سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا

صمیمانه با تو


صمیمانه با تو

مهدی جان! دوست داشتم با نام نامی تو زبان باز می کردم. ای کاش آن اوایل که زبان گشودم، نزدیکانم مرا به گفتن «یا مهدی» وامی داشتند!
ای کاش مهدکودکم، مهد آشنایی با تو بود. کاشکی در کلاس …

مهدی جان! دوست داشتم با نام نامی تو زبان باز می کردم. ای کاش آن اوایل که زبان گشودم، نزدیکانم مرا به گفتن «یا مهدی» وامی داشتند!

ای کاش مهدکودکم، مهد آشنایی با تو بود. کاشکی در کلاس اول دبستان، آموزگارم، الفبای عشق تو را برایم هجی می کرد و نام زیبای تو را سرمشق دفترچه تکلیفم قرار می داد.

در دوره راهنمایی، هیچ کس مرا به خیمه سبز تو راهنمایی نکرد.در سال های دبیرستان، کسی مرا با تو- که مدیر عالم امکان هستی- پیوند نزد.

در کتاب جغرافی ما، صحبتی از «ذی طوی» و «رضوی» نبود.

در کلاس تاریخ، کسی مرا با تاریخ غیبت، غربت و تنهایی تو آشنا نساخت.

در درس دینی، با ما نگفتند «باب الله» و «دیان دین» حق تویی.

دریغ که در کلاس ادبیات، آداب ادب ورزی به ساحت قدس تو را گوش زد نکردند، افسوس که در کلاس نقاشی، چهره مهربان تو را برایم به تصویر نکشیدند!

چرا موضوع انشای ما، به جای «علم بهتر است یا ثروت»، از تو و از ظهور تو و روش های جلب رضایت تو نبود؟! مگر نه بی تو، نه علم خوب است و نه ثروت؟

کاش در کنار زبان بیگانه، زبان گفت وگو با تو را نیز- که آشناترین و دیرین ترین مونس فطرت های بشر است- به ما می آموختند! ای کاش- وقتی برای آموختن یک زبان خارجی به زحمت می افتادم- به من می گفتند: او تمامی زبان ها و گویش ها و لهجه ها... و حتی زبان پرندگان را می داند و می شناسد.

در زنگ شیمی- وقتی سخن از چرخش الکترون ها به دور هسته اتم به میان می آمد- اشارتی کافی بود تا من بفهمم تمام عالم هستی و ماسوی الله به گرد وجود شریف تو می چرخند.

ای کاش در کنار انواع و اقسام فرمول های پیچیده ریاضی، فیزیک و شیمی، فرمول ساده ارتباط با تو را نیز به من یاد می دادند.

یادم نمی رود از کتاب فارسی، حکایت آن حکیم را که گذارش به قبرستان شهری افتاد. او با کمال تعجب دید، بر روی همه سنگ قبرها، سن فوت شدگان را ۳، ۴، ۷ سال و مانند آن نوشته اند. پرسید: آیا اینان همگی در طفولیت از دنیا رفته اند؟ گفتند: این جا، سن هر کس را معادل سال هایی از عمرش که در پی کسب علم بوده است محاسبه می کنند.

کاش آن روز دبیر فارسی ما گریزی به حدیث معرفت امام می زد و می گفت که در تفکر شیعی، حیات حقیقی در توجه به امام عصر علیه السلام و معرفت و محبت و مودت او و مهم تر از آن برائت از دشمنان او معنا می شود.

درس فیزیک، قوانین شکست نور را به من آموخت؛ ولی نفهمیدم «نور خدا» تویی و مقصود از «یهدی الله لنوره من یشاء». از سرعت سرسام آور نور (۳۰۰ هزار کیلومتر در ثانیه) برایم گفتند؛ اما اشاره نکردند شعاع دید امام معصوم تا کجاست و نگفتند امام در یک لحظه می تواند تمام عوالم و کهکشان ها را از نظر بگذراند و از احوال همه ساکنان زمین و آسمان باخبر شود.

وقتی برای کنکور درس می خواندم، کسی مرا برای ثبت نام در دانشگاه معرفت و محبت امام زمان علیه السلام تشویق نکرد. کسی برایم تبیین نکرد که معرفت امام نیز مراتب دارد و خیلی ها تا آخر عمر در همان دوران طفولیت یا مهد کودک خویش درجا می زنند.

نمی دانستم که عناوینی هم چون دکتر، مهندس، پروفسور و... قراردادهایی در میان انسان هاست که تنها به کار کسب ثروت، قدرت، شهرت و منزلت اجتماعی و گاهی خدمت در این دنیا می آید؛ اصلا در این وادی نبودم. از فضای نیمه بسته مدرسه، وارد فضای باز دانشگاه شدم. در دانشکده وضع از این هم اسف بارتر بود. بازار غرور و نخوت پرمشتری بود و اسباب غفلت، فراوان و فراهم. فضا نیز رنگ و بو گرفته از «علم زدگی» و «روشن فکرمآبی»! خیلی ها را گرفتار تب مدرک گرایی می دیدم. علم آن چیزی بود که از فلان کتب مرجع اروپایی یا فلان مجله آمریکایی ترجمه می شد؛ از علوم اهل بیت علیهم السلام، دانش یقین بخش آسمانی، کم تر سخن به میان می آمد!

مولای من! در دانشگاه هم کسی برایم از تو سخن نگفت؛ پرچمی به نام تو افراشته نبود؛ کسی به سوی تو دعوت نمی کرد؛ هیچ استادی برایم اوصاف تو را بیان نکرد. کارکرد دروس معارف اسلامی و تاریخ اسلام، جبران کسری معدل دانشجویان بود! نه این که از تبلیغات مذهبی، نشست های فرهنگی، نماز جماعت، اردوهای سیاحتی زیارتی، مسابقات قرآن و نهج البلاغه و... خبری نباشد... کم و بیش یافت می شد؛ اما در همین عرصه ها نیز تو سهمی نداشتی و غریب و مظلوم و «از یاد رفته» بودی.

پس از فراغت از تحصیل نیز، اداره زندگی و دغدغه های معاش، مجالی برای فکر کردن راجع به تو برایم باقی نگذاشت!

اینک اما در عمق ضمیر خود، تو را یافته ام! چندی است با دیده دل تو را پیدا کرده ام؛ در قلب خویش گرمای حضورت را با تمام وجود حس می کنم؛ گویی دوباره متولد شده ام. تعارف بردار نیست. زندگی بدون تو - که امام عصر و پدر زمانه ای - «مردگی» است و اگر کسی همچون من، پس از عمری غفلت به تو رسید، حق دارد احساس تولدی دوباره کند؛ حق دارد از تو بخواهد از این پس او را رها نکنی و در فتنه ها و ابتلائات آخرالزمان از او دست گیری؛ حق دارد به شکرانه این نعمت، پیشانی ادب بر خاک بساید و با خود زمزمه کند:

«الحمدلله الذی هدانا لهذا و ما کنا لنهتدی لولا ان هدانا الله.»

رقیه حاجی باقری

تهران

برگزیده صفحاتی (سرآغاز کلام) از کتاب «آشتی با امام عصر(عج)»

تألیف دکتر علی هراتیان



همچنین مشاهده کنید