یکشنبه, ۲۳ دی, ۱۴۰۳ / 12 January, 2025
مجله ویستا

فلسفه علوم انسانی چیست


فلسفه علوم انسانی چیست

اصول و کلیات علوم انسانی از جهان بینی ما نشات می گیرد

تعریف مشخص علوم انسانی چیست؟ بسیاری بر آنند که برای بومی‌سازی علم انسانی باید از این پرسش آغاز کرد. برای بحث در این باره به سراغ دکتر حامد صدقی عضو کمیته علمی کنگره علوم انسانی رفته‌ایم. دکتر حامد صدقی استاد گروه زبان و ادبیات عربی دانشگاه تربیت معلم و عضو کمیته علمی کنگره علوم انسانی است.

تعریف شما به عنوان عضو کمیته علمی کنگره علوم انسانی از علوم انسانی چیست؟ آیا تعریف روشنی وجود دارد؟

نیاز مهمی که هم‌اکنون در مورد علوم انسانی در کشور وجود دارد این است که تعریف روشن و واضحی از این علوم ارائه شود زیرا تعریف روشنی وجود ندارد. سخن زیادی درباره این علوم و اهمیت آن و بومی‌سازی و اختلافی که باید با علوم انسانی جهانی داشته باشد گفته می‌شود، اما تعریف و معیاری که بر آن اتفاق نظر وجود داشته باشد و علوم انسانی را مشخص سازد هنوز وجود ندارد. اگر بخوبی وضعیت علوم انسانی در جهان بررسی شود این علوم از دو مکتب نشأت می‌گیرد. یکی مکتب سرمایه‌داری و لیبرالیسم غربی است و دیگری مکتب مارکسیستی و مادیگرایی است. پیروان هر مکتبی از این مکاتب خود تعریفی از علوم انسانی دارند که این دو تعریف متفاوت و در برخی موارد متناقض است. اگر کسی قرار باشد این تعاریف را بررسی کند می‌تواند البته تلفیقی از اینها ارائه دهد، اما تعریف تلفیقی نیز باز با مبانی فکری، فرهنگی و اعتقادی ما در تضاد خواهد بود. بنابراین نکته اساسی‌ای که باید درباره علوم انسانی به آن اندیشید این است که باید نخست «جهان‌بینی» خود را معرفی کرد.

هنگامی که جهان‌بینی خود را به شکل دقیق و با معیار و اصول تعریف کردیم از آن فلسفه مختص خود آن می‌تواند نشأت بگیرد. یعنی علوم انسانی باید دارای اصول کلی حاکم بر خود باشد که همان فلسفه علوم انسانی خواهد بود. این اصول و کلیاتی که این علوم را در بر می‌گیرد باید از جهان‌بینی خودمان نشأت گرفته باشد. در این صورت است که تناقض بین علم و مبانی فکری، فرهنگی و اعتقادی پیش نخواهد آمد.

پس از مشخص شدن این کلیات، برای هر رشته چه می‌توان کرد؟

پس از آن که «فلسفه علوم انسانی» از دل جهان‌بینی بومی و ایرانی اسلامی تراویدن گرفت و اصول و چارچوب‌هایش مشخص شد، می‌توان آن را جزئی‌تر کرد و درباره هر رشته‌ای از رشته‌های علوم انسانی به کلیات و فلسفه رشته و اصول حاکم بر آن دست یافت. بنابراین کتابی که پس از این کار تالیف می‌شود و سخنانی که گفته می‌شود همه در چارچوب فلسفه و کلیات و اصول حاکم بر هر رشته خواهد بود. این به این معناست که اگر رشته‌های علوم انسانی هر یک دارای فلسفه‌ای باشند که از فلسفه خود علوم انسانی نشأت گرفته باشد و خود این فلسفه نیز زاییده جهان‌بینی ایرانی اسلامی باشد، می‌توان علمی انسانی داشت که بومی است و با مبانی فرهنگی، فکری و اعتقادی ما نه تنها تضادی ندارد بلکه کاملا با آن هماهنگ و منطبق بر آن است. با این روش بسیاری از مشکلات، تناقض‌ها و تضادهایی که وجود دارد برطرف خواهد شد، زیرا علم و فلسفه آن و فلسفه علوم انسانی همه نتیجه جهان‌بینی ایرانی اسلامی‌اند. پس بومی‌سازی فقط و فقط هنگامی میسر است که در چارچوب فلسفه هر رشته و فلسفه علوم انسانی انجام شود.

آیا روش پیشنهادی شما سابقه تاریخی نیز دارد؟ اگر جواب مثبت است چگونگی کارکرد آن از نظر شما چیست؟

نیاکان ما در قرون سوم و چهارم همین کار را کرده‌اند. هنگامی که ابن‌سینا و دیگر فیلسوفان چون فارابی وقتی فلسفه یونان را اخذ کردند آن را به همان شکل و کامل به جامعه انتقال ندادند بلکه آن را از چارچوب جهان‌بینی حاکم بر خود گذراندند و سپس آن را به شکل فلسفه اسلامی ارائه دادند، ما باید همین کار سترگ را بار دیگر انجام دهیم.

ما جهان‌بینی‌ای داریم که با دیگر جهان‌بینی‌ها تشابهات و اختلافاتی دارد.

ضرورت بومی‌سازی از این اختلافات مشخص می‌شود. در علم غیربومی، متخصصان براساس جهان‌بینی‌ای که به آن معتقدند اقدام به تولید علمی متناسب با آن می‌کنند که با جهان‌بینی ما اختلاف دارد. بنابراین بومی‌سازی به معنای ساختن علم براساس فلسفه نشأت گرفته از جهان‌بینی بومی خواهد بود.

هم‌اکنون با فقدان فلسفه انسانی با چه مشکلات بنیادینی روبه‌رو هستیم؟

صدقی: پرسش اصلی این است که بومی کردن علوم انسانی باید به چه «طریقی» انجام شود. آیا قرار است معیار بومی‌سازی سلیقه استاد دانشگاه باشد؟ بومی کردن نمی‌تواند فرد به فرد و با باورها و تحصیلات و سلیقه‌های مختلف صورت بگیرد. بنابراین برای بومی‌سازی، باید کار پژوهشی عمیقی برای مشخص کردن «معیار» صورت بگیرد

اگر فلسفه علوم انسانی شکل گرفته باشد، هنگامی که دانشمند در پی تألیف کتاب یا ارزیابی و نقد است معیارهای مشخصی برای این کار در اختیار خواهد داشت، اما اکنون وقتی کسی کتابی می‌نویسد بر اساس باور و سلیقه شخصی عمل می‌کند و با توجه به آنچه در منابع مختلف وجود دارد بدون آن که جهان‌بینی بومی حاکم بر آن باشد تألیفی صورت خواهد داد. اینجاست که باید پرسید اگر در پی ارزیابی و نقد اثری هستیم بر چه اساسی و با چه معیاری باید این ارزیابی صورت پذیرد؟ طبعاً این نقد نیز بر اساس باور معیار شخصی صورت می‌گیرد بدون آن که یک جهان‌بینی و تعریف و اصولی برای فرد مشخص شود که بر اساس آن دست به داوری کتاب بزند. اگر ما می‌خواهیم به عنوان سمبل اسلام ناب مطرح باشیم باید جهان‌بینی خود را به طور کاملا منقه، شفاف و واضح مشخص سازیم تا بر اساس آن فلسفه علوم انسانی پی‌ریزی شده و به طور کامل تعریف شود. این‌گونه است که تمام تألیفات و پژوهش‌ها در چارچوب مشخصی انجام می‌پذیرد و جامعه یک جامعه منسجم خواهد بود که به سوی یک هدف مشخص در حرکت است و تناقض و تضادی در آن وجود نخواهد داشت.

بنابراین آیا برای بومی کردن به روشی که اتفاق نظر در آن وجود دارد، دست یافته‌ایم؟

پرسش اصلی این است که بومی کردن علوم انسانی باید به چه «طریقی» انجام شود. آیا قرار است معیار بومی‌سازی سلیقه استاد دانشگاه باشد؟ بومی کردن نمی‌تواند فرد به فرد و با باورها و تحصیلات و سلیقه‌های مختلف صورت بگیرد. بنابراین برای بومی سازی، باید کار پژوهشی عمیقی برای مشخص کردن «معیار» صورت بگیرد. در غیر این صورت کاری از پیش نخواهیم برد، زیرا سلیقه‌ها مختلف است و نمی‌توان به وحدت و هماهنگی در بومی‌سازی رسید. در غیر این صورت مجبوریم تلفیقی و التقاطی کار کنیم.

آیا نیازهایی که علم بر اثر آنها به شکل مرسوم تاریخی‌اش به وجود می‌آید نیز از جهان‌بینی‌ زاده می‌شود؟

پیدایش رشته جامعه‌شناسی در غرب و اصولی که برای جامعه مشخص کرده و افق‌های آینده‌ای که در نظر گرفته است بر اساس نیازها و باورهایی است که داشته‌اند. این نیازها نیز از جهان‌بینی ایشان برخاسته است. این گونه است که راه‌ها در جامعه سرمایه‌داری و مارکسیستی مختلف است، زیرا نیازهای هریک از این جوامع بر اساس جهان‌بینی آن مشخص شده است. پس وقتی جهان‌بینی اختلاف پیدا می‌کند، نیازها نیز اختلاف پیدا کرده و راه‌ها، پژوهش‌ها، علوم و راه‌حل‌ها با هم اختلاف پیدا می‌کند. این اختلاف در تمام رشته‌ها خود را نشان می‌دهد و در همه زمینه‌ها وجود دارد.