پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

مصاف های جهانی شدن


مصاف های جهانی شدن

دنیای مدرن تصویری از تاریخ عمومی به دست می دهد که طبق آن سرمایه داری اروپا نخستین سیستم جهانی است که جهان را متحد کرده است کم ترین چیزی که در این باره می توان گفت, این است که این عقیدة مبتذل واقعیت را به غایت ساده می کند

● سیستم های منطقه ای پیشین

دنیای مدرن تصویری از تاریخ عمومی به دست می دهد که طبق آن سرمایه داری (اروپا) نخستین سیستم جهانی است که جهان را متحد کرده است. کم ترین چیزی که در این باره می توان گفت، این است که این عقیدة مبتذل واقعیت را به غایت ساده می کند. به گمان من چنین عقیده ای محصول نمونه وار اروپا مرکز انگاری مسلط است. در واقع جامعه های پیشین در قرن شانزده به هیچ وجه از یکدیگر جدا نبودند، بلکه درون سیستم های منطقه ای (و شاید حتی سیستم جهانی) در رقابت بودند. کم بها دادن به این واقعیت محکوم کردن خود به در نیافتن پویایی دگرگونی درون این جامعه ها است. در عین حال، معتقدم که سرمایه داری نمایشگر گسستی کیفی در تاریخ عمومی مقارن سال ۱۵۰۰ میلادی است. از این رو، من نسبت به لزوم متمایز کردن ساختار یکپارچه شده سیستم جهانی سرمایه داری از عنصرهای پیش از سرمایه داری که در جامعه های پیشین و گاه در زمان های بسیار قدیم دیده می شود، اصرار می ورزم و به همین دلیل روی ویژگی اختلاف مرکزها- پیرامون های خاص سرمایه داری جهانی که به طور کیفی با شکل های پیشین قطب بندی تفاوت دارند، درنگ می کنیم.

۱) ویژگی متفاوت سرمایه داری و شکل های پیشین اجتماعی

به عقیده من، این جا سهم مسلم مفهوم تئوریک شیوة تولید سرمایه داری (مارکس) باید در نظر گرفته شود. رقیق کردن آن (به سبک امروز) به روشن کردن مسایل کمک نمی کند. شیوة تولید سرمایه داری بر مالکیت خصوصی وسایل تولید که محصول کار (ماشین ها) هستند و به نوبة خود بر سطح رشد بالاترین نیروهای مولد (نسبت به پیشه وری و ابزار آن) و بر این اساس بر تقسیم جامعه به دو طبقه اساسی و نیز بر تحول کار اجتماعی به کار آزاد مزدبری دلالت دارد. پس بازار تعمیم یافته سرمایه داری چارچوبی را تشکیل می دهد که در آن قوانین اقتصاد (« رقابت») عمل می کنند و به نیروهایی تبدیل می شوند که کارکرد آنها مستقل از اراده و خواست افراد است: بی خویشتنی اقتصادگرایانه و سلطه اقتصاد جلوة بارز آن هستند.

هیچ یک از جامعه های پیشین تا دوران مدرن بر این اصول متکی نبودند. برعکس همه جامعه های تحول یافته پیش از قرن ۱۶ سرشتی همانند داشتند. من ضمن توصیف آنها به جامعه های خراجی Tributaire این واقعیت اساسی کیفی را تصریح می کنم که مازاد (فرآورده ها) با وسایل معلومی که به سازمان سلسله مراتب قدرت مربوط بود، مستقیماً از دهقانان برداشت می شد (قدرت منبع ثروت بود، حال آنکه در سرمایه داری قدرت عکس آن عمل می کند). از این رو، بازتولید سیستم نیازمند سلطه ایدئولوژیک- سیاسی دولت بود تا سازمان قدرت را پوشیده نگاهدارد و آن را توجیه کند (و این بر خلاف ایدئولوژی اقتصادگرایانه سرمایه داری است که استثمار را پوشیده نگاهمیدارد و بدین وسیله آن را در برابر وضوح نسبی روابط سیاسی که شرط پیدایش دمکراسی مدرن است، توجیه می کند).

پس از موضع گیری در برابر برخی بحث های ماتریالیسم تاریخی فکر می کنم که این جا ذکر نتیجه گیری های اساسی من در این باره مفید است: تنها به این خاطر که این نتیجه گیری ها بر عقاید و نظرهایم درباره مسئله سرشت سیستم یا سیستم های پیش از مدرن فرمانرواست.

من روایت موسوم به مارکسیستی « پنج مرحله» یعنی به طور مشخص: الف- تلقی برده داری به عنوان مرحله ای ناگزیر که همه جامعه ها برای گذار به مرحله بالاتر از آن عبور کرده اند، ب- تلقی فئودالیسم به عنوان مرحله ای ناگزیر که جانشین بردگی شده است را رد کرده ا م. من همچنین روایت موسوم به مارکسیستی « دوراه» را مردود می دانم. دقیق تر بگویم، من این تلقی را که فقط راه « اروپایی» (برده داری- فئودالیسم) دورنمای ایجاد سرمایه داری را ترسیم می کند و راه « آسیایی» (فرض شیوة تولید آسیایی) محکوم به بن بست است و خود توانایی تحول را ندارد، بی اعتبار می دانم. من این دو تفسیر ماتریالیسم تاریخی را محصول اروپا مرکز انگاری توصیف کرده ام و از این رو، به پیشنهادهای جایگزینم طبقه و ملت باز می گردم.

روی این اصل، من توالی ناگزیر « دو نوع شیوة تولید» نوع همبودی و نوع خراجی را پیشنهاد کرده ام. این پیشنهاد به برجسته کردن دو گُسست کیفی در تحول عمومی مبادرت می کند. الف- آخرین آن در تاریخ، گسست کیفی تسلط ارگان سیاسی- ایدئولوژیک (دولت به علاوه ایدئولوژی، متافیزیک) در مرحلة خراجی، تسلط ارگان اقتصادی (بازار تعمیم یافته و ایدئولوژی اقتصادگرایانه) در مرحلة سرمایه داری. ب- پیش از گُسست کیفی، فقدان دولت و ایدئولوژی همانند در مرحله همبودی، تبلور قدرت اجتماعی در شکل دولتی- ایدئولوژیک- متافیزیک در مرحلة خراجی. علاوه بر این، این پیشنهاد مستلزم شناخت شکل های مختلف هر دو مرحله و مخصوصاً نیازمند تعریف شکل های « مرکزی- پیرامونی» مرحلة خراجی است که دقیقاً فئودالیسم را در شکل خراجی پیرامونی توصیف می کند.

به عقیدة برخی ها، شکل هایی که من آنها را خراجی نامیده ام « یک» شیوة تولید در معنایی که مفهوم شیوة تولید در مارکسیسم ایجاب می کند، نیست. من دربارة این بحث به مارکس شناسی رجوع نمی کنم. اگر این موضوع « دردسر» می آفریند، آماده ام اصطلاح « شیوة تولید خراجی» را با اصطلاح وسیع تر « جامعه خراجی» تعویض کنم.

البته، پیشنهادهای من در چارچوبی قرار دارد که پژوهش « قوانین عام» ارجح است. به علاوه، بر اساس مفهوم آفرینی پیشنهادی من، متکی بر همان دلایل، « گذار» آنها به سرمایه داری دلالت بر رشد عناصر « اولیه سرمایه داری» دارد، وانگهی در عصر ما جریانی که بیشتر مورد توجه است، معتقد به نفی هر نوع پژوهش قوانین عام است و برعکس به برجسته کردن ویژگی « ناگزیر» راههای گوناگون تحول علاقه دارد. من این سمتگیری معرفت شناسانه را محصول اروپاانگاری می دانم که قبل از هر چیز به توجیه « برتری» غرب می پردازد.

۲) ویژگی جهانی شدن سرمایه داری

درک من از جهانی شدن سرمایه داری اینست که تحولاتی که بر سیستم در کلیت آن فرمانرواست، چارچوبی را ترسیم می کند که « انطباق» های محلی در آن انجام می گیرند. به عبارت دیگر، این دیدگاه سیستمی به تمایز «عوامل خارجی- عوامل داخلی» جنبة نسبی می دهد؛ زیرا همه نوع عوامل در مقیاس سیستم جهانی داخلی محسوب می شوند. آیا به روشن کردن این مطلب نیاز است که این دیدگاه متدولوژیک ما را از جریان های فرمانروا (بورژوایی و حتی مارکسیستی) جدا می کند که در نظر آنها عوامل درونی در مفهومی جنبة قطعی دارند که ویژگی های هر شکل بندی ملی (« توسعه یافته» یا « کم توسعه») به طور اساسی این عوامل « درونی» « مساعد» یا « نامساعد» را مثلاً در توسعة سرمایه داری حفظ کنند؟

وانگهی، تحلیل من، که آن را مسلم می انگارم، بر تمایز کیفی میان جامعه های سرمایه داری زیر سلطه اقتصاد (قانون ارزش) و جامعه های پیشین زیر سلطه سیاسی- ایدئولوژیک استوار است.

میان سیستم جهانی (سرمایه داری) معاصر، که ما را به تفسیر دربارة « قانون ارزش» فرمانروا بر سرمایه داری فرا می خواند و همة سیستم های پیشین (منطقه ای و خراجی) تفاوت اساسی وجود دارد. من نظرم را قبلاً دربارة آنچه که آن را « قانون ارزش جهانی شده» نامیده ام، بیان کرده ام. به طور کلی، قانون ارزش به بازار یکپارچه فرآورده های کار اجتماعی سرمایه و کار (که در این صورت به کالاها تبدیل می شوند) نیاز دارد. پس قانون ارزش در فضایی که عمل می کند، موجب گرایش به یگانه شدن قیمت های کالاهای همانند و اجرت کار و سرمایه ( به شکل مزد یا به شکل اجرت تولید کننده خرده پای کالایی) می گردد. این ارزش با واقعیت تجربی در شکل بندی های سرمایه داری مرکزی کاملاً مطابقت دارد. البته، قانون ارزش جهانی شده در مقیاس جهانی سرمایه داری بر مبنای بازار دُم بریده عمل می کند. یعنی تجارتِ فرآورده ها و گردش های سرمایه را یکپارچه می کند، آما نیروی کار را از آن حذف می کند. پس قانونن ارزش جهانی شده به یگانه کردن قیمت های کالاها و نه به یگانگی مزدهای کار، که حجم جهانی آن به غایت گسترده تر از حجم توزیع بهره وری هاست، گرایش دارد.

قدرت قطب بندی که به وسیلة قانون ارزش جهانی شده نمودار می گردد، از حیث کمی و کیفی و بنا بر فضایی که بر اساس آن عمل می کند (سراسر سیاره) با گرایش هایی که محدود به قطب بندی در درون سیستم های خراجی (منطقه ای) است، وجه مشترک ندارد.

در این چارچوب گسست کیفی که سرمایه داری نمایشگر آن است، اعتبار کامل خود را حفظ می کند. این گُسست بر اساس یک زیرورویی بنیادی نمودار می گردد و بر اثر آن سلطه اقتصادی جانشین سلطه سیاسی- ایدئولویک می شود. از این رو، سیستم جهانی سرمایه داری به طور کیفی با همة سیستم های پیشین که ناگزیر منطقه ای بودند، تفاوت دارد؛ اگر چه سیستم های پیشین توانسته بودند روابط معین تنگاتنگی با یکدیگر برقرار کنند.

تا زمانی که این زیرورویی انجام نیافته بود، تنها می توان از عناصر اولیه سرمایه داری سخن گفت که در آن وقت از منطق مسلط خراجی پیروی می کردند. از این رو، من به فایدة بینش تئوریکی که گُسست کیفی را حذف کرده و آن را با مجموع عناصر همگونی در می آمیزد که منشاء آن در گذشتة بسیار دور تاریخ یک « سیستم جهانی» فرضاً ابدی ناپدید می گردد، اعتقاد ندارم.

پس نمی توان به اهمیت گسست کیفی سرمایه داری کم بها داد. اما ضمن شناخت این واقعیت و نمایاندن اهمیت محدود تاریخی آن باید به دریدن پوشش مقدسی همت گماشت که ایدئولوژی بورژوایی بر تن آن کرده است. دیگر نمی توان به این معادله های ساده و نوید دهنده دل خوش داشت که سرمایه داری (امروز « بازار») مساوی با آزادی و دمکراسی و غیره است. من به سهم خود مانند کارل پولانی Karl Polanyi برای تئوری مارکسیستی از خودبیگانگی اقتصادگرایانه جای مرکزی قایلم، از این رو، هم آوا با او از آن نتیجه می گیرم که سرمایه داری بنا بر این واقعیت ها و سرشت خود مترادف با آزادی نیست، بلکه مترادف با ستم است. رهایی از قید از خودبیگانگی به ایده آل سوسیالیسم باز می گردد؛ ایده آل با اهمیتی که می کوشند آن را از درون تهی سازند.

انتقاد از اروپا مرکز انگاری به هیچ وجه به معنی نفی شناخت گُسست کیفی که سرمایه داری نمایشگر آن است و پیشرفتی که این سیستم (ولو نسبی و از لحاظ تاریخی محدود) آغاز نهاد، نیست. این امر « ابراز ندامتی» را بر نمی انگیزد که بر حسب آن غربیها از توصیف این ابداع اروپایی رو برتابند. با اینهمه، این انتقاد بر تضادهایی درنگ دارد که عصر سرمایه داری ایجاد کرده است. این سیستم جهان را فتح کرد، اما آن را همگون نساخت، بلکه تا آنجا که ممکن بود آن را به شکل عجیبی قطب بندی کرده است. بر پایه این واقعیت، این سیستم در صورتی می تواند فراتر برود که به نیاز جهان گرایی که آغاز نهاده بود، پاسخ گوید: کوتاه سخن، در انتقادی که من در اروپا مرکز انگاری مطرح کرده ام، گفته ام: بجای جهان گرایی دُم بریدة اقتصاد سرمایه داری، ناگزیر اروپا مرکزی، باید چشم انداز جهان گرایی واقعی سوسیالیسم ضرور و ممکن جانشین گردد. به عبارت دیگر، انتقاد از اروپا مرکزانگاری نمی تواند گذشته گرا و آنطور که می گویند « ستایشگر اختلاف» باشد.

۳) گذار مرکانتیلیستی در اروپا (۱۸۰۰ - ۱۵۰۰)

سیستم جهانی شکل نسبتاً تازة سرمایه داری نیست که تنها به ثلث سوم قرن نوزده بازگردد. یعنی زمانی که « امپریالسم» (بنا به مفهومی که لنین به این اصطلاح داد) شکل گرفت و تقسیم استعماری جهان انجام یافت. برعکس می گوییم که این بُعد جهانی بیان خود را از منشاء می یابد و در خلال مرحله های متوالی رشد خود همچون ویژگی پایدار سیستم باقی می ماند. با قبول این مطلب که عناصر اساسی سرمایه داری از آغاز نوزایی (رنسانس) در اروپا شکل گرفت، تاریخ ۱۴۹۲- آغاز گشایش آمریکا- تاریخ زایش همزمان سرمایه داری و سیستم جهانی سرمایه داری، به مثابه دو پدیدة جدایی ناپذیر، خواهد بود.

پس ماهیت « گذار» ۱۸۰۰ - ۱۵۰۰ چیست؟ توصیف های متفاوتی مطرح شده است که مبتنی بر قاعده های سیاسی مُسلط اروپا (« نظام قدیم[۱]» یا « عصر سلطنت های مستبد») یا مبتنی بر ماهیت اقتصاد خود (مرکانتیلیسم[۲] ) هستند. البته در مقایسه با ملاک هایی که شیوة تولید سرمایه داری را تعریف می کنند، جامعه های مرکانتیلیستی اروپای آتلانتیک و امتداد آن به طرف مرکز و شرق قاره فقط مسئله را مطرح می کنند. آنچه این جا آن را ردیابی می کنیم فقط تجمع شمار معینی از عناصر مقدم بر تبلور شیوة تولید سرمایه داری است که عمدتاً عبارتند از: الف- توسعة نمایان عرصة مبادلات کالایی که بر بخش ممتازی از تولید کشاورزی مسلط می گردد. ب- تثبیت شکل های مُدرن مالکیت خصوصی و رعایت این شکل ها بر اساس قانون: پ- توسعة نمایان کار آزاد مزدبری (در کشاورزی و پیشه وری). با اینهمه، واقعیت این است که رشد نیروهای مولد هنوز « کارخانه» را به عنوان شکل اصلی تولید تحمیل نکرده بود و اقتصاد بیشتر سوداگری (یعنی زیر سلطة « تجارت»، « مبادله» بود) تا سرمایه داری.

پس تقریباً به وضوح، مسئله عبارت از شکل های « گذار» است. من دربارة این « نتیجه گیری» دو بررسی تکمیلی انجام می دهم:

ـ بررسی نخست: شکل های مورد بحث که برخی ها آن را « سرمایه داری آغازین» (Protocapitalisme) توصیف کرده اند (البته، چرا نه؟) بطور معجزآسا و شتابان از ۱۴۹۲ بوجود نیامده اند. ما این عناصر را در قرن های گذشته نیز مشاهده می کنیم. آنها در « منطقه»، مخصوصاً در گرداگرد مدیترانه از زمان های بسیار دور، بویژه در شهرهای ایتالیایی و آنسوی دریا در منطقه عربی- اسلامی دیده می شوند. پس چرا باید آغاز « گذار به سرمایه داری» را ۱۴۹۲ قرار داد، نه ۱۳۵۰ یا ۹۰۰ و عقب تر از آن؟ و چرا فقط باید از آغاز « گذار به سرمایه داری» در اروپا سخن گفت و سایر جامعه ها (عربی- اسلامی، چینی و غیره) راکه این عناصر « سرمایه داری آغازین» در آنها وجود داشت، جامعه های در حال گذار به سرمایه داری توصیف نکرد؟ چرا در چنین وضعیتی اندیشة « گذار» را ترک نکنیم و اندیشة « تحول مداوم سیستم موجود از زمان های دور را جانشین نسازیم که عناصر سرمایه داری آغازین» از دوران بسیار قدیم در آن وجود داشته است؟

ـ بررسی دوم: مستعمره کردن آمریکا به طور استثناء توسعة عناصر مهم سرمایه داری آغازین را شتاب می دهد، تا حدی که سیستم اجتماعی سه قرن مورد بحث (۱۸۰۰ - ۱۵۰۰ م) زیر سلطه این عناصر بوده است. اما تا آن زمان چنین نبود. برعکس، اجزاء سرمایه داری آغازین جامعه در محیطی که زیر سلطه روابط اجتماعی خراجی (فئودالی در اروپای قرون وسطی) است، متراکم باقی می ماند.

آیا در منطقة (مدیترانه- اروپا) شبکه متراکم شهرهای ایتالیایی « سیستم سرمایه داری آغازین» را تشکیل نمی داد؟ بدون شک این جا شکل های سرمایه داری آغازین در سطح سازماندهی اجتماعی و سیاسی شهرها تسلط داشتند. اما آیا می توان شهرهای ایتالیایی (و جاهای دیگر مثلاً در جنوب آلمان شهرهای هانس Hans و غیره) را از عالم مسیحی قرون وسطی جدا کرد؟ با اینهمه این مجموعه با دنباله های آن در زمینه سیاسی و ایدئولوژیک: حقوق مرسوم، پراکندگی قدرت ها، انحصار فرهنگی، کلیسا و غیره زیر سلطة زندگی روستایی فئودالی باقی می ماند.

در این مفهوم: به نظر من مسئله اساسی این است که تمامی موقعیت را برای تحول سیستم سیاسی اروپای « سرمایه داری آغازین» از قرن ۱۶ تا ۱۸ قایل شویم. تحولی که پراکندگی فئودالی قدرت قرون وسطایی را به تمرکز سلطنت مطلقه سوق می دهد و دقیقاً در این جا موجب تسریع رشد سرمایه داری آغازین می گردد. این ویژگی اروپایی برجسته و نمایان است. چونکه مثلاً ما در چین یا در منطقة عربی- اسلامی معادل چنین « پراکندگی فئودالی» را ملاحظه نمی کنیم. دولت (متمرکز) مقدم بر « سرمایه داری آغازین» است. من این ویژگی اروپایی را به خصلت « پیرامونی» جامعة فئودالی نسبت می دهم که محصول پیوند شکل بندی خراجی مدیترانه ای با گروه هنوز وسیعاً عقب مانده مرحلة همبودی Communautaire (اروپای بربرها) است.

بنابراین، ظهور- دیررس- دولت به شکل سلطنت مطلقه از آغاز نیازمند روابط دولت با عناصر مختلف تشکیل دهندة جامعه بود و این متفاوت با روابطی بود که مناسبات دولت خراجی مرکزی را با این عناصر تنظیم می نمود. دولت خراجی مرکزی با طبقه خراجی که خارج از آن موجودیت نداشت، در می آمیزد. برعکس، دولت سلطنت مطلقه روی ویرانه های قدرت طبقه خراجی با کیفیت پیرامونی تشکیل می شود و برای این کار شدیداً به عناصر سرمایه داری آغازین شهر (بورژوازی در حال زایش) و روستا (دهقانان گام نهاده در تحول کالایی) تکیه می کند. حکومت مطلقه از تعادل میان نیروهای سرمایه داری آغازین جدید رو به ترقی و بقایای بهره برداری فئودالی ناشی می شود.

انعکاس این « ویژگی» در سطح مضمون ایدئولوژیک که شکل بندی دولت « نظام قدیم» از رنسانس تا عصر روشنگری قرن هیجدهم را همراهی می کند، دیده می شود. من روی «ویژگی» و به عقیدة من پیشرفتة این ایدئولوژی که با ایدئولوژی خراجی قطع رابطه می کند، اصرار می ورزم. ایدئولوژی مورد بحث در برابر برتری دادن به بینش متافیزیکی جهان سلطة ارگان سیاسی را بر شالودة اقتصادی برقرار می کند. برای پرهیز از هر نوع سوء تفاهم تصریح می کنم که متافیزیک (آنطور که جریان های رادیکال عصر روشنگری آن را توصیف کرده اند) مترادف با « غیرعقلانیت» نیست، بلکه تلاش برای آشتی دادن عقل و ایمان است (بنگرید به توضیح های من دربارة این موضوع در « اروپا مرکز انگاری»). انقلاب ایدئولوژیک از رنسانس تا عصر روشنگری، متافیزیک (یا نیاز به متافیزیک) را حذف نکرد، بلکه علوم را از دنباله روی آن آزاد می کند. بدین ترتیب راه را به روی ایجاد عرصة جدید علمی و علوم اجتماعی باز می کند. در عین حال، همزمانی (که نباید آن را اتفاقی دانست) میان پراتیک های دولت جدید (نظام قدیم) و این دستاوردها در عرصه ایدئولوژی، توسعة سرمایه داری آغازین را بر می انگیزد. از این رو، می بینیم که جامعه های اروپایی به سرعت به طرف « انقلاب بورژوایی» (۱۶۸۸ در انگلستان، ۱۷۶۶ در انگلستان جدید، ۱۷۸۹ در فرانسه) پیش می روند و حکومت مطلق گرای را که همچون پایه به پیشرفت های سرمایه داری آغازین خدمت کرده بود، با ابداع مفهوم های جدید برای معقول کردن قدرت از راه دمکراسی (مانند حق رأی با پرداخت مالیات) زیر سئوال می برند. من همچنین روی بعد « آگاهی» به این ویژگی توسط اروپایی ها اصرار می ورزم. پیش از رنسانس اروپایی ها « کشورهای مسیحی قرون وسطی» اگر چه به « برتری» مذهب شان باور داشتند (آنچه که دیگران به آنها نسبت می دهند!)، اما به « برتر نبودن» (در قدرت بالقوه) نسبت به جامعه های پیشرفته شرق آگاه بودند. از رنسانس آنها می دانستند که (دست کم بالقوه) نسبت به دیگر کشورها برتری کسب کرده اند و بنابراین، از این پس سراسر سیاره را به نفع خود فتح خواهند کرد (آنچه که بعد آن را به انجام رساندند).

۴) سیستم های عربی- اسلامی و مدیترانه ای پیشین

هر کس می داند که منطقة عربی- اسلامی محیط مدیترانه و خاورمیانه شاهد قرن ها تمدن درخشان، حتی پیش از فوران شهرهای ایتالیایی بوده است.

آیا این محیط عربی- اسلامی سیستم سرمایه داری آغازین را تشکیل می داد؟ شکل های سرمایه داری آغازین در آنجا وجود داشت و در دوره ها و برخی منطقه ها مایه و محرک تمدن درخشان بود. اندیشه هایی که من در این زمینه مطرح کرده ام (بنگرید به ملت عرب، اروپا مرکزانگاری) به اندیشه هایی می پیوندد که فوزی منصور (در بن بست جهان عرب) و نیز در جنبه های معینی آثار احمد صادق سعد مطرح کرده است. صرفنظر از اختلاف های ممکن- یا تفاوت های جزیی- عقیدة مشترک مان اینست که سیستم سیاسی عربی- اسلامی زیر سلطة نیروهای سرمایه داری آغازین (مرکانتیلیستی) نبود بلکه برعکس، عناصر سرمایه داری آغازین زیر فرمان منطق قدرت مسلط خراجی باقی می مانند.

در واقع، منطقة عربی- اسلامی، بنا بر تز من، به صورت یک زیر مجموعه بر پایة آنچه که من آن را « سیستم مدیترانه ای» می نامم، شکل گرفته است.

من تاریخ پیدایش « سیستم مدیترانه ای» را از زمان فتوحات اسکندر (سه قرن پیش از میلاد) می دانم که یک دورة تاریخ طولانی از تاریخ یاد شده تا رنسانس، نخست « شرق قدیم» (پیرامون حوزة شرقی مدیترانه) و سپس سراسر مدیترانه و امتداد عربی- اسلامی و اروپایی آن را در بر می گیرد. در این باره تزی را مطرح کرده ام که طبق آن ما در این جا تنها با یک سیستم خراجی Systéme Tributaire سروکار داریم که از ۳۰۰ سال پیش از میلاد (تاریخ یگانه شدن شرق به وسیلة اسکندر) تا ۱۴۹۲ گسترش می یابد. از این وضعیت اینطور می فهمم که مسئله عبارت از یک « حوزه فرهنگی» است که وحدت آن در بیان متافیزیک عمیقاً مشترک (ایدئولوژی خراجی منطقه) و بنابراین در تعبیرهای متوالی این متافیزیک (یونانی، مسیحی شرق، اسلامی و مسیحی غرب) به نمایش در می آید. درون این مجموعه، مبادلات از هر نوع (تقریباً همواره) به صورت متراکم جریان داشت و شکل های سرمایه داری آغازین آنها که به طور نمایان پیشرفته بود، مخصوصاً به وضوح در منطقه های مرکزی آن (به ویژه در دوران های عظمت نخستین اسلام از قرن ۸ تا ۱۲ و در ایتالیا برای قرن های متوالی) گرد آمده بود. این مبادلات تکیه گاه باز توزیع اساسی مازاد (فرآورده ها) بوده اند. با اینهمه، « تمرکز» احتمالی مازاد که آنجا وجود داشت، ضرورتاً با تمرکز قدرت سیاسی پیوند یافته بود. از این دیدگاه، مجموع حوزة فرهنگی هرگز یک « دولت متحد امپراتوری» را (جز در دو دورة کوتاه امپراتوری اسکندر و سپس امپراتوری روم که آن هنگام مجموع منطقه های مرکزی سیستم را در بر می گرفت) تشکیل نمی داد. به طور کلی، منطقه پیرامونی غرب اروپا به شکل فئودالی فوق العاده پراکنده باقی مانده بود (که این خود جلوه ای از خصلت پیرامونی آن است). منطقه مرکزی که میان شرق بیزانس مسیحی و امپراتوری های عربی- اسلامی (بنی امیه و سپس عباسی دورة نخست) تقسیم شده بود و تابع نیروهای گریز از مرکز داخلی بود، تنها در زمان دولت دیررس عثمانی دوباره متحد گردید. تشکیل این دولت مصادف با پایان دوره و پیرامونی شدن کلی منطقه به سود جابجایی مرکز به سوی منطقة پیشین پیرامونی دورة آتلانتیک بود.

آیا این سیستم « مدیترانه ای» می تواند سرمایه داری آغازین توصیف شود؟ به نفع این تز، می توان به وجود عناصر مسلم سرمایه داری آغازین (مالکیت خصوصی، مؤسسه کالایی و کارمزدبری) اشاره کرد که سراسر دوره را در می نوردد و در برخی زمان ها و مکان ها (مخصوصاً در منطقه اسلامی و در ایتالیا) شکوفا می شود و در جاهای دیگر (مخصوصاً در اروپای بربر نخستین هزاره) به تحلیل می رود. اما به عقیدة من، وجود این عناصر برای توصیف سیستم کافی نیست؛ زیرا در زمینه مسلم ایدئولوژی، برعکس می بینیم که آنچه از مرحلة یونانی این دوره (از سدة ۳۰۰ پیش از میلاد و تا نخستین قرن عصر ما) فراهم می آید و سپس در شکل های مسیحی (شرقی سپس غربی) و اسلامی شکوفا می شود، چیزی جز ایدئولوژی خراجی با ویژگی مهم اساسی آن: برتری دادن به تفکر متافیزیک نیست.

بااینهمه، به عقیدة من سیستم وجود دارد، اما این « سیستم سرمایه داری آغازین» (شکل گذار سریع جامعه خراجی به جامعة سرمایه داری) نیست. در واقع « سیستم خراجی» وجود دارد. من کاملاً به سیستم تا هم کنار بودن (juxtaposition) سادة جامعه های خراجی (در نهایت) مستقل اشاره دارم. با اینهمه، آنها برخی عناصر مشترک هم داشته اند (مانند مذهب، ادغام- در مدت محدود- در یک دولت امپراتوری مانند امپراتوری های روم، بیزانس، بنی امیه و بنی عباس).

به عقیدة من متمایز شدن و برتری یافتن مستلزم درجة معینی از تمرکز مازاد است. با اینهمه، آنچه من این جا آن را تصریح می کنم اینست که این مازاد نوع خراجی است، نه آنگونه که در سرمایه داری از نوع سود سرمایه است. پس وسیلة عادی تمرکز مازاد خراجی تمرکز سیاسی بود که به سود پایتخت های (روم، بیزانس، دمشق و بغداد) عمل می کرد. البته این تمرکز مانند تمرکز قدرت شکننده بود. بیزانس، دمشق و بغداد فقط توانستند از زنجیرة (اسکندریه، قاهره، فِس، کروان، ژنس، ونیز، پیز و غیره) کنار بمانند و اغلب به استقلال نایل آیند. تمامی قسمت مسیحیت بربر (نخستین هزاره در غرب) از این تمرکز کنار ماندند. به موازات آن، منطق تمرکز بنا بر قدرت، رابطه های سرمایه داری آغازین را تا آن حد بر می انگیزد که سوداگری جزیی مازاد در منطقه از میان نمی رود. من حتی برای آن در برخی منطقه ها و دوره ها مثلاً در قرن های درخشان اسلام، در شهرهای ایتالیایی در آغاز جنگ های صلیبی اهمیت زیادی قایلم. بر این اساس، من شکل بندی های دنیای عرب را شکل بندی های خراجی- سوداگری نام داده ام.

از زاویه بینشی که به شرح مطلب پرداختم قطعاً مرا به این نتیجه می رساند که سرمایه داری « می توانست» این جا نیز بوجود آید. در این باب به بحث های پرشوری رجوع می کنم که در آن شرکت داشتم. اگر سرمایه داری این جا بوجود نیامد، از آن روست که نخست در اروپای آتلانتیک بوجود آمد. بنابراین واقعیت، روندهای تحول سرمایه داری (در اروپا) رشد و گسترش آن را با خشونت در جاهای دیگر متوقف نمود. دربارة دلیل شتاب گیری تحول سرمایه داری در غرب آتلانتیک (که مرکز ثقل سیستم از کرانه های مدیترانه به کرانه های غرب انتقال می یابد)، به عقیدة من این مسئله به طور اساسی به مستعمره کردن (آمریکا سپس تمامی سیاره) و ضمناً به خصلت پیرامونی فئودالیسم غرب مربوط می گردد.

۵) آیا می توان از یک سیستم جهانی خراجی سخن گفت؟

فرض متدولوژیک من مرا به ملاحظة سایر «حوزه های فرهنگی» به عنوان دیگر سیستم های مستقل خراجی سوق می دهد. مخصوصاً به نظر من سیستم خراجی چینی- کنفوسیوسی در نفس خود و با مرکز خاص خود (چین) جهانی را تشکیل می دهد. این سیستم بنا بر تمرکز سیاسی نیرومند (هر چند این تمرکز تابع نیروهای گریز از مرکز درونی است و دوره به دوره از هم می گسلد، اما دوباره بازسازی می شود) و پیرامونی هایش (مخصوصاً ژاپن) توصیف می شود که در رابطه با چین وضعی بسیار مشابه با رابطة اروپای قرون وسطی با شرق متمدن دارد. برای این که بدانیم آیا حوزة فرهنگی هندویی از سیستم خراجی « واحد» ساخته شده، مسئله را به پی کاوی می گذارم.

با اینهمه، سئوالی که مطرح می گردد اینست که آیا سیستم مدیترانه ای « جدا» یا در ارتباط با تنگاتنگ با دیگر سیستم های آسیایی و آفریقایی بوده است؟

آیا فراسوی منطقة مدیترانه و پیش از شکل گیری آن می توان وجود یک سیستم جهانی « پایدار» را در یک تحول دایمی تأیید کرد. تشدید روابط مبادله میان مدیترانة سرمایه داری آغازین، شرق چین، و هند و جنوب صحرای آفریقا و شاید حتی وسعت مبادلات میان این منطقه های مختلف دنیای قدیم در دهه های پیشین، برخی ها (مخصوصاً آ. ژ. فرانک) را به دادن پاسخ در این راستا هدایت کرده است. اما من گمان ندارم که با معلومات کنونی بتوان به این سئوال پاسخ گفت. اما طرح آن به منظور تبادل نظر منظم دربارة آنچه که می توان از معلومات مان نتیجه گیری کرد، فرضیه هایی که بر می انگیزند و راه های پژوهشی که اثبات این فرضیه ها می طلبد، خالی از فایده نیست.

نوشته: سمیرامین

برگردان: محمد تقی برومند (ب. کیوان)

یادداشت ها

Les informations statistiques reprises ici sont tirées des Rapports Annuels de la Banque Mondiale (۱۹۸۳ et ۱۹۹۱); du State Statistical Bureau, ۱۹۹۱, pp ۳۳, ۵۵ et ۷۹; de P. Li, Price Reform… (Beijing Review, vol ۳۵, N° ۱۸, ۱۹۹۲, p. ۱۷); de Nolan and Dong, The Chinese Economy, Camb, Polity Press ۱۹۹۰, p. ۱۴۳.

Développées tout à fait séparément, l´analyse que je propose ici (rédigée en novembre ۱۹۹۴) et celle de Lin Chun (Situating China, UNAM, Mexico, ۱۹۹۴) se rejoignent sur quelques points centraux.

Dans ce texte j´ai fait allusion:

· à la these de "conflit des cultures" que j´ai critique (Towards a theory of liberation, al

Ahram weekly, N° ۲۵۳, déc. ۱۹۹۵, Le Caire). Cf chap XI.

· aux développements que j´ai consacré aux origins de soviétisme et à la théorie de la

transition socialiste (Itinéraire intellectual, L´Harmattan, Paris ۱۹۹۳ pp ۱۶۱-۱۸۲).

· aux divres scenarios concernant l´avenir de l´Asie orientale. (Cf. chapitre V).

Voir égalemant

Françoise Lemoine, La nouvelle économie chinoise, Repéres, La Découverte, ۱۹۹۴.

Dianna Hochraich, La Chine de la Révolution à la Réforme, Syros, ۱۹۹۵.

۱- سمیرامین در توضیح پیرامون شیوه های تولید می نویسد: «مفهوم شیوة تولید یک مفهوم انتزاعی است که ناظر بر هیچ نظم و ترتیب متوالی تاریخی برای تمام دورة تاریخ تمدن ها، که از نخستین شکل بندی های مختلف تا سرمایه داری گسترش می یابد، نیست».

و سپس پنج شیوه تولید را بدین ترتیب مطرح می کند:

۱- شیوة تولید «همبودِ ابتدایی» Le Mode de production "Communautaire primitif که پیش از همة دیگر شیوه ها قرار دارد

۲- شیوة تولید «خراجی» «tributaire» برای پایداری همبود یا جماعت «Communauté» روستایی یک دستگاه اجتماعی و سیاسی بهره کشی را به منظور اخذ خراج (tribut) به خدمت می گیرد. شیوة تولید خراجی یک شکل بسیار رایج است که شکل بندی های طبقاتی پیش از سرمایه داری را نشان می دهد. ما آنها را به ترتیب زیر متمایز می کنیم: الف ) شکل های پیش رس ب )شکل های تحول یافته مانند شیوة تولید «فئودالی» که در آن همبود روستایی مالکیت ممتاز زمین را به سود اربابان فئودال از دست می دهد. همبود در وضعیت همبود خانواده ها باقی می ماند؛

۳- شیوة تولید «برده داری» که شکل بسیار نادر ولی پراکنده را تشکیل می دهد.

۴- شیوة تولید «خرده کالایی ساده» که یک شکل رایج است. امّا هرگز به تمامی یک شکل بندی اجتماعی را ترسیم نمی کند.

۵- شیوة تولید «سرمایه داری»

(برای توضیح بیشتر به کتاب توسعة نابرابر سمیرامین ص ۹ به بعد مراجعه کنید). مترجم

۲- Boîte de Pandore پاندور نام زنی است در افسانه های یونانی که ژوپیتر صندوقچه ای به او هدیه داد که همه بدی ها در آن پنهان بود. شوهر او اپی مته این صندوقچه را گشود و بدی ها و زشتی های نهان در صندوقچه را در جهان پراکنده کرد.

۳- Cash Follow گردش پول + توانایی یک مؤسسه در تولید ثروت پس از ارزش یابی مجموع استهلاک ها، دخیره ها و سودهایش. م.

۱- هر ساله ۲۳۰۰ میلیارد دلار سرمایه در جهان بوجود می آید که از آن تنها ۳۰۰ میلیارد دلار در تولید سرمایه گذاری می شود. این کاهش سرمایه گذاری از یک سو، نیروی محرکه را که انسان است بیش از پیش بیکار می کند و از سوی دیگر، نیروی محرکه ماحصل کار انسان یعنی سرمایه را از جریان تولید خارج می کند و در بخش های گوناگون فعالیت های ویرانگر به کار می اندازد.

۲- برای آگاهی جامع به وضعیت منابع مواد معدنی در جهان و غارت های امپریالیستی به مقاله سیاست کشورهای پیشرفته سرمایه داری در قلمرو مواد اولیه، مندرج در شمارة ۵۲ - ۵۱ اطلاعات سیاسی- اقتصادی و مقالة مواد اولیه کشورهای رو به توسعه و دگرگونی ساختاری در اقتصاد بین المللی به چاپ رسیده در شماره ۶۴- ۶۳ همان ماهنامه به ترجمه و تنظیم این جانب با نام وحید کیوان رجوع شود.

منبع: Contradictions، شمارة ۷۰/۶۹ – ۱۹۹۲، بروکسل

۱- «مارپیچ» در اصطلاح به سیستم پولی که در ۱۹۷۲ میلادی برقرار شد، اطلاق می شود که طبق آن نوسان پولی محدود بود و بروز آن شکل مارپیچ را تداعی می کند. (مترجم)


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 25 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.