شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

حقیقتی كه هنوز آفریده نشده


حقیقتی كه هنوز آفریده نشده

برخلاف افلاطون كه هنرمندان را به سختی در مدینه فاضله خود جای می داد, ارسطو هنرمندان را خلاق می دانست و هنر را با وجهی از معرفت و دانش مرتبط می شمرد

برخلاف افلاطون كه هنرمندان را به سختی در مدینه فاضله خود جای می‌داد، ارسطو هنرمندان را خلاق می‌دانست و هنر را با وجهی از معرفت و دانش مرتبط می‌شمرد.

افلاطون در پایان بحث پیرامون شعر و شاعری در دفتر دهم كتاب جمهوریت می‌گوید: «آماده‌ایم اشعار تقلیدی و غنایی را با آغوش باز بپذیریم به شرط اینكه این اشعار با دلایل قابل قبول به ما ثابت كنند كه برای جامعه‌ای كامل و منظم بهره‌ای در بر دارند.»، «ما نیروی جاذبه‌ای كه در شعر نهفته است را می‌ستاییم». (ص۶۰۷) گفته می‌شود ارسطو رساله فن شعر را در پاسخ به این دعوت افلاطون نوشته است. او در این رساله كوشید پیوند شعر و حقیقت را ثابت كند. هر چند كه در این كتاب صریحا به پاسخ افلاطون نمی‌پردازد اما در محتوای كتاب مشخص است كه پاسخی است به اتهامات وارد شده علیه هنرمندان.

ارسطو در فن شعر در تفاوت بین شاعر و تاریخ‌نویس می‌گوید تفاوت این دو در سبك گفتاری نظم و یا نثر نیست بلكه در این است كه یكی وقایع را آن‌گونه كه هستند روایت می‌كند و دیگری وقایع را بدان شكل كه ممكن است، روی دهد. از این رو شعر در مقابل تاریخ از ماهیتی فلسفی‌تر برخوردار است.

افلاطون به تاریخ اهمیت والاتری می‌داد و آن را نسبت به شعر یك درجه به حقیقت نزدیك‌تر می‌دید اما ارسطو این عقیده استاد خود را به چالش گرفت. ارسطو ارزش والای شعر و شاعری را در سخن گفتن از عالمی می‌دید كه هنوز واقعی نشده لذا حقیقتی را به ما معرفی می‌كند كه هنوز آفریده نشده است.

ارسطو برخلاف افلاطون بر این باور است كه هنر فعالیتی است مرتبط با وجهی از معرفت و دانش و این دانش به جانب آفرینش معطوف است. او خلق اثر هنری را صرف تلاشی حسی و غریزی نمی‌بیند بلكه آن را ناشی از نوعی دریافت و بینش می‌داند.ارسطو در بحث پیرامون مفهوم هنر ویژگی‌هایی را برشمرد از جمله:

۱) هنر وجهی از دانش است كه به جانب آفرینش سیر می‌كند.

۲) هنر مستلزم به كارگیری معیارها و رهنمودهای ویژه است.

۳) فراگرد هنری دارای دو بعد مادی و معنوی است.

به باور ارسطو هنر یا بازنمایی طبیعت است و یا در تلاش برای كمال بخشیدن به طبیعت او در تعریف هنرهای زیبا از محاكات یا تقلید استفاده می‌كند.

در قرن چهارم پیش از میلاد محاكات (میمیس) به چهار معنای مختلف به كار گرفته شد. یكی مفهوم قدسی و مذهبی، دوم تقلید از پدیده‌های طبیعی، سوم تعبیر افلاطون یعنی گرته‌برداری از حقیقت و چهارم تعریف ارسطو یعنی فعالیتی خلاق.

افلاطون به زیبایی بیش از حد ارج و اهمیت قائل بود اما ارسطو مبانی نظری هنر را گسترش بخشید. ارسطو در ساحت هنر به سر ساحت اندیشه می‌پردازد. شناسایی یا معرفت، كنش و آفرینش هنری. ارسطو به دو نوع هنر شاعری اشاره نمود؛ یكی درام (اعم از تراژدی و كمدی) و دیگر اشعار حماسی. ارسطو در تعریفی كه از هنر ارائه می‌دهد، آن را به مراتب به فلسفه نزدیك می‌سازد. به‌زعم ارسطو، هنرمند به‌جای رهانمودن دنیای عقل و تسلیم‌شدن به جنون باید خود را با موضوعات احتمال، ضرورت، انسجام و كلیت آشنا سازد.به تعبیر او، هنر شیدایی لاهوتی نیست بلكه فعالیت شدید و منظمی است كه مجال هیچ‌گونه گریز و انحرافی از موازین عقل را فراهم نمی‌سازد.فن شعر ارسطو، كتابی بود كه از عهد باستان تا عصر رنسانس در میان پژوهندگان اروپایی سند مهم و قابل‌توجهی به‌شمار می‌رفت.ارسطو در فن شعر، تنها به تبیین حماسه، تراژدی و كمدی می‌پردازد و از نگارگری و مجسمه‌سازی و موسیقی، تنها به اشاره می‌گذرد. او تقلیدی‌ترین هنر را درام می‌داند. او در تعریف تراژدی می‌گوید: تراژدی، محاكات از كاری خطیر و كرداری جدی، عالی و كامل است. این نمایش یا محاكات در سایر كردار اشخاص به درام می‌انجامد و به هیچ روی صورت گزارشگری یا روایت ندارد. این مشكل بازیگری از راه برانگیختن شفقت و ترس به پالایش عواطف منجر می‌شود (فن شعر).

او ارزش والای نمایش را در تقلیدی می‌بیند كه از رفتار و كردار مردمی والاتر و بالاتر از مردم عادی می‌شود. او پاسخی در مورد معنای كردار و كنش نمی‌دهد اما از محتوای كلام او معلوم می‌شود كه كردار از ناحیه افراد سر می‌زند و ممكن است فرجامی شیرین یا تلخ داشته باشد. او تنها كردار را مربوط به پیرنگ تراژدی می‌داند و به تعریف این پیرنگ می‌پردازد. از نظر او، پیرنگ، مهم‌ترین ركن تراژدی محسوب می‌شود و آن را باعث تزكیه و پالایش روح انسان معرفی می‌كند.

ارسطو مدعی است كه تراژدی متضمن تحول و تعرف و شناسایی است و می‌افزاید یكی از اركان عاطفی تراژدی واژگونی اوضاع و تعرف یا شناسایی آنهاست.

یكی از عناصر مهم در تراژدی، نقش اندیشه است. یعنی به گفته ارسطو، گفتن آنچه می‌توان گفت چیزی كه مناسب و مقتضی حال و مقام باشد. در‌واقع اندیشه‌ای كه در هر سخنی دلالت بر اثبات یا نفی موضوعی خاص كند و یا به بیان قضیه‌ای كلی بپردازد.