پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

علیه رمان نو


علیه رمان نو

می گوید که رمان «بیمار» است, شکی نیست اما بیماری آن «لاعلاج» نیست «باید جرأت داشته باشیم و به سینهٔ این طبیب امروزی که همیشه گرفتار آزمایش درمانی تازه است دست رد بزنیم »

از زمان انتشار کتاب «گور رمان‌ها» (۱۹۲۶) اثر «فانکان»، نظریهٔ نوع ادبی رمان در فرانسه اغلب به صورت تقابل «له وعلیه» بیان شده است. دربارهٔ «رمان نو» نیز وضع غیر از این نیست. همان‌گونه که حتی در قرن هجدهم، نوع ادبی رمان را از لحاظ اخلاقی و ذوقی محکوم می‌کردند، مخالفان رمان نو دو ایراد مهم به آن می‌گیرند: آثار «بوتور»، «ناتالی ساروت»، «رب‌ـ‌ گری‌یه» یا «پنژه» با نوعی «تورم لفظی» حقیقی سترون بودن آنان را پنهان می‌کند و بینشی درباره جهان و زندگی بیان می کند که پذیرفتنی نیست. «ژ. ب. بارر» که نویسندگان رمان نو را «حقه باز»هایی می نامد که می‌خواهند طبیب‌نمایی کنند به صورت دیگری ایرادهای «روبرکان» یا «ر.ژرژن» (در «تورم سبک») را از سر می‌گیرد.

می‌گوید که رمان «بیمار» است، شکی نیست اما بیماری آن «لاعلاج» نیست:«باید جرأت داشته باشیم و به سینهٔ این طبیب امروزی که همیشه گرفتار آزمایش‌درمانی تازه است دست رد بزنیم.» نویسندگان رمان نو «همه‌کاره‌های هیچ‌کاره‌ای» هستند که وسواس صناعت دارند: «با پرداخت کردن وسواس‌آمیز واژگان و عرضه داشتن تصنعی‌ترین طرز ساخت جمله‌بازی خسته‌کننده‌ای را بر ذهن خواننده تحمیل می‌کنند». از این بدتر آن که سرانجام «کاری می‌کنند که آن چه روزگاری «نوشتهٔ خوب» به شمار می‌رفت متروک بنماید و با این کار ذوق ما را در خصوص نوشته خراب می‌کنند»:«از بس غذای بد پرادویه می‌خوریم دیگر نمی‌توانیم از غذای خوب لذت ببریم» («علاج لاغری رمان»، ص ۱۱۴).

به نظر جمعی از منتقدان روزنامه‌ها «رمان نو» با از هم گسیختگی، با غرابت بیان، با پرگویی متظاهرانه، با آشفتگی عمدی یا غیرعمدی، نوعی انقلاب ادبی به شمار نمی‌آید بلکه نوعی واپس‌روی است زیرا نویسندگان رمان نو با آن که به بریدن از سنت تظاهر می‌کنند با کاربرد منظم روش‌هایی که «فاکنر»، «ژید»، «پروست» و حتی «پگی» یا «پونسون دوترای»!(۱) گه‌گاه هرجا مناسب بود به‌کار می‌بردند در واقع سنت را تنگ مایه می‌کنند. (و چرا حتی از «دیده رو»، «استرن» یا «ماریوو» در کتا ب «فارماسون» نام نبریم؟)

«فرانسوا موریاک» که از چند جملهٔ رب‌ـ گری‌یه دربارهٔ رمان روان‌شناختی سنتی آزرده شده است، بنا به عادت خود، جمله‌های نیش‌داری می‌آورد تا «باد دماغ این جوانان» را خالی کند و در یادداشتی دربارهٔ کتاب «دگرگونی» می‌نویسد: پژوهش‌های ادعایی رب‌ـ گری‌یه سرانجام به نوعی «صناعت قفس» و تنگ‌مایه شدن نوع رمان می‌رسد.

به عقیدهٔ منتقدان مارکسیست، «او. لوپ» و «آ. سوواژ» ـ رمان نو البته «نوعی پرمایگی در فرم» به بار آورده است و واکنش درستی است بر ضد «پست ترین فرم‌های رمان بورژایی معاصر». اما با این که «انسان‌ها را بریده از تمام پیوندهای اجتماعی آنان» نشان می‌دهد و «یک من درونی تهی از محتوای خود» را وصف می‌کند، خود را محکوم به آن می‌سازد که «هیچ‌چیز جز مفاهیم انتزاعی نسازد» و در نهایت چیزی به ما نشان ندهد مگر «دنیای روشن‌فکر خرده‌بورژوا را که از لحاظ تجربه اجتماعی تنگ‌مایه است و زندانی تناقض‌ها و پیش‌داوری‌های خاص خویش است».

«د. سن ـ ژاک» در مجلس مناظرهٔ «سریسی» در ماه ژوئیه «۱۹۷۱» در گفتار خود دربارهٔ «رمان نو: دیروز، امروز»، به این بررسی دست می‌زند که مخاطب رمان نو کیست و مرادش از مخاطب خواننده‌ای نیست که می‌خواهند یا باید رمان نو بخواند بلکه خواننده‌ای است که «مصرف کنندهٔ» بالفعل آن است. چه چیز در رمان نو هست که به درد دستهٔ خاصی از مردم می‌خورد؟ نخستین «تصویر فرضی» نشان می‌دهد که این مصرف کننده اساساً روشن‌فکری است که به او «آوانگارد» می‌گویند. برای روشن‌فکر «آوانگارد»، رمان نو در وهلهٔ نخست تلاشی است برای تصرف دنیا که آن را «رآلیسم پدیده شناسانه» می‌خوانند و در وهلهٔ بعد، گامی است در جهت مبارزه با واقعیت به وسیلهٔ نوشتن. این نقد به داستان‌های نو نسبت می‌دهد که این داستان‌ها سخنانی در فضای سربسته است و نشانهٔ کاری است که نویسندگان می‌خواهند به وسیله آن نقش اجتماعی و حتی انقلابی گروه نسبتاً محدودی را که جز آن هستند برجسته کنند.

ویراستار متن فرانسه

● کدام راه؟(۲) (روبر کان)

در حقیقت، گرایش آقای رب‌ـ گری‌یه به این که در کتاب «نظرباز» همه چیز را نقاشی کند، مخصوصاً اگر روی سنگ باشد و به اشکال ساده جنبهٔ هندسی بدهد سخت نظر مرا جلب کرد و این کتاب از جهات دیگر نیز چنان جالب توجه بود که من با کمال خوش‌وقتی همراه با سایر اعضای هیئت داوران به اتفاق آرا در سال گذشته بورس مهم «دل ددکا» را به آن اهدا کردیم. ما همه مجذوب استعداد آقای رب‌ـ گری‌یه شده بودیم و این جذبه از کنجکاوی نیرو می‌گرفت.

نه ما پس از آن مقاله(*)، بر طبق قواعد بارداری و بارگذاری، که آن‌ها هم شماره‌گذاری شده است، رمان «jalousie» «حسادت» را می‌بینیم که مراد از آن نشان دادن زیبایی نظریه است. این رمان حکایتی کوچک است که ازچند لحاظ هوشمندانه است. راوی حکایت که به راستی قهرمان اصلی است در هیچ‌جا معرفی نمی‌شود، از او نام برده نمی‌شود و وصف نمی‌شود؛ هیچ‌کاری نمی‌کند و اگر می‌گوییم فکر می‌کند، برای آن است که تحت تأثیر نوعی تلقین قرار می‌گیریم. شوهری است که زنش را به واحه‌ای در آفریقا برده که در آن‌جا بید همه‌جا را گرفته است و پل‌های رودخانه‌ها را می‌خورد.

علاوه بر زن، مستخدم‌ها و کارگران سیاه پوست هم هستند که صدای آوازشان را می‌شنویم؛ پیش‌خدمتی هم هست که غذا سر میز می‌آورد و سرگرم سامان دادن به وضع نوشابه‌های یخ‌زده است. همسایه‌ای هم در کار است به نام فرانک که شاید گوشه‌چشمی به زوجهٔ شرعی صاحب‌خانه خود داشته باشد ـ می‌آید غذا می‌خورد و مشروب اشتهاآور می‌نوشد در حالی که زن خودش، که هیچ دیده نمی‌شود، به پرستاری بچه تب‌داری مشغول است. پنجره‌ها به تناسب شدت تابش آفتاب کم و بیش بسته است؛ و شوهر از لای شکاف‌ها و درزها و سوراخ‌های سقف خود را شکنجه می‌دهد. این نکته از نظر دور نمی‌ماند که با آن که نویسنده از نماد قرار دادن اشیا بیزار است اما با دو معنای کلمهٔ «jalousie» بازی می‌کند. [این واژه علاوه بر «حسادت» به معنی «پنجره کرکره‌ای» نیز هست. مترجم]

اشیا عبارتند از اول خود خانه و مخصوصاً ستونی که زیر گوشهٔ جنوب غربی سقف است که سایهٔ آن مانند عقربهٔ ساعت آفتابی می‌چرخد، صندوق یخ که از فلز براق است، لیوان‌ها، دست‌هایی که مایع را می‌ریزند، مبل‌ها که جای ثابت، کنار دیوار، قرار دارند؛ دیوار که روی آن با یک ضربهٔ دستمال «سپرداران» را له می‌کنند و لکه‌های زشتی بر اثر این کار برجا می‌ماند؛ تابلو نقاشی که پوسته پوسته شده است... خلاصه آن که تفصیل جزییات دکور نمایش را عیان می‌کند؛ نمایش خود زبان ندارد. این شوهر حسود است اما بیهوده سرسختی به‌خرج می‌دهد زیرا وقتی کتاب تمام می‌شود هیچ دلیلی برای این حسادت نیافته است. آقای رب‌ـ گری‌یه که خصم «اصالت ماهیت» (اسانسیالیسم) است حسادت را در همان مرتبهٔ ماهیت باقی می‌گذارد... و زن جوان را نیز به هم‌چنین، تنها خصوصیت این زن که اندکی به دل می‌چسبد طرهٔ سیاه زیبای او است؛ ـ و اسم کوچک او به حرف اول آن تقلیل داده شده است: آ... (که این دیگر اوج اصالت ماهیت است!)

فرانک آ... را با اتومبیل تا بندر نزدیک واحه می‌برد که خرید بکند. اما اتومبیلش هیچ فایده‌ای ندارد؛ و هر دو مسافر بر اثر پنچر شدن اتومبیل ناگزیر می‌شوند شبی را در مهمان خانه بگذرانند. صد البته در اتاق‌های جداگانه... شوهر از این قضیه هیچ استنتاجی نمی‌کند؛ از استنتاج‌ها یا استقرارهای او به ما خبری نمی‌دهند.

اما ما هم تازه در خشت نیفتاده‌ایم. یکی از خصوصیات ذهنی او آن است که زمان‌ها را درهم برهم می‌کند، گذشته نزدیک را با گذشته‌ای که کم‌تر نزدیک است درهم برهم می‌کند. در این‌کار از رسم روز پیروی می‌کند. همین او را به آن‌جا می‌کشاند که یک چیز را چند بار آن هم با عبارت‌های یک‌سان برای ما تعریف کند؛ چنان‌که ناچار می‌شویم به شمارهٔ صفحات رمان «حسادت» نظری بیندازیم مبادا در نسخهٔ ما صفحاتی تکرار شده باشد. ابداً چنین نیست. عمدی است عمدی است. اما عصبانی کننده است.

آیا ملال آور است؟ البته که نه. تجربه‌ای سرگرم کننده است. کاملاً روشن است. یک دور تاس بازی است، یک دور بازی ورق است. شاید آقای رب‌ـ گری‌یه چیزی بیش از این در نظر داشته است؛ بیش از آن‌که برای بردن در یک دور بازی ورق این‌قدر به خود زحمت دهد. من در انتظار انقلاب موعود هستم. «حسادت» هیچ چیز را از این‌رو به آن‌رو نمی‌کند.

● صناعت قفس آلن رب‌ـ گری‌یه (۳) (فرانسوا موریاک)

در دوران اشغال [فرانسه توسط آلمان‌ها در جنگ جهانی دوم]، به ترغیب ژان پولان شعر مثنوی (گمان می‌کنم از فرانسیس پونژه بود) به عنوان «قفس» خواندم که تحسین مرا برانگیخت. هرگز خیال نمی‌کردم شیئی، با آن وصف بسیار اندکی که از آن شده بود، بتواند به برکت واژه‌ها به چنین هستی ژرفی برسد که این قفس در واقعیت نتراشیده نخراشیده به آن رسیده بود. از خود می‌پرسم که آیا آقای آلن رب‌ـ گری‌یه، دشمن سوگند خوردهٔ رمان روان‌شناختی، تصور خود را از رمان آینده از همین قفس بیرون نکشیده است؛ در تصور او از رمان آینده، اشیا پیش از آن که چیز مشخصی باشند، در عالم خارج هستند، اشیا «دل رمانتیک خود» و کائنات ژرفای دروغین خود را از دست می‌دهند و برای رمان‌نویس فقط در سطح وجود دارند و صفت بصری توصیفی جای همهٔ زیبایی‌های دروغین سبک قدیم را می‌گیرد.

... آقای رب‌ـ گری‌یه در نهایت خون‌سردی این جمله را، که امضای ناتالی ساروت دارد، بر سر لوحهٔ بررسی خود سنجاق کرده است:«رمان که فقط چسبیدن سماجت‌آمیز به صناعات فرسوده آن را به یک هنر درجه دو بدل کرده است...» پناه بر خدا! آیا در تمام دنیا ابلهی پیدا می شود که تصور کند نوعی ادبی که توولستوی، داستایوسکی، دیکنز، بالزاک و پروست نمونه‌های آن را آفریده‌اند هنر درجه دو است؟ شکی که در ذهنم راه یافته است: آیا آن تحقیری که هم‌کار جوان من در حق صناعات قدیم روا می‌دارد به داستان‌هایی که غرب آن‌ها را مدیون همین صناعات است نیز تسری می‌یابد؟ آیا رمان‌نویسی هست که هیچ واقعیتی برای وجود «ناتاشا روستوف»، «لوسین روبامپره» یا «دیوید کاپرفیلد» قایل نشود به این بهانه که اینان زاییده اندیشه و دل جسمانی نویسندگان هستند و به صورت آفرینندهٔ خود آفریده شده‌اند و در میان دورنماهایی که همان «حالات روح» است به صورتی زندگی می‌کنند که در اندیشه‌ها و رویاهای آفرینندهٔ آنان آمده است؟

اما آخر قفس هم نوعی حالت روحی است چنان که سیب‌هایی که سزان کشیده است یا آن صندلی آشپزخانه که ون‌گوگ در اتاق محقر خود نقاشی کرده است و آن یک جفت کفش زمخت نیز حالت‌های روحی هستند. همیشه کسی هست که از میان صداها و رنگ‌ها و واژه‌ها و اثر هنری یا کسی سخن می‌گوید ـ همیشه کسی هست که دربارهٔ خود با دیگری سخن می‌گوید.

روبر کان، فرانسوا موریاک، ادوار لوپ و آندره سوواژ، دنی سن ژاک

برگردان و تلخیص: منوچهر بدیعی

پانویس‌ها:

۱. غیر از فلوبر، پروست یا کافکا که اغلب از آنان به عنوان پیروان یا «الهام‌دهندگان» رمان نو نام برده می‌شود باید از «لوتره آمون»، «برتون»، «روسل»، «باتای»، «بلانشو» نیز نام برد که، دربارهٔ آنان، رمان‌نویسانی مانند رب‌ـ‌گری‌یه، بوتور،«دفورت» یا «ریکاردو»، با همهٔ تفاوت‌هایی که با یک‌دیگر دارند به آسانی توافق دارند. پیشروان یا الهام‌دهندگان رمان نو، البته، محدود به کسانی نیستند که نام بردیم.

۲. اصل این مقاله در «نوول لیترر»، (۱۸ آوریل ۱۹۵۷) چاپ شده است.

ر.کان به مقالهٔ «راهی برای رمان آینده» اشاره می‌کند که در نشریهٔ «ان.ار.اف.» ژوئیه «۱۹۵۶» منتشر شد. منتقد پس از اظهار نظر دربارهٔ این متن چنین نتیجه می‌گیرد:«...این «انقلاب» در نظر من نوعی پس رفتن است، از افلاطون به کسی که در پوست جانوران کاه می کند (از ون گوگ معذرت می‌خواهم!) از اندیشه‌های متعالی هانری پوانکاره به همت پست مساح یا آن آقایی که در جاده‌های مملکتی یا ولایتی کپه‌های شن و ریگ را اندازه‌گیری می‌کند.»

۳. اصل مقاله در «فیگارو لیترر»، (۸ نوامبر۱۹۵۶) چاپ شده و سپس در فصل چهاردهم یادهای درونی، انتشارات فلاماریون، پاریس، «۱۹۵۹» و بعداً در کتاب جیبی به سال «۱۹۶۶» تجدید چاپ شده است.

۴. اصل مقاله در «لانوول کریتیک»، (ژوئن ۱۹۶۱) منتشر شده است.

۵. اصل مقاله جز خطابه بوده است که نویسنده در سال (۱۹۷۱) در مجلس مناظره‌ای ایراد کرده است.


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 3 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.