پنجشنبه, ۲۵ بهمن, ۱۴۰۳ / 13 February, 2025
فیلمی که زن توش نباشه
![فیلمی که زن توش نباشه](/web/imgs/16/147/be6ig1.jpeg)
زنگ که به صدا در اومد از جا بلند شدم و از بالکن نگاهی به خیابان انداختم، جمشید بود. مثل همیشه سر زده اومده بود.
"بیا بالا تنهام!"
جمشید گرفته و سر در گم اومد تو و گوشهی اتاق کز کرد: "زن هم زنای سابق. زنای امروزی مثل عروسک خیمهشببازیان، حسابی کوک میشن ... با یه بند انگشت سرخاب سفیدآب!"
فنجان نسکافه رو جلوش گذاشتم: "کی؟ پروانه؟"
زل زد تو چشام: "همهشون سر و ته یه کرباسان، پروانه و بقیه نداره!"
جمشید و پروانه بدجوری کشته مردهی هم بودن، مدتها قبل از جدا شدن پروانه و بهروز ... بهروز عاقلانه خودشو کنار کشید و پروانه به عشقاش جمشید رسید. دعوا از روزی شد که جمشید و پروانه به وصال هم رسیدند، دعوای سیاسی جاشو داد به نزاع خانهگی: "زن واقعی یعنی زن زحمتکش! زنی که بوی تاپاله از سر انگشتاش به دماغ مرد نخوره ... زن نیست!"
فنجانامو پر کردم: "منظورت چیه بیسواد چپ و چول ... زن یا گوساله و مادیون؟"
جمشید زهرخندی زد: "زنی که صبح تا شب پا به پای مردش جون بکنه ... تو کارخونه، تو مزرعه!"
جمشید یه نگاه به جلد فیلم دم دستام انداخت، زن نیمهعریانی که دستهای کشیدش رو بالای سر برده بود و روی سن مشغول رقصیدن بود: "زنی که از یه کیلومتری بوی عرق پاش بیاد، نه مثل این ...خانوم که وسط پاش درخت ادوکلن کاشته!"
چیزی نگفتم، حرف زدن با جمشید در بارهی زن فایدهیی نداشت. جمشید و پروانه هر دو رفیق دوران جوانی من بودن ... دوران چپ و چول بازیهای سیاسی! من و پروانه تغییر رویه دادیم و از سیاست کناره گرفتیم، ولی جمشید سر موضعاش موند، روز به روز تنهاتر شد و به غر زدن ادامه داد. حالا هم از حال هم بیخبر نیستیم و گاهی موقعا در سوئیت من فیلم تماشا میکنیم: "فلیماِتو بذار ... فقط زن توش نباشه. مرگ بر شاه!"
جمشید نگاهی چپکی هم به تابلو روی دیوار انداخت، زن لختی که غرق در خوشههای طلایی گندم خودشو پوشانده بود. فنجون نسکافهشو پس زد: "یه خرده آب بده ... از این قرتیبازیها خوشم نمیآد!"
پارچ آبو از یخچال بیرون آوردم و جلوش گذاشتم، جمشید عادت نداشت با لیوان آب بخوره! فیلمو که تو دستگاه انداختم، جمشید صداش در اومد: "صحنه نداشته باشه!"
دستگاه رو روشن کردم: "حالا کو تا صحنه ... هنوز کنگاورم نرسیدیم!"
جمشید زد زیر خنده: "باز شروع کردیها!"
گفتم: "دوست نداری، هری! میخوام فیلمو تماشا کنم؟"
جمشید گفت: "تو از اولاش هم مرض زن داشتی ... بابا جون این همه فیلمهای اجتماعی و سیاسی و ..."
گفتم: "اجتماعی که زن توش نباشه؟"
جمشید سرشو پایین انداخت: "باشه ... ولی زن درست و حسابی باشه."
غشغش زدم زیر خنده: "درست و حسابیتر از این باشه ... که باید نعشاِتو از این در ببرن بیرون؟"
جمشید بیشتر حرفی نزد و با دلخوری نشست پای فیلم.
نور همه جا رو پوشونده بود، فیلم با رقص موزون زن تو رستوران کشتی ادامه پیدا کرد، زن کم لباس پوشیده بود و موهای خرماییشو پشت و جلوی سینه ریخته بود. زن به طرف بار رستوران حرکت کرد و روی صندلی کنار مرد نشست. تو صحنهی قبل زن دریازده شده بود و مرد به کمک همسرش تو دستشویی کشتی به زن کمک کرده بود، حالاش بهتر بشه.
مرد رو به زن گفت: "سلام! حالتون بهتره؟"
زن لاقیدانه به طرفاش برگشت: "بهتر از چی؟"
مرد گفت: "یادتون رفت ... امروز بعد از ظهر توی مستراح؟"
زن دماغاشو گرفت: "معمولا این جوری دختر بلند میکنی؟"
مرد خجالتزده شد، سرشو پایین انداخت، زن ولی موضوع را هنوز فراموش نکرده بود: "معلومه که یادمه، من حافظهی عالی دارم هر وقت که لازم باشه!"
مرد خندید: "درسته، این یه جور بازیه؟"
زن تبسمی ظریف بر لب آورد: "میخوای با هم برقصیم؟"
مرد گفت: "فکر نکنم رقصام خوب باشه؟"
زن نگاهی سختگیرانه به مرد انداخت: "از قیافهات پیداست!"
زن پرسید: "اسمات چیه؟"
مرد متبسم جواب داد: "نایجل دایسون!"
زن دست زیر چونه ادامه داد: "خیلی خوب نایجل، منو سرگرم کن!"
زن پشت چشم نازک کرد: "یه چیز خندهدار بگو!"
و با چهرهیی آمادهی گوش دادن چشم به دهن مرد دوخت. مرد مستأصل و بیدستوپا سر تکان داد: "ای بابا، شما فرانسوی هستید، مگه نه؟ از روی لهجهتون فهمیدم. شما انگلیسیتون خیلی خیلی خوبه، ولی به دلایلی ... میتونم فرقتونو با یه قورباغه بگم!"
زن از حرص چشماشو بست.
مرد به من و من افتاد: "ببخشید! چیز مسخرهیی گفتم؟ از دهنام پرید، از الفاظ بچهمدرسهییهاس! از بس که تو شهرا کار میکنم، من یه تاجر بین کشورهای اروپایی هستم، ما همیشه مردمو قورباغه صدا میزنیم!"
زن خمیازهیی کشید، خرناس خواب رفتن از خودش بیرون داد. مرد دستپاچه جبران مافات کرد: "راست میگی، کسلکنندهس! ولی خوب شما هم ما رو گوشت بریون صدا میزنید، بهاش میگیم روستبیف! شما این جور تلفظاش میکنین!"
زن مأیوس سری تکان داد و از کنار مرد بلند شد: "تو زیادی برای من خندهداری نایجل، من از خنده رودهبر شدم، به درود! من تو رو با این شخصیت مجذوب غیر قابل اجتناب تنها میذارم!"
فیلمو پاز کردم: "بدترین زن و مردها اونایی هستن که بلد نیستن همدیگه رو سرگرم کنن!"
آب تو گلوی جمشید شکست: "چه مزخرفا!"
بحث کردن در بارهی مزخرف با جمشید که به جز حرف خودش، هر حرفی رو مزخرف میشنید، کاری بود مزخرفتر: "حرف زیادی نباشه!"
فیلمو راه انداختم: "حال نمیده ... فیلمی که زن توش نباشه!"
جمشید از جا بلند شد، پشت به فیلم به طرف در ورودی حرکت کرد: "تو حسرت میخوری به حال این جور زنا؟ هزار تاش بیشتر ریخته زیر پل تاج، خیابون ولی عصر. زنهای ولگرد، بیکاره، زنهایی که صبح تا شب جز خیابون متر کردن کار دیگهیی ندارن، زنی که کف دستاش پینه نزده باشه زن نیست!"
از کوره در رفتم، فیلمو از دستگاه بیرون آوردم: "آره، ولی فقط زن نیست ... زن بدبخت، زن بیچاره، زنی که به دنیا اومده فقط واسهی بچه پس انداختن، شیر دادن، کشک سابیدن! اصلا تو چی میدونی از زن؟"
جمشید من و منی کرد: "موضوع بودن یا نبودن زن نیست ..."
مچاشو گرفتم: "درسته موضوع زن بودنه! هر چیزی که زن توش نباشه، عشقی که زن توش نباشه، جشنی که زن توش نباشه، پارکی که زن توش نباشه، بسه یا باز بگم ... فیلمی که زن توش نباشه!"
جمشید بازم بدون خداحافظی از در بیرون رفت، خودمو به بالکن رسوندم و حرف آخرو زدم: "دفعهی بعد بدون پروانه نیا، واسهی سرگرمیش یه پاکت تخمه هم بیار ... فیلم دیدن بدون زن مزه نداره!"
علیرضا مجابی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست