سه شنبه, ۹ بهمن, ۱۴۰۳ / 28 January, 2025
لذت تولید معضل شعر امروز ماست
مجموعه شعر «جعبه سیاه» اثر عبدالصابر کاکایی، پیشتر نظرم را جلب کرده بود تا دربارهاش یادداشتی انتقادی بنویسم، یادداشتی که ابعاد پنهاندارنده شعر ظریف و دقیق او را که البته خالی از ضعف هم نیست بیان کند؛ اما همنشینی با این شاعر در چند زمان پیاپی مرا بر آن داشت که از سخنان قابل تامل او درباره برخی مصائب شعر امروز یا تحلیلهای خاص خودش درباره شعر دهه هفتاد و هشتاد، غفلت نورزم و از نوشتن یادداشت بگذرم تا در مصاحبتی دوستانه از او نظرش را درباره شعر امروز و آنچه بر آن رفته است بپرسم. با این همه «جعبه سیاه» که اردیبهشت امسال با همت نشر «نیماژ» به پیشخوان کتابفروشیها آمد نیز از این بحث جدا نماند. طرفه آنکه همین پذیرفتن پرسیدن، خود به معنای پذیرفتن این است که ما هنوز چیزهایی را نمیدانیم.
در آغاز از «جعبه سیاه» برایمان بگویید، در واقع اگر بخواهید طی چند سطر آن را توضیح دهید دربارهاش چه مسائلی را به زبان خواهید آورد؟ بیتردید برای من بسیار جالب است که بدانم شما به عنوان مولف آن را چطور شرح میدهید.
«جعبه سیاه» در واقع اولین کتاب من است، اما در حقیقت اولین کتابم نیست، من شاید شعرهای اولین کتابم را دور ریخته باشم. هرچند که هیچ وقت شعرهایم را قبل از این اثر، به عنوان اولین کتاب برای خودم جمع نکرده بودم. من از سال ۱۳۷۸ در جلسات شعر با شاعران هم کلام بودهام و شاید اولین حضور جدیام در شعر در سال ۱۳۸۱ بود که در دومین دوره جشنواره شعر «شبهای شهریور» شرکت کردم و در بخش شعر سپید رتبه دوم را به دست آوردم و به نوعی آن جشنواره آغاز کار جدیام بود. البته پیش و پس از آن چند وقتی غزل مینوشتم ولی به نوعی، تجربهام در شعر سپید تمایلم را به آن سمت بیشتر کرد و نوشتن غزل را رها کردم تا طی این ۱۲-۱۰ سال سپید بنویسم و هم در جلسات ادبی برخی مراکز فرهنگی به عنوان مدرس و کارشناس ادبی حاضر باشم. در طی این دوره در یک بازه زمانی چهار ساله کمیاز شعر فاصله گرفتم، نه آنکه کاملا جدا شوم، اما به آن جدیت کار نکردم که البته چنین تجربهای برای بسیاری شاعران بنا بر مقتضیات کار و زندگی روزمره اتفاق میافتد. اما احساس نمیکنم که در این فاصله زیاد از قافله عقب مانده باشم چرا که شعر امروز جهش چندانی نداشته است. «جعبه سیاه» اولین مجموعهای بود که از سال ۱۳۸۹ قصد چاپش وجود داشت و به دلیل مشکلاتی که در راه آن ایجاد میشد همواره نسبت به نشر آن دلسرد میشدم اما در نهایت شعرهای جدید در هر سال جایگزین شعرهای کهنهتر میشد تا سال ۱۳۹۲ که بالاخره منتشر شد. البته نمیتوانم بگویم که این کتاب دربرگیرنده دوره ۱۲-۱۰ساله شعری من است چرا که بخش اعظمیاز این مجموعه متعلق به همین چهار-پنج سال اخیر است.
یعنی شما بر این باور هستید که چاپ کتاب حضور شاعر را جدی میکند؟ من چنین سخنی را متوجه نمیشوم، حداقل میتوانم بگویم با توجه به شرایط امروز نشر، آنهم نشر شعر و با نیمنگاهی به آنچه میتوان ضعف مخاطب نامید. میشود مدعی بود که چاپ کتاب حضور شاعر را در عرصه یک جامعه جدی میکند.
حضور شاعر جدی هست، اگر شعر را جدی بگیرد. اما وقتی که در حوزهای تخصصی و حرفهای رفتار میکنیم ارائه اثر نیاز است. مثلا یک فیلمساز مادامی که در حوزه نظری فعالیت کند و تا زمانی که فیلمی نسازد تا آموختههایش در آن حوزه را نمایان کند، بهعنوان یک فیلمساز شناخته نمیشود، به عبارتی زمانی میگویند او فیلمساز است که فیلمی از او دیده باشند. این یعنی در معرض نگاه و نقد مخاطبان و منتقدان قرار گرفتن. یک شاعر هم اینگونه است، ما شاعران خیلی کمیداریم که کتاب چاپ نکردهاند و اسمیاز آنها مانده است. عموما شاعری که کتاب چاپ نکند خود به خود مجموعهای از کارهایش به عنوان یک اثر در دسترس مخاطبان قرار ندارد که بخواهند عیار شاعری او را بسنجند. کارهای قبلی من در مطبوعات و نشریات مجازی و کاغذی چاپ میشد ولی خوب طبیعتا هیچ مخاطب یا منتقدی نمیتوانست برآیند دقیقی از شعرهای من داشته باشد. به نوعی کتاب چاپ کردن یک امر ایجابی است، شما میخواهید نگرش و یک نگاه را عرضه کنید و یک سری مولفههایی دارد که باید به عنوان یک اثر کامل به آن شکل بدهید که به نوعی تک تک شعرها معرف کار شما هستند که شما با آن جهانبینی شاعرانهات را معرفی میکنی. به این دلیل من چاپ کتاب را یک فعالیت حرفهای میدانم. در جامعه ما، خیلیها ممکن است بالقوه شاعر باشند ولی شعری ننوشته باشند ولی کسی که شاعر است و دغدغه جدیاش شعر است ورود حرفهایاش به این حوزه میتواند کتاب باشد. البته برعکس این قضیه را هم در نظر داشته باشید که حتما کسی که کتاب چاپ کرده دلیل بر شاعر حرفهای بودن او نمیشود.
اما گویی کتاب در حال حاضر تریبون عمومی شعر نیست. من بارها این مساله را در مقالههای مختلف خودم نیز مطرح کردهام؛ معتقدم، تنها مخاطب شاعران خود شاعران هستند. یعنی آنها کتاب چاپ میکنند و در آن مجموعه شعرهایی را میگذارند که طی چندین سال گذشته در مراسمهای مختلف شعرخوانی برای شاعران دیگر خواندهاند و همان شاعران بار دیگر کتاب دوست یا شاعر هم روزگارشان را میخرند و این یعنی محیطی که در آسیبشناسیاش به ابعاد بغرنجی هم میرسیم.
بحث این است که همان قشر منتقد و شاعرعموماً مخاطبان جدی کتاب هستند. نخبگان اجتماع و به اصطلاح قشر روشنفکر، این آثار را خواهند خواند و به آن رجوع خواهند کرد و اگر یکی از اهداف هر شاعری از چاپ کتاب این باشد که در معرض نگاه مخاطبان خاص قرار گیرد، خوب به طبع چاپ کتاب میتواند توجیه پذیر باشد. اما بحث آن مخاطبی که شما مدنظر دارید وجوه مختلفی دارد. اگر بخواهم برخورد مخاطبان عام با شعر امروز را زمانبندی کنم همواره برخورد این قشر از مخاطبان با شعر در بازههای زمانی مختلف برخوردی متفاوت بوده است که در این مواجهه هم شاعران نقش داشتهاند و هم مخاطبان. در دهههای سی و چهل به نوعی شعر بار تمام تریبونهای دیگر را به دوش میکشید یعنی گاه شعر یک تریبون سیاسی بود و به نوعی تریبونی بود برای تهییج توده، این خوب نسبتی با مخاطب پیدا میکرد که یک نسبت کاملا سیاسی بود، یک نسبت کاملا پیام محور که شعر بودن زیاد ملاک نبود البته این را به همه تعمیم نمیدهم. اما شعر بودن آنگونه که باید مورد توجه مردم و توده عام نبود و بیشتر آن پیامیکه منتقل میشد جلب توجه میکرد و این باعث میشد که شعر یک تریبون اجتماعی باشد و عاری از وجوه زیباییشناسانه ادبی و باعث میشد مخاطب نیز ارتباط بهتر و بیشتری برقرار کند. در واقع شعر از معدود تریبونهایی بود که در اختیار قشر روشنفکر آن دوره قرار داشت و با توجه به صبغهای که داشت و آشتی و انسی که مردم با شعر داشتند به سمت آن رفتند. ولی در سالهای بعدی آن بار سنگین از روی دوش شعر برداشته شد و رسانههای متعدد به وجود آمدند که آنها بخشی از این بار را بر دوش گرفتند و این باعث شد که آن ارتباطهای صرفاً پیام محور از شعر گرفته شود و شعر معطوف به خودش بشود و آن ادبیت متن و این باعث میشود که بخش قابل توجهی از مخاطبانی که دغدغه آنها چندان شعر نبوده به سراغ شیوههای جدید رسانهای بروند. این یعنی کم شدن مخاطبان شعر و محدود شدن گروههای مخاطب آن. از طرفی خود شاعران در زمانی مایل بودند که با خیل عظیمیاز مخاطبان ارتباط داشته باشند و نوع نگرش آنها به جهان و تمایلشان به کلانروایتها باعث میشد جامعه هدف آنها گستره تر باشد، ولی در دهه مثلا هفتاد این دغدغه وجود نداشت یا اگر وجود داشت مجبور شدند توجیه کنند که ما چنین دغدغهای نداریم. آنها میگفتند ما نیاز به جذب مخاطب نداریم و حتی به مخاطب گریزی در آن سالها رسیدیم که خیلیها هم به آن اعتقاد داشتند. این مخاطبگریزی باعث شد که همانطور که شما گفتید واقعا طیف گستردهای از جامعه مخاطبان شعر از آن دوری کنند. در آن دهه تیراژ کتاب داشتیم که ۲۰۰ جلد بود و جامعه هدف آن شاعر هم همین ۲۰۰ جلد بود یعنی اساسا به چیزی بیشتر از آن فکر نمیکرد. حتی در برخی موارد به طنز میتوانیم بگوییم شاعرانی وجود داشتند که مخاطبانشان را به اسم میشناختند. این برخورد خود شعر و شاعران در آن دهه بود که تمایلی به مخاطب نداشتند. البته شاید بتوانیم بگوییم که مخاطب را دوست داشتند اما نتوانستند جذبش کنند، یا اینکه بپذیریم که واقعا خودشان نمیخواستند. اما در دهه هشتاد این اتفاق رنگ و بوی دیگری گرفت؛ تا جایی که اگر بخواهیم یکی از تفاوتهای شعر دهه هشتاد را با شعر دهه هفتاد نام ببریم این است که شعر دهه هفتاد یک شعرِ مخاطبگریز بود ولی شعر دهه هشتاد یک واکنش فعال بود به آن مخاطبگریزی. شعر دهه هفتاد یک شعر تجربهگرا بود و شعر دهه بعد محتاطتر رفتار کرد. شاعر دهه هشتاد احساس کرد که با ارتباط دو سویه با مخاطب، شعرش شکل میگیرد. یعنی اگر یک سو خالی باشد عملا آن اثر شکل نگرفته است، یا متنی به وجود نیامده، چرا که باید یک مخاطبی باشد که به بازخوانی یک اثر بنشیند و اگر نباشد عملا من دارم یک سویه متنی را تولید میکنم که ابتر میماند. این باعث شد که برای شاعر دهه هشتاد مخاطب مسالهای جدی باشد و در عمل هم دیدیم که مخاطبان عام توجه بیشتری به شعر دهه هشتاد داشتهاند که این مساله مزیتهایی داشته و یک آسیبهایی. مزیت آن این است که حداقل قشر کتابخوان و مخاطب شعر افزایش یافت و ارتباط جامعه ادبی با مخاطبهای عام بیش از پیش شد و آسیبهایی داشت، از آن جمله که در بخشی از بدنه شعر دهه هشتاد، مخاطب سوار بر شعر شد و شعر عملا یک مرکبی برای مخاطب شد و هرجا که مخاطب افسار را کشید شعر هم با آن مسیر همسو شد.
به عبارتی با توجه به گفتههای خودتان شعر دهه هشتاد هم دچار آن جریانی شد که در شعر دهه ۱۳۳۰ و ۱۳۴۰ اتفاق افتاد، یعنی آمیختگی شدید برای بیان خواستههای مخاطب، حالا آنجا در حوزههای اجتماعی و اینجا زبان معضلات و دریافتهای خوب و بد زندگی شهری. پس شعر دهه هفتاد را میتوان اوسط این دو معرفی کرد.
البته همانطور که گفتم این مساله در دهه هشتاد عمومیت ندارد، بخشی از بدنه شعر این دهه چنین اتفاقی برایش افتاد؛ اگر بشود تعریفی مثل سینمای بدنه نیز برای شعر داشته باشیم، مثل شعر بدنه. آسیب همان زمانی اتفاق میافتد که شعرِ شاعر به یک وسیله تبدیل شود تا مخاطب به پیام سیاسی و ... دست پیدا کند و آن ادبیت متن هم از بین رفته باشد. در بخشی از شعر دهه هشتاد چنین اتفاقی افتاد که حالا به گفته شما در مباحث مرتبط با زندگی شهری. اما من اوسط اینها را دهه هفتاد معرفی نمیکنم، این دهه تفریط است و در دهه هشتاد به نوعی در آن بخش ارتباط با مخاطب، افراط اتفاق افتاد.
وقتی از آسیب سخن گفتید، به نظرم رسید که یکی از آسیبهای جدی شعر در دهه هشتاد را مطرح کنم، آنچه برای خودم در مقام یک شاعر، اساسیترین نقطه ضعف این دهه است و معتقدم نشان آن برای همیشه، بر جبین این دهه خواهد ماند. آسیبی با نام یکساننویسی، یا از روی دستهم نویسی یا هر اصطلاح دیگری که به آن بدهند. گویی شعر دهه هشتاد جز در معدودی موارد تقلب محض است.
همواره تعمیم یک فرمول و استفاده افراد مختلف از آن باعث یکساننویسی میشود. به طور مثال فروغ وقتی میگوید دستهایم را میکارم سبز خواهد شد به نوعی انتخاب واژهها از روی محورهای جانشینی و ترکیب بر محور همنشینی کشف فروغ است و گویی مانند یک فرمول ریاضی یا شیمیاست. من میتوانم با انتخاب از روی محورهای جانشینی، همانکاری که دکتر کدکنی در شعر جدول ضربی از آن مثال میآورد؛ چنین سطری بسازم. کما اینکه همین شعر فروغ را در آثار بسیاری از افراد دیدهام که مثلا دستهایم را در دیوار میکارم رشد خواهد کرد. یا مثلا چشمم را در خیابان میکارم درخت خواهد شد. پس یکساننویسی یکی از ریشههایش به همین دلیل است که فرمولهای کشف شده یا خلاقیتها یا رفتارهای خلاقانه در آفرینش شعر برخی شاعران به وسیله شاعرهای دیگر استفاده میشود و این باعث شد بحثهای مختلفی در شعر این دوره شکل بگیرد مانند توارد و سرقت و غیره که خیلی بحث داغی هم هست و هم اکنون نیز وجود دارد که خود شما هم به آن آگاه هستید. هر زمانی ما بحث خلاقیت را نادیده بگیریم و به قواعد محدودی که توسط برخی کشف میشود پناه ببریم، یکسان نویسی اتفاق میافتد و برای رهایی از این یکسان نویسی باید به این درجه برسیم که هر شاعر به جهان اطراف نگاه خودش را داشته باشد. زبان شعر یک زبان نازا با قواعد نامحدود است. در مقابل زبان نثر یک زبان زایا با قواعد محدود است. اگر در شعر قواعدی جدید توسط شاعران یک دوره خلق نشود منجر به زبانی زایا با قواعد محدود در شعر میشود و همانگونه که بسیاری از نثرهای معمولی از قواعد ثابت و تکرارشوندهای تبعیت میکنند، شعر نیز در دام این تکرار و یکساننویسی میافتد. مشکلی که نه تنها در این دهه بلکه در بخشی از بدنه شعر دهه هفتاد هم مشهود بود.
یک مبحث دیگری که فکر میکنم میتوان آن را در گستره همین یکساننویسی مطرح کرد این است که در شعر دهه هشتاد همانگونه که اشاره هم کردید گاه مخاطب سوار شعر شاعران شد. در این امر گویی یکساننویسی به شکلی بسیار فربه اتفاق میافتد. ارزیابی شما از این وضعیت چیست؟
باید بگویم که یک معضلی در شعر این سالها داشتهایم که من از آن با عنوان لذت تولید نام میبرم. یعنی کمیت جای کیفیت را گرفت. تمایلی که مخاطبان به شعر دهه هشتاد نشان دادند و حداقل در سالهای ابتدایی این دهه مشهود بود موجب شد که برخی از شاعران بیشتر تمایل داشته باشند که این ارتباط وسیعتر شود. به لذت تولید رسیدند آن هم با قواعد تولید یکسانی که جواب پس داده بود و دارای تضمین گیشه بود و همین باعث نوعی یکساننویسی به قول شما فربه شد. پس اگر بخواهیم در حوزه یکساننویسی دو عامل نام ببریم یکی همان تعمیم فرمولها بود و بحث دیگر لذت تولید برای مخاطب.
بگذارید به «جعبه سیاه» برسیم، پیرو صحبتهایی که درخصوص شعر دهه هشتاد شد، باید گفت یکی از گرایشهای چشمگیری که در این دهه ایجاد شد جریان موسوم به سادهنویسی شعر بود، اولین کتاب شما را بیشک میتوان در گستره چنین نویسشی تقسیمبندی کرد، با این تفاوت که اغلب شاعران جوانی که چنین نویسشی داشته و دارند شعرشان از حیث اندیشه خالی است و تنها تصویر و توصیف تجربههای شاعرانه شخصیشان است. با این وصف بگویید که نظرتان درباره سادهنویسی چیست و آیا این مدعی که «جعبه سیاه» از آن طیف است را میپذیرید؟
البته اول بگویم که بنا بر اقتضای بحث مجبوریم شعر را دههبندی کنیم، البته من درخصوص سادهنویسی اصلا دوست ندارم آن را به چنین نامیبخوانم، هرچند که باید گفت این اسمگذاری اگر از طرف فعالان اینگونه شعر بوده به نوعی با بیدقتی انتخاب شده است و اگر از طرف مخالفان هم بوده با یک غرضورزی این برچسب گذاشته شده است. چراکه برای من هنوز ساده یا دشوار نوشتن در شعر توجیهی ندارد. ولی خوب، اگر بخواهم از جمع پیروی کنم و آن را سادهنویسی بخوانم باید بگویم این جریان مانیفست نداشت که مثلا بگوییم در ابتدای دهه هشتاد یک عده دور هم جمع شدند و یک سری معیارها را مشخص کردند و یک توده ایدهها را برای چنین جریانی چیدند، چنین اتفاقی نیفتاد و همچنین مدعیانش درصدد تئوریزه کردنش هم برنیامدند حتی بعد از دهه هشتاد، یعنی تمایلی به این مساله نداشتند. وضعیت شعر در دهههای پیشین و بهویژه دهه هفتاد موجب ایجاد واکنشی در فرد فرد شاعران دهه هشتاد شد که اساسا منفی هم نبود و انفعال صرف هم نبود. گفتوگویی بود با شعر پیش از خود و با مخاطبان. این واکنش اتفاق افتاد و نگاهشان به جهان، زبان و فرم باعث شد نمونهای از شعر به اجرا برسد که حالا عنوان سادهنویسی به آن دادهاند. این اتفاق در دهه هشتاد باعث شد شعر از آن پیچیدگیهای برونه زبان فاصله بگیرد و این نکته مثبتی است. باید بگویم که «جعبه سیاه» هم شعری است که در دهه هشتاد شکل گرفته است. چرا که شعر من در این دهه رشد کرد و طبیعتا با چنین ویژگیهایی آمیخته است. حتی میتوان گفت که وقتی سراغ شعر بسیاری از مخالفان جریان به اصطلاح سادهنویسی(من میگویم شعر دهه هشتاد) میرویم همین مولفهها را به وضوح در شعر آنها نیز میبینیم.
اما کتاب شما کاملا هم به آن سیاق نیست مثلا: پنجره را ببند، بگذار خیابان لحظهای بیرون بماند، تو باشی و من.
همیشه اگر قرار باشد شعر یک دهه ویژگیهای یکسانی داشته باشد، یک نفر مینشیند همه شعرها را میگوید و دیگر این همه تکثر شاعر لازم نیست. طبیعتا وقتی درباره ویژگیهای یک دهه صحبت میکنیم یکسری پارامترها هستند که ممکن است عمومیت داشته باشد اما مولفههایی هستند که متفاوت هستند و این تفاوتها هستند که شعر شاعران را مختص خودشان میکند. من در شعر خودم دوری از پیچیدگیهای فرمیو دوری از بازیهای برونه زبان را که از مولفههای شعر دهه هشتاد است پررنگ میبینم. به نوعی واکنشی فعال بود که در من شکل گرفت.
و یکی دیگر از ویژگیهای دهه هشتاد تمایل به زندگی ملموس انسان معاصر است که در «جعبه سیاه» هم میل به بیان زندگی روزمره انسان امروزی وجود دارد.
این یکی از دغدغههای من در شعر بوده و من این توجه را در برخی از شعرها داشتهام، یعنی سعی کردهام از یک سری عناصر برای مخاطب استفاده کنم که در اطرافش وجود دارد ولی متوجه آنها نمیشود و نمیبیند. من سعی کردم آنها را برایش بازتعریف کنم و به یادش آورم. یکی از نقاط تمیز شعر دهه هشتاد با دهه پیش از خود همین بود که توجه بیشتری به زندگی انسان امروزی و زندگی عاطفی و احساسی او کرد.
در پایان اما در «جعبه سیاه» سایه شعر جنگ هم بسیار برجسته است فکر نمیکنید که این با نزدیکی به زندگی انسان امروزی در تناقض باشد یا از آن دور باشد؟ اساسا چه الزامیدر اواخر دهه هشتاد به نوشتن شعر جنگ است؟
از ۵۵ شعر جعبه سیاه حدود ۱۰ شعر تنها ارتباط مستقیم با جنگ دارد. یعنی تقریبا ۱۸ درصد از کتاب یا به عبارتی ۱۸ درصد از خاک تن من را جنگ اشغال کرده است. من دوران کودکیام را در شهرهای جنگزده گذراندهام و این باعث شده بخشی از تجربه جنگ در ناخودآگاه من بماند. آن ترسهای دوران کودکی اکنون بروز یافته، ترسهای درونی من از جنگ مثل برادری که نبود و چند وقت یکبار از جنگ برمیگشت. میخواهم بگویم که تجربه جنگ جزیی از تار و پود من است. اما نکته بعدی در این باره جنبه تجربههای ذهنی شاعر امروز است، من مخالف آن بخشی از شعر جنگ هستم که یکسری کنگرههای دولتی به آن دامن میزنند و عملا میآیند شعر جنگی میگویند که شعر جنگ تیپیک است؛ یک یکساننویسی است. این تفاوت شعر جنگ من و شعر جنگ آنان است. اما تجربههای ذهنی هم وجود دارد و شاعر تحت تاثیر آنهاست، به دلیل کثرت رسانهها و دسترسی راحت به تمام نقاط جهان، این تجربه را برای شاعر رقم میزند، شاعر تحت تاثیر جنگی است که در لبنان، بوسنی یا سوریه اتفاق میافتد.
حامد داراب
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست