دنبال رؤیاهای هنری خودش بود . اما من این نگاه به واقعیت را بیشتر می پسندیدم. »و اما خیابان روزهای كودكی «تهامی نژاد»دیگر وجود ندارد خیابانی معروف به ادیب الممالك، مقابل بازارچه نایب السلطنه، در خیابان ری. كوچه باریكی كه خانه پدربزرگ مادری در آن جای داشت، كوچه كودكی های وی ، الآن در اتوبان محو شده است .« محمد تهامی نژاد »آخرین فرزند خانواده است و تولدش مصادف است با وقایع بعد از جنگ جهانی دوم و مشكلات عمومی جامعه و فقر حاكم . كه بعدها كار تحقیقاتی مفصلی ، راجع به فیلم هایی كه متفقین، آن سالها در ایران گرفتند، برای فیلم خانه ملی انجام داد . كار مفصلی راجع به تاریخ بصری آن دوران .از اوایل دهه ۳۰ زندگی دشوارتر شد . با وجود اینكه پدر، سیاسی نبود، اما بعد از ۲۸ مرداد، تعداد بسیاری از كاركنان كارخانه سیمان ری اخراج یا بازخرید شدند . پدر هم جزو آن دسته بود و پس از آن، آرامش زندگی اش به هم خورد و مجبور به انجام كارهای دشواری شد كه با روحیه شاعر مسلكش ، مغایر بود.كارخانه معدن شمس آباد اراك ، یكی از جاهایی بود كه پدر برای كار ، به آنجا می رفت .« تهامی نژاد»هم با پدر همراه بود در رفت و آمد به این معدن سرب . وسیله نقلیه ، یك جیپ بود كه پشت آن دینامیت هایی بسته بودند . دینامیت هایی برای انفجار و كشف رگه های سرب . این خاطرات متعلق به دورانی است كه« محمد تهامی نژاد »فقط ناظر جهان بود و نبض هیجان حمل دینامیت را درك نمی كرد.بعد از دوران سربازی ، اولین جایی كه وی به ادامه تحصیل در آن مشغول بود ،«مدرسه عالی روزنامه نگاری» متعلق به روزنامه كیهان بود. همیشه فكر می كرد، نگاهش نسبت به جهان بیرون باید ثبت شود . به همین خاطر روزنامه نگاری برایش دغدغه ای شد كه تمام زندگی اش را در برگرفت.در دوره مدرسه روزنامه نگاری، «دكتر دبیر سیاقی »،«معتمدی »، «ناصحی»و ... از اساتید تأثیرگذار بودند . البته« ابراهیم گلستان»هم سینما تدریس می كرد .

توضیحاتی درباره هنر سینما و چیستی آن!

در پایان این دوره ، «تهامی نژاد» یك خودنویس از «مصباح زاده» جایزه گرفت و جزو نفرات برتر كلاس شناخته شد و به همین خاطر به اتفاق دانشجویان دیگر به مدت ده روز ، مهمان مناطق نفت خیز بودند .

پس از آن در سرویس اقتصادی و شورای سردبیری روزنامه كیهان، مشغول به كار شد.دوره ای هم در كتابخانه زیرزمینی گمرك، مشغول كار آمارگیری صادرات و واردات وسایل سینمایی در ایران شد . به تدریج از سوی «مصباح زاده» وظیفه تازه ای به عهده اش گذاشته شد؛ تهیه یك سری رپورتاژ آگهی های دولتی برای چاپ در روزنامه كیهان (فارسی) و اطلاعات (فرانسه) ، كه به این ترتیب، رؤیای روزنامه نگاری فرو ریخت و یك روز، ناگهان تصمیم می گیرد كه دیگر به روزنامه نرود.روز ۸ مرداد سال ،۴۶ در امتحان ورودی مركز آموزش فیلم سازی تلویزیون پذیرفته شد. البته وی از دوران دبیرستان به خاطر حضور برادرش در حوزه دوبله ، در فضاهای سینمایی بود. فیلم هم ترجمه می كرد اما هیچ علاقه ای به «به جای دیگران حرف زدن» نداشت. بعد از اتمام این دوره، «محمد تهامی نژاد» تنها كسی است كه به عنوان مدرس در این مركز می ماند و سپس به عنوان دستیار در فیلم «بیتا» با «هژیر داریوش» . همكاری می كند. و بعد از آن دستیار «پرویز كیمیاوی» می شود در «حفاری تپه های قیطریه» و «یا ضامن آهو» و البته دستیار «ناصر تقوایی» در فیلم «صادق كرده» .«در آن دوره، دستیاری برای من اهمیت داشت و« ناصر تقوایی »به عنوان یك كارگردان و كسی كه دكوپاژ دقیق دارد، برایم شخصیت برجسته ای بود. «تقوایی »، با گچ ، دكوپاژ را روی زمین می كشید و بعد من ، به جای شخصیت های مختلف ، روی آن راه می رفتم. اما از نظر نگاه به جهان در سینمای مستند،«پرویز كیمیاوی» اهمیت بسیاری داشت .»اولین طرحی كه «تهامی نژاد» برای ساخت فیلم ارائه داد، تحقیقی در باره تاریخ سینمای ایران بود. این ایده از دوران روزنامه نگاری و در زیرزمین كتاب خانه گمرك به ذهنش رسیده بود. از آن پس ، تمام تلاشش در آموختن سینما ، این بود كه بتواند مستندساز شود و به نوعی جهان خودش را تبیین كند. هیچ وقت در پی جهان تخیلی نبود. هرچند كه نخستین فیلمی كه در مدرسه تلویزیون ساخت ، یك فیلم داستانی به نام «قصه ابهام» بود. این فیلم را «ماه طلعت میرفندرسكی» به عنوان كار برگزیده كلاس انتخاب كرد . «قصه ابهام» روایت مردی است كه یك شیء باستانی را پیدا می كند و از پس فروش آن ، پولی به چنگ می آورد كه می تواند یك رادیو و دوچرخه هم بخرد. با این رادیو مرد دچار توهم ثروت و پیشرفت می شود.«برای دریافت واقعیت ، نیازی به غرق شدن در رؤیا نیست . به همین خاطر است كه اولین كتابی كه نوشتم هم« سینمای رؤیاپرداز ایران»نام دارد . زمانی كه ما نتوانیم ، واقعیت را به طور كامل بیان كنیم به سمت رؤیا می رویم و از طریق رؤیا ، واقعیت ها را بیان می كنیم.


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.


همچنین مشاهده کنید