شنبه, ۲۰ بهمن, ۱۴۰۳ / 8 February, 2025
مجله ویستا

رزم دیالوگ ها بر سر حقیقت


رزم دیالوگ ها بر سر حقیقت

بیضایی و هنر دیالوگ نویسی در «مرگ یزدگرد»

شاید هیچ فیلمی در گنجینه سینمای ایران به اندازه «مرگ یزدگرد»، بر پایه واژه، جملات و ریتم کلامی بنا نهاده نشده باشد. فیلم به دور از واقعیت روایت‌شده یکی از تاریخی‌ترین بزنگاه‌های گذشته ایران‌زمین، با چند شخصیت اندک در فضایی نمایش‌گونه، روایتی فراواقع‌گرایانه از معمای مرگ آخرین پادشاه امپراتوری ساسانی را به تصویر می‌کشد.

مرگ یزدگرد، فرمانروای نگون‌بخت ساسانیان دست‌مایه‌ای برای بهرام بیضایی است تا قدرت دیالوگ ‌نویسی خود را بیش از تمام آثار دیگرش به رخ بکشد. از بازی‌های درخشان هاشمی، تسلیمی، تارخ و خمسه که بگذریم و بحث میزانسن‌ها و قاب‌بندی‌های استادانه بیضایی را که در فضایی کوچک تحرکی خلاقانه به وجود آورده ،از موضوع این نوشته کوتاه فاکتور بگیریم؛ فیلم مرگ یزدگرد را باید آوردگاه برخورد دیالوگ‌هایی دانست که بیش از هرچیزی وامدار تسلط استادانه بیضایی بر تاریخ و اسطوره‌های ایران باستان است. لوکیشن فیلم نه خانه محقر یک آسیابان که غاری را می‌ماند که گویا کارکردش دور نگه داشتن سخنوری رزم‌گونه و مسحورکننده آدم‌ها از رزمی واقعی در پشت دیواره‌های آن است؛ رزمی که قرار نیست نتیجه پیروزمندانه‌ای برای لشکر ایرانی داشته باشد گویا پیشاپیش در جدال‌ کلمات آهنگین خانواده‌ای فرودست و رزم‌آورانی نامدار دلایل شکستش واکاوی می‌شود. چنان است که جمله‌هایی که چپ و راست با تحکم و احساسی فراطبیعی همچون تیزی برنده بر زبان رانده می‌شوند؛ انعکاس چکاچک همه جدل‌هایی است که در تاریخ ایران بر سر چرایی باخت‌ها و شکست‌های حاکمان و از دست رفتن شکوه یک دوره خاص جریان داشته است. سرداران ساسانی، موبد، سربازان، آسیابان و خانواده‌اش دور از سپاهیان سیاه‌پوشی که قلمرو پادشاه گریخته را سنگر به سنگر فتح می‌کنند، تیغ تیز کلام برکشیده‌اند تا حقیقت را رازگشایی کنند. اما در این رمزگشایی شمشیرها را غلاف کرده‌اند و از دیالوگ‌های تئاتری و فاخری کمک می‌گیرند که برساخته از نبوغ کارگردانی است که بیش از هر هنرمند دیگری نمایش و صحنه را می‌شناسد و دیالوگ‌نویسی‌اش چه برای نمایش و چه برای آثار سینمایی‌اش از مهم‌ترین شاخصه‌های وجه هنرمندانه اوست.

زن آسیابان که تیره‌روز‌ی‌اش فقط وقتی سکوت می‌کند به چشم می‌آید، چنان بر مهاجمانی که به خانه‌اش حمله آورده‌اند می‌‌غرد که گویا یقین دارد زبان زهرآگین او از پس هر شمشیری برمی‌‌آید؛ براستی چه جوابی بهتر از این گفته را می‌توان در برابر تهدید به مرگ سرداران ساسانی بر زبان آورد؟ «آری شتاب کن، شتاب کن؛ مبادا که ما جان به در بریم! مبادا که داستان گریز خفت‌بار پادشاه از دهان ما گفته شود و در کیهان بپراکند و مردمان را بر آن شاه دلاور خنده گیرد. آری زودتر باش!» جواب سردار ساسانی به این «گستاخی رعیت حقیر» هم با واژگانی داده می‌شود که شاعرانگی آمیخته با فخر و ابهت آن، سند خدشه‌ناپذیری از استادی بی‌چون‌وچرای بیضایی در نوشتن دیالوگ‌هایی است که همتای چندانی در سینمای ایران ندارند. «ما همه سرداران و سرکردگانی نژاده‌ایم؛ نه غارتیان و چپاولگران. این دادگستری است نه شبیخون. ما آنان را نمی‌کشیم که کشته باشیم؛ آنان می‌میرند به بادافره ریختن خون پادشاه دریادل، سردار سرداران، دارای دارایان، شاه شاهان، یزدگردشاه پسر یزدگردشاه...»

رضا راستین