چهارشنبه, ۲۲ اسفند, ۱۴۰۳ / 12 March, 2025
مجله ویستا

چرا نمی گویند آنچه را که باید


چرا نمی گویند آنچه را که باید

نگاهی به نمایشنامه ”بعضی وقتها خوبه که آدم چشماشو ببنده” نوشته ”آرش عباسی” از منظر زبانشناسی

مینو میرشاه ولد:

اینکه چرا ما نمی‌گوییم آنچه را که باید بگوییم، دلایل بسیاری می‌تواند داشته باشد و از زوایای مختلفی قابل بررسی است. می‌تواند موضوع بررسی و تحلیل یک رویکرد روانشناسانه، جامعه شناسانه، تاریخی و ... باشد. آنچه در نوشتار حاضر در پی آن هستیم، یک بررسی زبانشناسانه و نگاهی است به آنچه که از بطن یک داد و ستد کلامی می‌تواند در میان آدم‌ها بروید.

برای این منظور از نظریه فیلسوف و زبانشناس انگلیسی و استاد دانشگاه‌های آکسفورد، کالیفرنیا و برکلی، «پل گریس»۱ استفاده می‌کنیم تا نمایشنامه‌ای از آرش عباسی را بررسی کنیم که بیشتر از سایر آثار او ظرفیت آنرا دارد که دستمایه چنین تحلیلی قرار گیرد، چرا که موضوع آن آشکارا بر پایه قراردادی نانوشته میان شش کاراکتر شکل می‌گیرد.

آثار آرش عباسی عموما به واسطه قدرت وی در دیالوگ‌نویسی شناخته می‌شوند. اما به طور خاص در نمایشنامه «بعضی وقتها خوبه که آدم چشماشو ببنده» تلویح، بازی‌های زبانی و معناهای تحت اللفظی، دقیقا هدف نویسنده قرار می‌گیرند و نه ابزار وی برای پیشبرد داستان؛ چرا که هدف وی شکافتن زوایای پنهان زندگی آدمیان است که در زیر غباری از عادات و تکلفات اجتماعی پنهان مانده‌اند. در واقع موضوع اثر، واضحا بر بازی استوار است و این بازی‌ها در نهایت هدفی ورای خود را دنبال نمی‌کنند، بلکه خود آنها هستند که مورد انتقاد قرار می‌گیرند، بنابراین شاید در میان آثار وی مناسب‌ترین گزینه برای یک چنین تحلیلی می‌توانست قلمداد شود.

پیش از تحلیل متن عباسی و به واسطه اینکه اثر گریس در ایران ترجمه و شناسانده نشده، ناگزیر از معرفی اجمالی اثر سترگ پل گریس هستم. تا بعد بر پایه پیش فرض‌های او، نمایشنامه عباسی را مورد کندوکاو قرار دهیم.

معنای کلام در فلسفه گریس به انتقال یک سری داده منتهی نمی‌شود بلکه به مقاصد گوینده و نحوه دریافت گیرنده این پیام بستگی فراوانی دارد. رویکرد گریس به مسئله زبان، یک رویکرد پراگماتیک است؛ به این معنی که کلام در فلسفه او، به نوعی عمل تلقی می‌شود. گریس در کنار همکار دیگر خود در آکسفورد، جان لانگشاو آستین، آنچنان بر مقصود در گفتار تاکید می‌کند که بعضا گفته می‌شود که زبانشناسی را به روانشناسی فرو می‌کاهد.

آنچه هدف پل گریس در کتاب خود «منطق و گفتگو»۲ قرار می‌گیرد، بنا نهادن یک اساس عقلانی برای تعاملات کلامی میان آدم‌هاست و کشف اینکه آدم‌ها چه چیزهایی را می‌گویند و چه چیزهایی را نمی‌گویند و یا بهتر بگوییم بنا بر چه دلایلی به نگفتن برخی چیزها مبادرت می‌ورزند؟

در میان ما آدم‌ها غالبا رخ می‌دهد که آنچه می‌گوییم معنایی نیست که قصد انتقال آنرا داریم، بلکه چیزیست که بی‌اختیار از دل کلمات و محتویات مختلف و بعضا متناقض متولد می‌شود. بنابراین عنصر اساسی برای درک معنای کلام، از ظن گریس، مقصودی است که در لوای عمل ارتباطی پیچیده می‌شود.

وی در کتاب خود با هدف هر چه عقلایی‌تر کردن بده بستان کلامی میان آدمیان، به طرح قواعد زیربنایی گفتگو می‌پردازد. به زعم وی یک گفتگو با فرض قاعده‌ای شکل می‌گیرد که وی آنرا «قاعده همکاری»۳ می‌نامد. این گفتگو تا زمانی ادامه می‌یابد که قاعده همکاری توسط شرکت کنندگان در گفتگو، رعایت شود، یا به عبارت بهتر، شرکت کنندگان بخواهند به این همکاری ادامه دهند. در اینجا باید افزود که منظور از همکاری از ظن گریس، هرگز قرارداد نوشته شده‌ای فی مابین شرکت‌کنندگان در گفتگو نیست، در حقیقت هر بده بستان کلامی از ظن گریس یک همکاری محسوب می‌شود. آنچه او همکاری می‌نامد حتی بسیار کمتر از چیزیست که در نمایشنامه مورد بحث اتفاق می‌افتد. اما قراردادی که این افراد میان خود می‌گذارند که در واقع همان دوربینی است که باید تحت هر شرایطی روشن بماند و در پایان خروج فیزیکی شرکت کنندگان همکاری، به نظر می‌رسد که به درستی تداعی‌گر مدل گریس باشد.

از دل این قاعده و تا زمانی که هنوز مورد عدول شرکت‌کنندگان قرار نگرفته، اصول و زیرشاخه‌هایی از این اصول منتج می‌شوند که وی آنها را «اصول گفتگو»۴ می‌نامد که می‌توانند بدون مورد تهدید قرار دادن قاعده همکاری، رعایت نشوند، به مسخره گرفته شده و به عمد یا سهو شکسته شوند، اما قاعده بر جای خود باقی می‌ماند و بنابراین گفتگو ادامه پیدا می‌کند. لازم به یادآوری است که تمام آنچه شرکت کنندگان می‌گویند و یا نمی‌گویند، محصولات ناگزیر این قاعده هستند. اما رعایت این اصول، این بده بستان‌ها را به سمت هر چه عقلانی‌تر شدن پیش می‌برد.

نمایشنامه «بعضی وقتها خوبه که آدم چشمهاشو ببنده...» نمونه روشنی است از قرارداد ناگفته‌ای میان شش شخصیت برای گردن نهادن به «قاعده همکاری» و اثر درست تا زمانی پیش می‌رود که شرکت‌کنندگان مایل به این همکاری هستند.

پل گریس میان معنای گفته شده و معنایی که از کلام استفاده می‌شود، تفاوت قائل شده است. همه کلامی که از رعایت و یا تخطی از این اصول منعقد می‌شود، بسترهایی هستند برای «تلویحات کلامی»۵ که بر داده‌های مازاد و یا انجرافی استوار می‌شوند که گوینده بنا بر فرضیه‌اش برای رعایت قاعده همکاری و اصول آن می‌گوید. لازم به ذکر است که گریس به جای واژه "دلالت" (implication) که آنرا نادرست می‌داند، از واژه (implicature) استفاده می‌کند. که واژه ایست مطلقا بر ساخته از ذهن وی و ما در اینجا "تلویح" را –هرچند که شتاب‌زده انتخاب شده- به جای آن به کار می‌بریم. در اینجا تلویح آن چیزیست که گوینده اجازه می‌دهد و یا می‌خواهد که شنونده دریافت کند.

در هر بده بستان قاعده‌ای هست که انتظار می‌رود شرکت کنندگان آنرا رعایت کنند و آن این است: سهمی که تو به این گفتگو اختصاص می‌دهی، باید مناسب آنچه خواسته شده، موقعیتی که در آن گفتگو رخ می‌دهد، هدفی که دنبال می‌کند و جهتی که پی می‌گیرد، باشد. چهار اصل اساسی گفتگو که گریس با تاسی به سنجش خردناب کانت بنا می‌دهد از سرچشمه‌ای به نام "عادت" منشا می‌گیرند. یعنی ما آدمیان از کودکی می‌آموزیم که اینگونه ارتباط برقرار کنیم و حتی به صورت غریزی نیز می‌دانیم که این نوع ارتباط برقرار کردن همواره برای ما ساده‌تر و کم هزینه‌تر بوده است.

بدیهی است که در هر گفتگوی ساده میان آدمیان این اصول می‌توانند نادیده گرفته شوند. داده‌ها می‌توانند بنا به دلایل مختلف و ایجاب موقعیت، وارونه، حذف و دگرگون شده و پاسخ‌ها بی‌ربط یا پرگویانه گردند. اما در نمایشنامه مورد بحث لحظاتی هستند که تخطی از این اصول خود موید همکاری شرکت کنندگان و پیش برنده کنش نمایشی است تا آن هنگام که عاقبت کاراکترهای آن با خروج خود از صحنه، پایان قطعی همکاری را اعلام می‌کنند.

چهار اصل گریس به قرار زیر هستند:

۱) کمیت: آن مقدار که لازم است اطلاعات بده و نه بیشتر در غیر اینصورت سبب اتلاف وقت، به حاشیه رانده شدن بحث و گمراهی شنونده می‌شوی.

در نمایشنامه مورد بحث، این لیلی است که بیش از سایر کاراکترها، این حکم را مورد تخطی قرار می‌دهد. لیلی در چند نقطه مهم از نمایشنامه بی‌مقدمه به پرگویی‌هایی دست می‌زند که آشکارا و «به عمد» کمیت مورد انتظار شنوندگان را به چالش می‌کشد. اقدام او در تخطی از اصل کمیت، آنچنان که گفتیم سرپیچی و برون رفت از قاعده همکاری محسوب نمی‌شود. به این معنا که وی دقیقا برای پیش برد همکاری (=گفتگو) به این کار مبادرت می‌ورزد. اما طبیعتا غیرقابل انتظار بودن حجم مشارکت وی، اضطراب سایرین را به دنبال دارد. نمونه‌ای از این انتقال اطلاعات مازاد، هنگامی است که لیلی در غیاب علی و نگین به افشا کردن راز ارتباط علی و دختر دیگری می‌پردازد. این داده مازاد خواست سایر شرکت کنندگان که اصل کمیت را به چالش می‌کشد، بعد و آنچنان که خواهیم دید مشمول تخطی از اصل ارتباط نیز هست.

شکست دیگر اصل کمیت زمانی رخ می‌دهد که لیلی با پرده برداشتن از راز قرار ازدواج خودش و مانی پیش از حضور ندا، دیگران را به اصطلاح غافلگیر می‌کند. این غافلگیر کردن‌های لیلی و ورا رفتنش از آنچه گریس اصول عقلایی گفتگو می‌نامد، به بعدی از شخصیت او تبدیل می‌شود.

۲) ارتباط: مرتبط باش. بدان معنا که داده‌ای مرتبط با آنچه خواست سایر شرکت کنندگان است، بده. اثر مملو از شکستن این اصل است و طبیعی نیز می‌نماید. نمایشنامه (به عنوان یک ژانر ادبی) در اکثر موارد بر روابط روزمره انسانی استوار است و بنابراین از همین بده بستان‌هایی که عموما اصل ارتباط –آنچنان که گریس می‌خواهد- را به چالش می‌کشند، تشکیل می‌شود؛ بنابراین بسیار بدیهی است که ما در بسیاری مواقع پاسخ‌های بی‌ربط و یا دور از موضوع بحث سایر شرکت کنندگان می دهیم، اما در نمایشنامه مورد بحث گاهی بی ربط بودنها، نه از باب مزاح (آنچه در نیمه اول به وفور به چشم می خورد) که از جهت ایجاد شوک در سایر شرکت کنندگان در بحث و همچنین مخاطب اثر است.

در واقع شکسته شدن اصل ارتباط آنچنان به وفور در نیمه نخست کار دستمایه نویسنده قرار می‌گیرد که تمام بار طنز داستان را به دوش می‌کشد. اما در اینجا منظور ما از به چالش کشیدن اصل ارتباط ورای کاربرد طنز آن است. بنابراین از موارد نیمه نخست صرف نظر کرده و به شکسته شدن این اصل در مواردی که به ایجاد یک شوک منتهی می‌شوند یا ما را از مسأله خاصی درباره شخصیت‌ها با اطلاع می‌کنند، می‌پردازیم.

جایی در نخستین لحظلات نمایش، علی از میزان طولانی بودن نشست آنان می‌پرسد و مانی پاسخ می‌دهد که او که قرار نیست فردا سرکار برود (= بنابراین دلیلی ندارد نگران فردا باشد). این بی‌ربط بودن داده مانی با آنچه مورد درخواست علی بوده، در واقع به مخاطب اطلاعی درباره شخصیت و احیانا وضعیت حرفه‌ای علی می‌دهد و اینکه او احتمالا به اندازه سایرین اهل شب‌نشینی نبوده و شخصیت آرام‌تری دارد.

علی: آره بریم...... فقط.... چقدر طول میکشه؟

مانی: به تو چه؟ باز می‌خوای امشبو کوفت‌مون کنی ؟ فردا که الحمدالله نمی خوای بری بانک یا سرِ کار.

نقطه حساس دیگری که در آن یک داده بی‌ربط با انتظار سایر شرکت کنندگان، به کمک نویسنده می‌آید، آن هنگام است که علی پس از شنیدن خبر بچه دار شدن مانی و ندا، درخواست چایی می‌کند. او که احتمالا (و آنچنان که می‌تواند تمهیدی باشد که کارگردان اتخاذ خواهد کرد)، با واکنش مضطرب همسر خود و غلیان حسادت حتی در درون خودش مواجه می‌شود، برای برون رفت از موقعیت نچسب موجود، بی‌آنکه به همکاری خاتمه دهد، با تولید یک داده بی‌ربط مسیر همکاری را عوض می‌کند و در ضمن به واسطه ناآشکاری بی ربط بودن کلامش، علت این درخواست پنهان می‌ماند. درست همین درخواست است که کمی بعدتر با تخطی نگین از اصل کمیت، سبب یک افشاگری شده و ما را به بخش دوم اثر رهنمون می‌شود.

۳) کیفیت: این اصل می‌گوید که داده‌های تو باید درست باشند؛ الف) آنچه می‌پنداری غلط است نگو، ب) آنچه را که برایش ادله متقن نداری بر زبان نران.

در جایی در نیمه دوم نمایشنامه پس از فوران عاطفی نگین، با چند مورد شکستن این اصل روبرو می‌شویم. نگین به علی مواردی را نسبت می‌دهد که آشکارا دلیلی برای آنها ندارد. هدف او از این اقدام، می‌تواند گونه‌ای فرافکنی و پافشاری برای دریافت دلجویی بیشتر از سوی علی به شمار رود. او نه اطمینان دارد که آنها بیمار هستند و نه واقعا ایمان دارد که علی از طرحی که لیلی برای اجرای این فیلمبرداری داده، رنجیده باشد و همین طور نمی‌داند که علی تا چه حد به داشتن بچه علاقه‌مند است.

۴) شیوه: آخرین اصل بر خلاف سایر اصول به آنچه گفته می‌شود ارتباطی ندارد بلکه شیوه بیان را زیر سئوال می‌برد و حکم آن اینست: روشن و واضح باش و داده مورد درخواست را به شیوه درست منتقل کن. نمونه‌ای از شکسته شدن این مورد، واکنش لیلی به خبری است که ندا می‌دهد. با توجه به اینکه گره پایانی اثر که همانا ارتباط سال‌ها پیش لیلی و مانی بوده، هنوز گشوده نشده، شیوه نامتعارف لیلی در واکنش نشان دادن به خبر بارداری ندا، که تلویحا درخواستی برای پایان همکاری است (وی بی‌توجه به دوربین به مانی تبریک می‌گوید) مخاطب اثر را از جایی که هنوز نیمه نمایش هم نیست، با یک تلنگر روبرو می‌کند.

باید دانست که کلیه تلویحات کلامی زمانی شکل می‌گیرند که فرد قصد خروج از همکاری را ندارد اما بنا بر مصلحت یکی از اصول چهارگانه آنرا زیرپا می‌نهد، تا به این واسطه مسیر آن را به شیوه‌ای غیر مستقیم عوض کرده و در مجرای مورد نظر قرار دهد. پایان همکاری زمانی رخ می‌دهد که یک یا چند عضو همکاری، ادامه آنرا به گونه ای برای منافع خود زیانبار می‌داند که تغییر مسیر، شکستن و به سخره گرفتن اصول نیز نمی‌تواند به او در فرارفتن از بن بست موجود یاری دهد.

«گاهی وقت‌ها خوبه که آدم چشماشو ببنده...» در پایان با خروج فیزیکی تقریبا تمامی شرکت‌کنندگان، خاموش کردن دوربین (اتمام قرارداد) و تلاش علی برای خروج از بحران ایجاد شده، مواجه می‌شود. در نهایت تنها زوج این جمع که از دل این پایان می‌توان برایشان شکل گیری یک همکاری جدید را انتظار داشت، همانان که خود آغازگر بحران بودند و کمترین نور امیدی در زندگی شان وجود نداشت، در صحنه می‌مانند.

پا نوشت:

۱ـ Paul Grice (۱۹۱۳- ۱۹۸۸)

۲ ـ Logic and Conversation (۱۹۷۵)

۳ ـ Cooperative Principle

۴ـ Conversational Maxims

۵ـ Conversational Implicatures- تلویحات کلامی" از ظن گریس سه ویژگی اصلی دارند:

۱) قابل جایگزینی هستند؛ به رغم آنکه به شکل غریزی اتفاق می‌افتند، اما یک برهان عقلانی می‌تواند جای آنها را بگیرد.

۲) قابل از بین بردن هستند؛ بی‌آنکه رفتارهای شرکت‌کنندگان و نتایج آنها تغییر کند، می‌توانند تکذیب شوند.

۳) قابل فرمول‌بندی شدن نیستند.

گفتنی است که نوع دیگر تلویحات، تلویحات معنایی است که در اینجا برای اجتناب از خلط مبحث بدان اشاره نمی‌کنیم.