جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

بحران نشر كتاب و درک حضور دیگری


بحران نشر كتاب و درک حضور دیگری

آنچه نشر كتاب را به یک بحران هستی سوز بدل كرده, نه یک علت خاص بلكه مجموعه ای از عوامل است كه این مجموعه در كنش و واكنش منطقی موجب افت شمارگان و بی رونقی بازار كتاب گردیده اند اما به دلیل اینكه كتاب نه عامل كه خود معلول و محصول یک قشر یا گروه است برآنم كه این بحران به طور عمده به تولیدكنندگان این محصول مربوط است

آنچه نشر كتاب را به یک بحران هستی‌سوز بدل كرده، نه یک علت خاص بلكه مجموعه‌‍ای از عوامل است كه این مجموعه در كنش و واكنش منطقی موجب افت شمارگان و بی‌رونقی بازار كتاب گردیده‌اند. اما به دلیل اینكه كتاب نه عامل كه خود معلول و محصول یک قشر یا گروه است برآنم كه این بحران به طور عمده به تولیدكنندگان این محصول مربوط است. به عبارتی مشكل كتاب، به طور عمده مشكلی است كه به مولدان آن كه به طور عمده روشنفكران باشند برمی‌‍گردد. با وجود اینكه نویسندگانی هم هستند كه برای اقشار دیگر اجتماعی از قبیل قشر عوام می‌‍نویسند اما نظر نویسنده‌ی این مقاله روشنفكران است. به دلیل اینكه ظاهرا این تنها روشنفكرانند كه از شمارگان پایین كتاب و كمبود خواننده شكایت می‌‍كنند.

در مورد بحران نشر و كساد بازار كتاب در ایران صاحبنظران سخن بسیار گفته‌اند اما من از منظری دیگر به بحث در باره‌ی این مساله می‌پردازم و نظر خود را در چند نكته خلاصه می‌كنم.

بدیهی است طرح این بحث تلویحا به معنای بی‌اعتباری دیدگاه‌های دیگران نیست. و تنها به آسیب شناسی جهان‌بینی و ارتباط روشنفكر با جامعه مربوط است.

● مخاطب

نویسنده / مترجم ایرانی عمدتا مخاطب را نمی‌شناسد و بیشتر هدفش از نگارش یا ترجمه‌ی كتاب حدیث نفس و شرح مصایب خود است؛ یعنی اینكه من از این یا آن كتاب خوشم آمد و احساس می‌كنم كه برای دیگران مفید است بنابراین همه باید بیایند و به حرف من گوش بدهند. به عبارت دیگر مترجم یا نویسنده به جای اینكه به شرایط اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و ... توجه داشته باشد بیشتر رو به خود دارد و چهره‌ی خود را در آینه‌ی خودساخته‌ی خود می‌بیند و به ارزشگذاری آثار نویسندگان دیگر با عناوین عوام‌پسند، سطحی، بازاری و مبتذل می‌كند. نویسنده (و با تعمیم گسترده‌تر روشنفكر ایرانی) دیگران را نمی‌بیند، از عموم جامعه (یعنی این گروه میلیونی خواننده‌ی بالقوه) می‌گریزد و با بددهنی و عار و ننگ شمردن رفتار و سبک زندگی آنان عملا به عقیده‌ی خود درباره‌ی آزادی بیان و احترام به آراء دیگران پشت پا می‌زند. یعنی روشنفكر نویسنده یا مترجم ما در هنگام نقد آثار اقشار دیگر به راحتی از آزادی خواهی‌ای كه ظاهرا بدان اعتقاد دارد و حاضر است زندگی خود را برای آن فدا كند عدول می‌كند و بدون احترام قایل شدن برای گروه‌ها و اقشار اجتماعی به لعن و طعن و بی‌ارزش شمردن آثار هنری آن‌ها دست می‌زند و مستبدانه حكم صادر می‌كند. در نظر او مخاطب، شخصیت و وجود ندارد، و موظف است تراوش‌های ذهنی او را ـ كه البته همیشه بهترین و زیباترین است و چاره‌گر همه‌ی مشكلات! ـ بخواند و آفرین‌اش گوید.

مؤلف روشنفكر ایرانی به رغم ادعاهایی كه هرازگاهی در مقدمه و موخره‌ی كتاب‌هایش در می‌آورد و دم از احترام به خواننده می‌زند و سخن از درک حضور دیگری می‌گوید، اصولا خواننده را به رسمیت نمی‌شناسد. به همین دلیل نوشته‌هایش جز در نزد تعداد اندكی خواننده گیرایی ندارد و خریداری نمی‌یابد. درک مخاطب و پذیرش وجود و حضور او نیز در نزد ما جماعت روشنفكران همیشه به معنی خودفروشی و باج دادن به سلایق عوام و سطحی‌نویسی بوده است. و كار ارزشمند و عمیق الزاما كاری است كه خواننده‌ی محدودی داشته باشد. و این نشان‌دهنده‌ی دید تنگ و محدود فرد یا افرادی است كه سخن از پذیرش سلیقه‌ها و گرایش‌های فردی یا اجتماعی دیگران می‌گویند و حاكمان مستبد را نسبت به عدم رعایت حقوق شهروندان بیم می‌دهند. كسی كه به سادگی در مورد سبک و نوع نگارش نویسندگان به قول خودش بازاری بدترین عبارات و تعابیر را به كار می‌برد و فكر، سبک و مكتب خود را بهترین می‌داند معلوم است كه چقدر به اصول ایمانی خود در باره‌ی دموكراسی عقیده دارد! همه‌ی ما می‌دانیم كه نویسندگان ما كه الگوهای فكری و بت روشنفكری ما هستند چه ناسزاهای آب نكشیده‌ای نثار كسانی چون ذبیح الله منصوری، ر. اعتمادی و دیگران كرده‌اند و می‌كنند.

به عنوان نمونه در همین نمایشگاه اخیر كتاب یكی از قطب‌های فلسفه‌ی مملكت در یكی از غرفه‌ها تفاوت قشر و صنف خود را با مردم چنین دانسته بود: «ما روشنفكریم و اهل ادب و فلسفه و بقیه‌ی مردم لوبیافروش.»! در باره‌ی این نظر هیچ توضیحی نمی‌دهم و تنها به صبوری و آزاداندیشی عوام غبطه می‌خورم! باشد كه ما از مردمی كه شبانه روز این همه فحش بارشان می‌كنیم قدری ادب بیاموزیم!

● تقسیم بندی جامعه به دو گروه روشنفكر و عوام

ما نویسندگان جامعه را به دو گروه كلی روشنفكران و عوام تقسیم كرده‌ایم، در حالی كه این تقسیم‌بندی بسیار كلی است و نمی‌تواند از پیچیدگی‌ها و تنوع طبقات و نیازهای گسترده‌ی عاطفی، روانی، فكری و فرهنگی این لایه‌ها چیزی بگوید.

ما بر اساس تقسیم‌بندی كلی خود و ارزشگذاری خاصی كه داریم هرگز به حریم كسانی كه آن‌ها را عوام می‌دانیم نزدیک نمی‌شویم و به این طریق خیلی راحت بخش عظیمی از جامعه را از حیطه‌ی مطالعاتی خود حذف می‌کنیم (روشنفكران و حذف انسان‌ها؟) و بدین ترتیب امكان اثرگذاری و اثرپذیری بر آن‌ها را به طور خودخواسته از خود می‌گیریم.

● درد بی‌درمانی به نام ادبیات كودک!

راستی هیچ از خود پرسیده‌ایم چرا ما چیزی به نام ادبیات كودک نداریم و یا اگر هم داریم چنان نزار و ناتوان است كه قادر به برقراری ارتباط با مخاطب نیست و در عوض آثار ترجمه‌ای در این زمینه بسیار پررونق و موفقند و در بین خوانندگان كودک خواننده‌ی بسیار پیدا می‌كنند، به طوری كه گاه اثری در این زمینه در غرب به پدیده تبدیل می‌شود و جهانگیر می‌گردد و دیگر همگان اعم از بزرگ و كوچک به خواندن آن میل می‌كنند و چه بسیار آثار هنری دیگر از جمله فیلم و ... كه براساس آن‌ها ساخته می‌شود. این موفقیت بر رسانه‌های دیگر اثر می‌گذارد و نگاه‌ها را به خود معطوف می‌كند و حتا كودک ما را به سوی خود می‌كشد، در حالی كه ما هرگز قادر به برقراری ارتباط با كودک خانه‌ی خود نیستیم اما سوغات جوامع دیگر خیلی راحت خریدار و طرفدار پیدا می‌كند و به فتح همه‌ی قله‌ها موفق می‌شود؟ (و راستی مگر در زمینه‌های هنری دیگر مثل شعر، داستان، سینما و نقاشی اینگونه نیست؟ راستی ما در كجای این جهان هنری قرار داریم؟ و نكند تنها به گمراه كردن خود مشغولیم و با چند نظریه و جهان‌بینی نیم‌بند خود دلخوش و دیگران در حال پیشرفت؟) ولی آثار ما اگر هم هرازگاهی حمایت نصف و نیمه‌ی قشری را از آن خود می‌كند بحث مسایل سیاسی و ملاحظات گروهی دیگری در میان است كه ارتباطی به موضوع ندارد.

به عقیده‌ی نگارنده دلیل این ناكامی این است كه قصد نویسنده‌ی (خواه كودک و یا بزرگسال) ما درک لحن و زبان مخاطب، پذیرش شخصیت و احترام به او و نوشتن از منظر او و برای او، بدون لحاظ كردن هرگونه جهان‌بینی سیاسی و گروهی و ... نیست. هدف نویسنده‌ی اینجایی درک انگیزه‌ها، تمایلات، روحیات و اساسا حیات خواننده نیست. بلكه هدف این است كه با تحت تاثیر قراردادن خواننده او را به سوی اندیشه، حزب، مرام و دسته‌ی خود بكشانیم و آدم كنیم! نمی‌خواهیم بپذیریم كه خواننده آدم است، شخصیت دارد و قابل احترام است و باید بدون ارایه‌ی هرگونه پیشداوری و ردیف كردن نظام‌ها و فلسفه‌های تربیتی با زبان او و برای او نوشت! ما از دید خواننده به جهان نگاه نمی‌كنیم بلكه برعكس سعی می‌كنیم از دید خود (اما به عقیده‌ی خودمان در مورد كودكان، كودكانه) برای او حرف بزنیم، شعر و داستان بنویسیم و تحت تأثیرش قرار دهیم كه طبیعی است در این زمینه موفق نخواهیم بود. كه نبوده‌ایم هم. چون درک زبان مخاطب نیز مستلزم انجام تحقیقات گسترده و پهن‌دامنه در زمینه‌ی روانشناسی و جامعه‌شناسی مخاطب و جهان خاص او است كه ما فاقد چنین امكاناتی هستیم. آثار بزرگ در این زمینه‌ها‍ به ما می‌گوید كه از آن چیزهایی سخن بگوییم كه خواننده واقعا بدان نیاز دارد و احساس می‌كند كه نیاز دارد و نه آنچه ما فكر می‌كنیم او نیاز دارد! برای او ارزش و احترام قایل باشیم و سعی كنیم افق دیدش را گسترده‌تر كنیم نه اینكه او را با اندیشه و ایدئولوژی خود همرأی سازیم.


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.