پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024


مجله ویستا

صحنه در اختیار تصاویر ذهن


صحنه در اختیار تصاویر ذهن

نگاهی به پرفورمنس نقاشی شده در یخبندان نوشته و کارگردانی میروسلاو بنکا از کشور صربستان

نمایش به معنای تئاتری‌اش دارای شاخصه‌های کلی تبیین و تعیین شده‌ای است و اصول قابل اعتنایی مثل کاربری دیالوگ، شخصیت‌پردازی و متن و توجه به یک حادثه یا موقعیت معین را الزامی می‌کند و ضمناً شروطی هم بر آن مترتب هستند: نهایتاً باید همه چیز به تحلیل درآید و در نتیجه، شخصیت‌پردازی پرسوناژها محقق شود. مضافاً این که توجه به دیالوگ و بیان گفتاری هم در کنار بیان رفتاری و جسمی جزء ارکان نمایش است.

برای نمایش، حتی در تخیلی‌ترین اجراها بازپس زمینه‌ای واقعی ـ ولو کمرنگ ـ قابل تصور است. حال اگر نمایش به طور کلی از واقعیت فاصله بگیرد و به اثری کاملاً انتزاعی و تجریدی تغییر یابد، رخدادی هم مزید بر علت شده، یعنی دیالوگ هم از آن حذف شود، در آن صورت آن چه می‌ماند به طور یک سویه‌ای فقط وجه اجرایی دارد و همه غایت‌مندی‌های آن در قالب یک شکل و نمایه کلی انتزاعی و سورئالیستی محدود می‌شود، که گرچه بسیار نمایشی هم هست، اما در اصل تئاتری نیست. در چنین شرایطی آن چه روی صحنه به اجرا درمی‌آید یک پرفورمنس تخیلی است.

اجرای"نقاشی شده در هوای یخبندان" نوشته و کارگردانی میروسلاو بنکا از کشور صربستان در تالار اصلی تئاترشهر همه شاخصه‌های یک پرفورمنس تخیلی و سورئالیستی را داراست.

پرفورمنس"نقاشی شده در هوای یخبندان" مابه‌ازاهای نمایشی انتزاعی و حتی کابوس‌گونه و گوتیک‌اش را نهایتاً به شکل کوریوگرافی(choreography)، یعنی حرکات موزون و گاه آهسته و حتی در پاره‌ای از موارد با حرکات عروسکی به تماشاگران ارائه می‌دهد که موسیقی کلیسایی نیز آن را همراهی می‌کند و این فضای روحی، روانی و عاطفی اثر را تشدید می‌کند.

اجرای این پرفورمنس، بیانی صرفاً دراماتیک دارد و بر حرکات و میزانسن‌ها استوار است، لذا غنای نمایشی و بصری قابل توجهی را به نمایش می‌گذارد. طراحی سرد و خاکستری صحنه و دکور که نشانگر سرما و یخبندان است و به شکل پارادوکس گونه‌ای هم به کلیسا منتسب شده، بستر مناسبی برای شکل‌گیری این پرفورمنس است که صحنه‌های آن در اصل به چند تابلوی آبستره می‌ماند.

از آن جایی که مضمون اثر کاملاً انتزاعی و ذهنی است، هرگونه برداشت ذهنی خاص از طرف تماشاگر، چنانچه به طور نسبی با صحنه‌ها، حرکات و موقعیت‌های نمایشی همخوانی داشته باشد، می‌تواند پذیرفته شود. این آزادی و خوداختیاری تماشاگر معمولاً همان امکانی است که برای دریافت‌های بصری و محتوایی از یک نقاشی آبستره وجود دارد. باید یادآور شد هیچ ذهنیت غیرواقعی را نمی‌توان در یک قالب و فرم قراردادی کاملاً مشخص جای داد مگر آن که ذهنیت مورد نظر، واقعی و در نتیجه، الگوها و مابه‌ازاء‌های اُبژه هم برای آن در دنیای پیرامون موجود باشد. با توجه به موارد فوق یکی از برداشت‌های انتزاعی از محتوا و مضمون این پرفورمنس می‌تواند چنین باشد:

یک نقاش معلول جنگی روی ویلچر در برابر یک بوم خالی نقاشی و مقابل صحن یک کلیسا نشسته و همزمان بین او و دختر زیبایی که مدل و مظهر هنر او بوده، فاصله افتاده است و او در افکار و خیالات انتزاعی خودش سیر می‌کند. ابتدا افرادی که هر کدام دارای عارضه‌مندی‌های نسبی هستند در صحن کلیسا ظاهر می‌شوند: زنی پیر و فرتوت به کمک صندلی‌اش راه می‌رود. مردی نابینا یا کم‌بینا با آکاردئونی می‌گذرد. زنی نیز می‌لنگد و تصورات ذهن پریشانش را در فضا ترسیم می‌کند. مردی ساعتی شماته‌دار در جیب دارد و به طور تلویحی زمان را حبس کرده است. این افراد نمایانگر نزدیکان و اطرافیان فرد نقاش هستند. در ذهن نقاش معلول اشباحی در صحن کلیسا ظاهر می‌شوند که افراد قبلی را به حاشیه می‌رانند. اشباح در ذهن مرد معلول از زیر پارچه‌ سرخی که نشان خون و خونریزی و جنگ حادث شده‌ای است همانند اهریمنانی بیرون می‌آیند. این اشباح به طور متناسب در صحنه ظاهر می‌شوند. تصورات و تاثرات کابوس‌گونه مرد معلول در اصل ناشی از تنهایی و ماندن در هوای سرد و یخبندان است که می‌تواند اشاره‌ای هم به فضای ویران و به دور از زندگی بعد از جنگ باشد. نگهبان و نظافتچی کلیسا هم که احتمالاً یکی از مدل‌های نقاشی او در گذشته بوده‌ است، گاهی به طور انتزاعی و در ذهن نقاش معلول هم رای و هم گروه اشباح می‌شود.

اشباح در فضای وحشت‌آور و گوتیک‌ مکان، نقاش معلول را احاطه می‌کنند و عاملی برای سوق دادن او به سوی مرگ می‌شوند. نقاش معلول نهایتاً از این مخلوقات آفریده شده در ذهن خویش که همگی را هم به مکان کلیسا منتسب کرده است، به تنگ می‌آید و با برخاستن و ایستادن روی پاهایش به شکلی تقریباً حماسی صلیب مرگ خویش را که در اصل از ابزار نقاشی اوست بر دوش می‌کشد و مسیح‌گونه می‌میرد.

متاسفانه قسمت‌های پایانی این داستان‌ ذهنی به طور متناقضی چنین به نظر می‌رسند که در دنیای واقعی رخ می‌دهند نه در ذهن، زیرا نقاش معلول عملاً صندلی‌اش را برای اجرای آن‌ صحنه‌ها"واقعاً" ترک می‌کند و به عالم واقعیت پا می‌گذارد، یعنی به طور همزمان فقط از یک وجود و هستی برخوردار است. این حادثه از لحاظ منطق حدوث نمی‌تواند در حوزه واقعیت رخ دهد، چون او اساساً معلول است و قادر به راه رفتن و ترک صندلی‌اش نیست. اگر هم میروسلاو بنکا بر ذهنی بودن این حادثه تاکید داشته باشد، در آن صورت برخاستن نقاش معلول و مردن مسیح‌گونه‌اش صرفاً در ذهن اتفاق می‌افتد و او در دنیای واقعی باید هنوز زنده باشد.

اجرای پرفورمنس سورئالیستی این نمایش بر فرمالیزم و شکل‌گرایی استوار است. متاسفانه عنوان"نقاشی با شبنم" که ظاهراً در رابطه با عبارت"painted in frost" ترجمه شده،‌ اساساً غلط است و ترجمه صحیح آن"نقاشی شده در هوای یخبندان" است. سرد و یخبندان بودن خود صحنه هم که اغلب با صدای رعد و برق همراه است در همان نظر اول بی‌پایگی عنوان"نقاشی با شبنم" را نشان می‌دهد.

در رابطه با بازیگری هم باید گفت که چون اجرا پرفورمنس به حساب می‌آید و در این نوع اجراها شخصیت‌پردازی عمیقی وجود ندارد، لذا مقوله بازیگری هم منتفی است: نقش‌ها کاملاً مشخص و عمیقاً تحلیل شده نیستند تا بازیگران در رابطه با اجرای آن مورد ارزیابی قرار بگیرند. بازی بازیگران تحت‌الشعاع شکل‌دهی‌ها و میزانسن‌های کلی صحنه‌ها قرار می‌گیرد، یعنی تاکید زیاد بر شکل تک‌تک صحنه‌ها و فرم‌گرایی بیش از حد کل اجرا، مقوله بازیگری و حتی خود بازیگران را برای شخصیت‌پردازی پرسوناژهایی معین و قابل درک، غیرمحوری و حاشیه‌ای نشان می‌دهد: بر همه چیز رویکرد و نگرشی قیاسی حاکم است و همین سبب می‌شود فقط عوامل و عناصر بصری اجرا یعنی طراحی صحنه، میزانسن‌ها، نور و موسیقی معیار ارزیابی اجرا باشد.

در پرفورمنس، متنی به آن شکل که در نمایش‌های تئاتری مرسوم است، در کار نیست. به عبارتی روی صحنه متن و اجرا هر دو یکی می‌شوند و تماشاگر هم همواره به زیبایی و سبک و سیاق بصری اجرا نظر دارد.

پرفورمنس"نقاشی شده در هوای یخبندان" از لحاظ کارگردانی، طراحی نور و موسیقی و حتی میزانسن‌ها، اجرایی دراماتیک و تاثیرگذار به شمار می‌رود و همانند هر اثر انتزاعی و کاملاً فرم‌گرا و بدون دیالوگی، نهایتاً گزینه‌ها، قرینه‌ها و مضامین انتزاعی گوناگونی را برای دریافت ذهنی تماشاگر ارائه و به انتخاب می‌گذارد. بنابراین نشانه‌های اجرایی آن، یعنی ژست‌ها، میزانسن‌ها و حرکات، معادل‌ها و قرینه‌های کاملاً یکسان یا معینی ندارند و می‌توان برای آن مصادیق و دلالت‌گری‌های اختیاری‌تری قائل شد. در خود اجرا هم این اتفاق متمایز و مغایر هم رخ داده است؛ گاهی برخی صحنه‌ها که به صحنه فیلم‌های سینمایی ژانر وحشت شباهت دارند، تاویل‌های مضمونی کاملاً مشخصی ندارند.

با همه این‌ها حتی با در نظر گرفتن چنین برداشت‌های گوناگونی، این پرفورمنس سورئالیستی از لحاظ دراماتورژی و کارگردانی، اجرایی در خور، زیبا و قابل اعتناست. این اجرا در کل تماشاگر را در محدوده اجرای غیر تئاتری اما نمایشـی‌اش به عنـوان یک پرفورمنس روانشناسانه(psychological performance) راضی نگه می‌دارد.

حسن پارسایی