یکشنبه, ۱۴ بهمن, ۱۴۰۳ / 2 February, 2025
به یاد آر
بهیاد بیاور اوربانو گومث(۱) را، پسر دون اوربانو، نوهٔ دیماس(۲)، همانکه آوازهای شبانی را رهبری میکرد و وقتی آنفلونزا شیوع پیدا کرد، در حالیکه میخواند «فرشتهٔ ملعون غرغر میکند»، مرد. خیلی وقت پیش بود، شاید پانزده سالی بشود. اما تو باید او را بهیاد بیاوری.
بهیاد بیاور که او را «پدربزرگ» صدا میکردیم، چون پسر دیگرش، فیدنثیو(۳) گومث، دو دختر خیلی شوخ و شنگ داشت، یکی سبزه وکوتاه که لقب ناپسند «از خود راضی » گرفته بود، و دیگری که راستی بلند بالا بود و چشمهای آبی داشت و حتی میگفتند که دخترش نیست و اگر بازهم شرح و تفصیل بیشتری میخواهی، باید بگویم که گرفتار سکسکه بود. بهیاد بیاور در مراسم عشاء ربانی و درست در لحظهٔ ترفیع، به سکسکه افتاد و چه آشوبی بپا کرد انگار که در یک آن هم میخندید و هم گریه میکرد. تا اینکه او را بیرون بردندش و کمی آبقند به او دادند تا آرام شد. آخرش با لثیو چیکو(۴)، صاحب میخانهای که قبلاً مال لیبراذو(۵) بود، بالای رودخانه جایی که آسیای تخم کتان تئودولوس(۶) هست، ازدواج کرد.
بهیاد بیاور که مادرش را «بادنجان» صدا میکردند چون همیشه تو دردسر میافتاد و آخر کار یک بچه پس میانداخت. میگویند که پول و پلهای داشت، اما همهاش را صرف کفن و دفن میکرد، چون همهٔ بچههایش کمی بعد از آنکه دنیا میآمدند میمردند و او هم همیشه جماعتی را راه میانداخت تا برای آنها آواز بخوانند و با موسیقی روانه گورستانشان کنند، و یک دستهٔ کر از پسرها هم «حمد و نثا» و «شکوه و جلال» و آن آوازی را که میگویند: «اکنون، خداوندگارا، فرشتهٔ کوچک دیگری برایت میفرستیم،» میخواندند. اینطور بود که فقیر شد -هر کفن و دفنی کلی برایش خرج بر میداشت چون در شب زندهداریها به مهمانها مشروب میداد. فقط دو تا از بچهها زنده ماندند، اوربانو و ناتالیا، که فقیر بهدنیا آمدند، و مادرشان بزرگ شدنشان را ندید چون آخرش، وقتی که دیگر سنش بالا رفته و به پنجاه سالگی نزدیک شده بود، سر زا رفت.
باید او را بشناسی، چون دعوایی بود، همیشه با زنهای فروشندهٔ بازار جر و بحث میکرد: وقتی میخواستند گوجه فرنگی را گران بفروشند، قشقرقی راه میانداخت و میگفت که دارند میچاپندش. بعدها وقتی دست تنگ شد، میدیدیش که دور و بر زبالهها میپلکد، خرده پیاز و لوبیا پخته و گاه گداری هم تکه نیشکری «برای شیرین کردن دهان بچههایش» جمع میکند، دو تا بچه داشت، انگار که گفتم، که تنها بچههایی بودند که جان بهدر بردند. بعد، دیگر کسی چیز بیشتری از او نمیداند.
آن اوربانو گومث همسن و سال ما بود -شاید چند ماهی بزرگتر- تو بازی شیر یا خط و جر زدن استاد بود. بهیاد بیاور که بهما گل میخک میفروخت و ما هم میخریدیم، در حالیکه رفتن به کوه و چیدن گل مثل آب خوردن آسان بود. انبههایی را که از درخت انبهٔ حیاط مدرسه میکند و کش میرفت، به ما میفروخت و همینطور پرتقال با فلفل قرمز از دم مدرسه میخرید به دو سنت و بعد به پنج سنت به ما میفروخت. هر خرت و پرتی را که در جیبش پیدا میشد، از تیلههای عقیق گرفته تا فرفره و دوک و حتی سوسکهای سبز، از آنهایی که آدم نخ به پایشان میبندد تا خیلی دور نپرند، را به بخت آزمایی میفروخت. بهیاد بیاور که از همهٔ ما زرنگتربود.
برادر زن ناچیتو ریورو(۷) بود، همان ناچیتو که کمی بعد از عروسی خل شد، و زنش، اینس(۸) برای آنکه نانش را در بیاورد مجبور شد توی بزرگراه دکهٔ آبمیوه فروشی باز کند، درحالیکه ناچیتو تمام روز با ماندولینی که در سلمانی دون رفوخیو(۹) به او قرض داده بودند، آهنگهای هچل هف میزد.
ما با اوربانو به دیدن خواهرش میرفتیم و آبمیوه نسیه میخوردیم و هیچوقت پولش را نمیدادیم. چون هیچوقت پولی نداشتیم. بعدها دیگر دوستی برایش باقی نماند، چون همهٔ ما تا میدیدیمش جیم میشدیم مبادا بخواهد پول آبمیوهها را از ما بگیرد.
شاید از همان وقت بد شد، یا شاید هم درست از وقتی که دنیا آمد، اینطور بود.
پیش از سال پنجم از مدرسه اخراجش کردند، چون وقتی داشت با دختر عمویش، «از خود راضی» توی چاه خشک پشت مستراح زن و شوهر بازی میکرد، غافلگیر شد. گوشش را گرفتند و کشان کشان تا در اصلی بردندش. در حالیکه همه از خنده روده بر شده بودند، او را از میان ردیف پسرها و دخترها گذراندند تا خجالت بکشد. اما او با سربالا گرفته از میان ما گذشت، و مشتش را برای همهٔ ما تکان داد، انگار میگفت: «حساب همهتان را میگذارم کف دستتان.»
و بعد نوبت دختره شد. با صورتی جمع شده و پوستی چین خورده بیرون آمد و چشم از آجر کف حیاط بر نمیداشت تا اینکه دم در بغضش ترکید، چنان با سر و صدا گریه میکرد که صدای گریهاش را تمام بعدازظهر میتوانستی بشنوی انگار که زوزهٔ شغال بود.
فقط اگر واقعاً کم حافظه باشی، یادت نخواهد آمد.
میگویند که عمویش فیدنثیو، همان که آسیا داشت، چنان گرفتش به باد کتک که بفهمی نفهمی علیل شد، و چنان خل شد که از آبادی فرار کرد.
چیزی که مسلم است، ایناست که دیگر او را دورو بر اینجا ندیدیم تا وقتی که با لباس پلیس برگشت. همیشه سر چهار راه اصلی، روی نیمکتی مینشست و تفنگش را میان دو پایش میگرفت و با نفرت به همهٔ ما خیره میشد. با کسی حرف نمیزد. به کسی سلام نمیکرد. و اگر کسی نگاهش میکرد، وانمود میکرد که او را نمیشناسد.
همانروزها بود که شوهر خواهرش را، همان که ماندولین میزد، کشت ناچیتو تصمیم گرفت برود و شب، کمی بعد از ساعت هشت، وقتیکه هنوز برای ارواحی که در برزخاند، ناقوس میزدند، برای او ساز بزند و آواز بخواند. بعد صدای جیغ و داد آمد و مردمی که در کلیسا دعا میخواندند بیرون دویدند و آنها را آنجا دیدند: ناچیتو به پشت بر زمین افتاده بود و با ماندولین از خودش دفاع میکرد و اوربانو با ته قنداق موزرش پشت سر هم او را میزد، و صدای داد و فریاد مردم را نمیشنید، مثل سگ هار شده بود. تا اینکه کسی که حتی اهل اینجا نبود از میان جمعیت بیرون آمد و پیش رفت و تفنگ را از دستش گرفت و با آن ضربهای به پشتش زد و روی نیمکت باغ انداختش. اوربانو روی نیمکت دراز افتاد.
گذاشتند که شب را همانجا بگذراند. سپیده که زد بهراه افتاد. میگویند که اول به کلیسای بخش رفت و حتی از کشیش طلب آمرزش کرد، اما کشیش خواهش او را برآورده نکرد.
در جاده دستگیرش کردند. میلنگید و وقتی نشسته بود تا استراحتی کند، به او رسیدند و گرفتندش. مقاومتی نکرد. میگویند که خودش طناب را دور گردنش انداخت و حتی درختی را که میخواستند به آن دارش بزنند، خودش انتخاب کرد.
باید او را بهیاد بیاوری، چون در مدرسه همکلاس بودیم، و تو درست همانطور که من میشناختمش، او را میشناختی.
برگرفته از کتاب دشت مشوش
خوان رولفو
فرشته مولوی
نشر گردون ۱۳۶۹
پانویسها:
(۱)- Urbano Gomez
(۲)- Dimas
(۳)- Fidencio
(۴)- Lucio Chico
(۵)- Librado
(۶)- Teodulos
(۷)- Nachito Rivero
(۸)- lnes
(۹)- don Refugio
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست