سه شنبه, ۷ اسفند, ۱۴۰۳ / 25 February, 2025
نُه

یکی اینجا هست که میخواهد پرواز کند. تازه نُه ساله شده، امروز نُه ساله شده و حالا میخواهد بالاخره پرواز کند. هنوز دقیق یادش هست که پدرش گفته بود:«روز تولدت میرویم پرواز». هنوز دقیق یادش هست، گرچه مالِ خیلی وقت پیش است، خیلیخیلی وقت پیش، مدتها قبل از جدایی. به نظرش میآید، آنچه بعد از جدایی پیش آمده، دو برابر عمرش بوده. اما او هنوز خیلی دقیق یادش هست.
صبحها که توی تختش درازکشیده و منتظر سروصدایی است که نشان میدهد میهمان مامان رفته است، یادش میآید. در مدرسه وقتی که از پنجره نگاه میکند و صدای معلم ناپدید میشود و از خیلی دور به گوش میرسد، یادش میآید. و الان هم یادش هست. این را هم میداند که چنین موقعیتی دوباره پیش نمیآید: کلاس تعطیل میشود، مدیر میگوید: خانم وایزه[۲] مریض است و اینکه: امروز کلاس تعطیل است. باید میرفت کودکسرا[۳]، او بچهٔ خانه[۴] نیست، ولی مجبور نیست برود کودکسرا.
امروز نُه ساله شده و میخواهد پروازکند. تو، آن بالا، توی آسمان هستی و توی هوا معلقی و همه چیز حسابی کوچک است. پس برو، برو بیرون. در راهروی مدرسه ایستاده است. پلههای سمت راست میرود طرف کلاسها و پلههای سمت چپ طرف کودکسرا. زنگ خورده، همه رفتهاند و او تنهاست. پس برو بیرون، برو.
اما او میخکوب شده. دروازه آنجاست ولی او نمیتواند برود. صدایی میپرسد: بچهٔ خانه یا بچهٔ کودکسرا[۵]؟ ایستاده جلوش، یک مرد، دقیقاً بین او و دروازه. آقای نوسینگ[۶]. نمیگذارد برود بیرون و او میخواهد پرواز کند. چشمهایش را میبندد و نفس عمیقی میکشد. میگوید: راه را باز کنید و یک قدم به عقب برمیدارد. ولی مرد میخندد و میگوید: اگر راست میگویی برو. و او شلیک میکند، دوبار شلیک میکند و مرد دستهایش را بالا میبرد و خیره میشود و میافتد یک طرف. مرد یکبار دیگر میپرسد: بچهٔ خانه یا بچهٔ کودکسرا؟
حالا با شتابِ بیشتر و حوصلهٔ کمتر و او میگوید: بچهٔ خانه. و داغ میشود، مثل همیشه، مثل مواقعی که باید دروغ بگوید و مرد میگوید: خُب پس، بدو برو پیش مامان. پس برو، برو بیرون. هرچه زودتر. الان ساعت ده است و ساعت چهار مامان میآید. مامان نباید باخبر شود، نه از جیم شدن از کودکسرا، نه از پرواز و نه از پدر. تا ساعت چهار شش ساعت است. تا آن وقت برگشته. از پس این یک کار برمیآید. کسی متوجه نمیشود. و ساعت چهار هم جلو کودکسرا ایستاده، کیف زیر بغل و منتظر است که مامان بیاید دنبالش. ولی اول باید از دست کیف راحت بشود و بعد به پول احتیاج دارد. پول توی خانه است. پنج مارکی که پسانداز کرده و قلک. کلید را از او گرفتهاند، به خاطر پیشی[۷] و به خاطر آتشبازیی که دو نفری راه انداخته بودند. چشمهای غمگین مامان، سرکوفت: حسابی از دستت دمغم.
از اعتمادم سوءاستفاده کردی. و اینکه: این پیشی دیگر حق ندارد بیاید توی این خانه. پیشی دوست اوست. از قدیمها، از خانهٔ قبلی. اما حالا پیشی میتواند بیاید. شنبه میتواند بیاید، برای تولد. ما شنبه جشن میگیریم، بیشتر برای هم وقت دارید. پس پیشی اجازه دارد بازهم بیاید، این را مامان امروز صبح به او گفته بود. او پرسیده بود، کیها اجازه دارند بیایند و مادر پرسیده بود، چه کسانی را دوست دارد دعوت کند و او هم سربسته به پیشی اشاره کرده بود و مادر کاملاً غافلگیرکننده جواب داده بود: باشد. پیشی میتواند بیاید.
و مهمان مامان هم میآید: ببین عمو یوخن[۸] چی برات داده. عمو یوخن را هم باید دعوت کنی. و او پرسیده بود: بابا چی؟ و چشمان مادر را دیده بود و فهمید بابا اجازه ندارد بیاید. از موقع جدایی، پدر اجازه ندارد بیاید. ولی خیلی وقت پیش پدر گفته بود: به مناسبت تولدت میرویم پرواز. و حالا اجازه ندارد بیاید. مهمان مامان میتواند بیاید. اما او میخواهد پرواز کند. کیف مدرسه را توی پارک پشت یک نیمکت قایم میکند. از روی سطل آشغال و از توی پنجره میرود توی خانه که در طبقهٔ اول است. امیدوارم کسی مرا ندیده باشد.
پنج مارک و پول ِ توی قلک. برو، برو بیرون. خیابان، شهر. شهر برلین. هنوز سرد، ابری، گاهی آفتاب. ترامواها، اتوبوسها، ماشینها. وقتی چراغ سبز است، اجازه داری ردبشوی، وقتی قرمز است باید بیایستی. کجا میخواهد برود؟ میخواهد برود پیش پیشی، او اجازه دارد شنبه بیاید. میخواهد برود پیش پدر. آخر میخواهد پروازکند. پاپا قولش را داده. وقتی پیشی شنبه اجازه دارد بیاید، پس او هم اجازه دارد برود پیش پیشی.
پیش پدر اجازه ندارد برود، ازموقع جدایی. پسرجان، بعدها خواهی فهمید. ولی او که آنجا بوده، دوبار هم آنجا بوده، ولی در واقع اجازه ندارد، ولی امروز نُه ساله شده و تا ساعت چهار برگشته. شماره تلفن پدر را دارد. و از سر یک چهارراه تلفن میزند. ولی کسی جواب نمیدهد. شاید همین الان رفته بیرون و بعداً برمیگردد. حتماً بعداً برمیگردد. پیش پیشی، مادرش در را بازمیکند، خانم هینتس[۹] ِ چاق: پیشی هنوز مدرسه است.
معلوم است، کلاس پیشی که تعطیل نشده. حالا چی؟ پس دوباره پیش پدر. پدر عکس میگیرد. در آتلیه عکس میگیرد. آتلیه درست بغل خانه است. دو بار رفته پیش پدر، بعد از جدایی. یکبارش را مادر فهمیده بود و دعواکرده بود. قول بده. وقتی بزرگ شدی، همه چیز را میفهمی. ولی قول بده. و او قول داده بود. پدر برای تو مضر است. پدر رفتار بدی دارد. پیشترها پدر برای او مضر نبوده، تازه از موقع جدایی مضرشده. پیشترها با هم میرفتند کودکستان، خودش و پدرش، هر روز، صبح و غروب و بعد میرفتند بستنی میخوردند، تابستان بود و زمستان میرفتند سورتمهسواری و ماجراجویی در یک خرابه، خانهٔ صنعتگران یا میرفتند دنبال مامان، گل میخریدند و میرفتند دنبال مامان و همه چیز خوب بود، همه چیز خیلی ساده و راحت بود. حالا مامان مهمانی دارد که صبحها، قبل از اینکه صبحانه بخورند، میرود و وقتی او با مامان سرمیز نشسته، مامان جوری رفتار میکند که انگار کسی آنجا نبوده. ولی او میداند، گوش دارد. اجازه ندارد برود پیش بابا و بابا اجازه ندارد بیاید.
وقتی مهمان مامان میآید، بابا اجازه ندارد بیاید. بابا عاشق مامان بود و مامان عاشق بابا، ولی بعد عشق رفت و آنها فقط با هم دعوا میکردند. پیشی میگوید: وقتی پای یک مرد یا یک زن در میان است ، پدرمادرها از هم طلاق میگیرند. یک روز پیش پدر پیشی هم یک زن بود، جنگ و دعواشد، ولی پدر و مادر پیشی طلاق نگرفتند. پیش بابا هم یک روز زنی بود و مامان هم مهمان دارد. از موقعی که مهمان مامان میآید، مامان عوض شده.
قبلترها مامان مینشست یک گوشهای و به یکجا خیره میشد و حواسش پرت بود. الان هربار یک چیز دیگر میپوشد. به محض اینکه از کارخانه برگشت و خانه را تمیز کرد، لباسش را عوض میکند و مینشیند جلو میز آرایش. شده عین خواهرِ بزرگِ پیشی، وقتی عاشقِ یونانیِ آنطرف[۱۰] شده بود. شاید هم اگر عاشق نشده بود، با بابا دعوا نمیکرد. شاید هم اگر بابا دایم مأموریت نمیرفت. اما آنوقتها هم که دعوا میکردند، طلاق نمیگرفتند.
و پدر و مادر پیشی هم دعوا میکنند، و طلاق نمیگیرند، حتا با یک زن. اگر مامان دیگر عاشق نباشد، شاید بابا هم دیگر به مأموریت نرود. پیشی میگوید: آدم میتواند دوبار ازدواج کند، با همان زن. پیشی میگوید تا چهاربار میشود ازدواج کرد، حتا با همان زن. ولی وقتی فقط دعوا میکنند. مامان غروبها میهمان دارد و پیش پدر هم گاهی یک زن هست. یکبار وقتی پیش پدر بود، آن زن هم آنجا نشسته بود و روی میز پر از زیرسیگاریها پر و بطریهای خالی بود و زیر چشم پدر حلقه افتاده بود و بو میداد و زن میخواست موهایش را نوازش کند ولی او سرش را پس کشیده بود و پدر صدایش را بلند کرده بود، طوری که او تا به حال نشنیده بود و فریاد کشیده بود: خودتو جمع و جورکن. ولی دفعهٔ دیگر آن خانم آنجا نبود و پدر هم دوباره همانجوری بود که او میشناخت. حالا جلو در ایستاده و دارد زنگ میزند.
اما کسی باز نمیکند. حتماً رفته جایی، شاید رفته خرید یا رفته انتشاراتی. حتماً میآید. پیشی نیست. پدر نیست. اول صبرمیکند و بعد شروع میکند به دویدن، ول میگردد. بازار، دیوار، کلیسا. همهٔ اینها را میشناسد، اینجا زندگی کرده، قبل از جدایی. بازار: قفسهها، چرخ خرید، آدمها. یک مرد که یک بطری بلند میکند و میگذارد توی جیب پالتو. چه جوری مرد را زیر نظر گرفته. چهجوری مرد میبیند که او را زیر نظر گرفته. دیوار[۱۱]: سفیدی، بلندی، غلبهناپذیر، برج[۱۲]، پشتِ برج، آنطرف[۱۳]، گاهی چندتا توریست آن بالا که اینطرف را نگاه میکنند. مادر میگوید: مرز حکومتی. پدر میگوید: اینجا و آنجا.
کلاوس شلِ زینگر
برگردان: ناصر غیاثی
Deutsche Kurzgeschichte
Reclam, Stuttgart, ۲۰۰۳
S.۲۶-۳۶
پانوشتها:
[۱] Klaus Schlesinger ((۲۰۰۱-۱۹۳۷ از نویسندگانِ ناراضیِ آلمان شرقی. منتقدین آلمانی او را برلینیترین نویسندهٔ آلمانی بعد از جنگ میدانند.
[۲] Weise
[۳] Hort مکانی دولتی که بچههای دبستانی بعد از تعطیلی ِ مدرسه، برای انجام تکالیف مدرسه میتوانند به آنجا بروند. «کودکسرا» پیشنهاد دوستم خانم «شهلا شرف» را برای این کلمه پذیرفتم.
[۴] Hauskind بچههایی که بعد از تعطیلی مدرسه به خانه میروند.
[۵] Hortkind بچهای که بعد از تعطیلیِ مدرسه به کودکسرا میرود.
[۶] Nüssing
[۷] Kater در آلمانی به معنای گربهٔ نر
[۸] Jochen
[۹] Hinz
[۱۰] منظور آن طرفِ دیوار برلینِ شرقی است.
[۱۱] اشاره دارد به دیوار برلین.
[۱۲] اشاره دارد به برج تلویزونی در میدان الکساندر.
[۱۳] ن ک شمارهٔ دهم.
[۱۴] Pionier سازمانِ کودکانِ احزاب کمونیست در کشورهای سوسیالیستی.
[۱۵] Schönefeld فرودگاهی در برلین شرقی.
[۱۶] Alex میدانِ معروفِ آلکساندر که برلینیها آن را مخفف کرده و «آلکس» میگویند.
[۱۷] Treptowerpark, Adlershof اسم محلات از میدان آلکساندر تا فرودگاه شونهفلد
[۱۸] Tatra ماشین ساختِ چک.
[۱۹] Tschaika ماشین ساخت روسیه .
[۲۰] Dieter
[۲۱] Lene
[۲۲] Polski منظور فیاتِ ساختِ لهستان است.
[۲۳] Schiguli نوعی ماشین ِ ساخت روسیه.
[۲۴] Walter
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست