دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا

بر سر گنج جهان


بر سر گنج جهان

در اوایل دهه ۷۰ میلادی, با فوران بهای نفت, هر یک از کشورهای دارنده نفت, تصوری از آینده داشتند که به تصور دیگری شبیه نبود در ایران آخرین شاه کاملا بر اوضاع مسلط بود, چندان که نیازی به مشورت با دیگران در خود نیابد

در اوایل دهه ۷۰ میلادی، با فوران بهای نفت، هر یک از کشورهای دارنده نفت، تصوری از آینده داشتند که به تصور دیگری شبیه نبود. در ایران آخرین شاه کاملا بر اوضاع مسلط بود، چندان که نیازی به مشورت با دیگران در خود نیابد.

هیچ خطری برای رژیم خود پیش‌بینی نمی‌کرد سهل است گاه‌گاه برای دوستان خود نیز نسخه‌هایی می‌نوشت تا چگونه همچو او «ارباب جزیره ثبات» شوند و «ژاندارم آمریکا» در خلیج‌فارس در عین حال با روس‌ها هم بتواند روابط اقتصادی برقرار کند و در مواقع لازم از طریق آنان غرب را هم بترساند که مانعی در راه فروش سلاح‌های مدرن به ارتش وی ایجاد نکنند. به خصوص که نرگسی هم فوران باز هم بیشتر بهای نفت پیش‌بینی می‌کرد.

نرگسی [یا نرگسیه] زنی بود اهل سارایوو که در آن زمان هر سال بنا به دعوت مقامات بالا به تهران می‌آمد، در خانه‌ای مجلل از میهمانسراهای دربار منزل می‌گرفت و سه هفته‌ای می‌ماند و در این مدت کار فراوان داشت. هر روز ۱۲-۱۰ نفری را می‌دید. می‌گفتند علم غیب دارد و آینده را می‌بیند گرچه نمی‌تواند همه‌اش را بیان کند.

به چندین زبان آشنا بود، از جمله فارسی. مدتی هم به شدت شایع شد که جاسوس شوروی است. گاهی به شهرستان‌ها هم برده می‌شد. چنان که همزمان با زلزله فردوس خراسان در بیرجند بود و ساکن باغ حشمتیه. گفته می‌شد که در باب مسائل مهمی‌ مانند خرید اواکس و زیردریایی هم نظر وی بر مقامات عالیه موثر بود.

در کتاب‌ها آمده و در خاطرات آن دوران ثبت است که حتی کسانی مانند جان کندی، جرالد فورد، ریچارد نیکسون و رونالد ریگان هم فالبین‌های مخصوص داشته و بی‌نظر آنها نه سفر می‌رفته‌اند و به کار مهمی ‌دست می‌زده‌اند. پس حکایت فقط مربوط به مظفرالدین‌شاه نیست که در سال ۱۹۰۰ وقتی برای دیدار نمایشگاه بین‌المللی قرن در پاریس به اروپا رفت، دمی‌ از شیخ بحرینی جدا نمی‌شد و تا شیخ وقت سعد را مشخص نکرد و حرز جواد ننوشت به بازدید غرفه اتازونی نرفت که در آنجا فردی به نام تامس ادیسون «بساط شعبده گسترده به اشاره‌ای شب را چو روز روشن می‌کرد، حباب‌هایی دارد که انگار هزار شمع در آن روشن است».

پس میل به آینده‌بینی و کشف مستقبل، همچون تمام انواع دیگر خرافات و موهومات، هم در غرب هست و هم در شرق، گیرم در غرب، در طرف دیگر زمین، در اتاق‌های فکر و بین نخبگان کمتر فال‌بینی و آینه‌نگری معمول است. در آنجا آمار، آن هم آمار واقعی روی میز می‌نشیند و ذهن‌ها به کار می‌افتد. کامپیوترها هم البته مددرسان است و محاسب.

هر معیار و هر انتخاب را با گذشته‌ها تطبvیق می‌دهد و در وضعیت‌های مختلف ترسیم می‌کند که اگر این راه برگزیده شود، چه خواهد شد و آن راه دگر چه و در هر نتیجه‌گیری، ضریب خطا آشکارست و این نتیجه‌گیری از داده‌هاست نه ‌پیشگویی نرگسی. مقامات اجرایی هم هر چقدر پوپولیست باشند و بخواهند عوام را بگردانند، باز گمان نمی‌برند که در حیاط‌خلوت خانه‌ها هم بچه‌های دبستانی می‌توانند انرژی هسته‌ای تولید کنند یا درباره ساعت رسمی‌ و قراردادی با عقب‌گردی صدساله به قبل از مشروطه نمی‌روند.

اشاره‌ام به زمانی است که کارخانه برق حاج‌امین‌الضرب در تهران به کار افتاد، حاجی دقیق بود و کاردان. با علما سخن گفت هم موقع افتتاح آمدند و دعا کردند، هم به خانه آقایان هم برق رفت. در آن زمان در وقت مشخصی در هر فصل [که مصادق با تاریکی هوا بود] در کارخانه دسته را می‌کشیدند و برق خیابان‌ها و خانه‌ها را روشن می‌کرد.

رسم شد که هر وقت برق آمد صلواتی فرستاده شود. رسم خوشی که هنوز معمول است. مهم آنکه چون هر فصل بدون توجه به ساعت، در وقت تاریکی و روشنی هوا دسته کارخانه کشیده می‌شد، برق وصل یا قطع می‌شد، تا بیخودی به هدر نرود. قبل از آمدن برق، در مورد روشنایی معابر هم همین رسم بود، از بلدیه وقت تاریکی هوا یکی می‌آمد و شعله دسته بلندی را دراز می‌کرد و چراغ نفتی خیابان‌ها روشن می‌شد.

مردم تازه با صنعت آشنا شده با درایت علمای زمان، این زمان قراردادی متغییر را برای کشور معمول کرده بودند [درست مانند همان کار تا پارسال می‌کردیم]. از همین رو در دعوت‌نامه‌های آن زمان نوشته شده مثلا «با تاییدات خداوند متعال حضرت... از شما دعوت می‌کند که دوساعت مانده به دسته در عمارت بادگیر...»

امروزه روز یکی از مهم‌ترین وظایف رسانه‌ها، برعکس قدیم که کارشان در کوبیدن این حزب سیاسی یا برکشیدن حزب دیگر خلاصه می‌شد، این است که آنچه را در اتاق‌های فکر حکومت و بین نخبگان می‌گذرد ساده و آسان کنند چنان که مردم عادی هم آن را دریابند و از همین جا می‌توان دریافت که چرا دعوای رسانه‌ها و اهل قدرت تمام‌شدنی نمی‌شود.

چرا چنین آشوب بزرگی است بین افکار عمومی‌ آمریکا و بریتانیا با دولت‌هایشان. دولت‌هایی که بنا به توصیه اتاق‌های فکر به منطقه خاورمیانه لشکر کشیده‌اند، اما این را به مردم نمی‌توانند گفت پس بهانه‌ای ساخته‌اند که در یک جا مبارزه با تروریسم بود و در جای دیگر مبارزه با یاغی‌گری صدام که جهان باور داشت که سلاح‌های کشتار جمعی دارد.

توقع دولت جورج بوش و تونی بلر از روزنامه‌هایشان این است که چون مصلحت کشورشان در همین لشکرکشی است و آینده‌شان به همین متصل است، دست‌کم در برابر دولت سد نسازند و مردم را علیه جنگ نشورانند؛ کاری که نه روزنامه‌های دست‌راستی و نه دست چپی، نه هوادار دولت و نه مخالفش در هیچ کدام از این دو کشور انجام ندادند.

در آمریکا کار آسان‌تر بود چراکه افکارعمومی‌ اصولا به دولت اعتماد فراوان دارد و کمتر از آن به رسانه‌ها و اصولا حکایت به گونه‌ای است که روزنامه‌ها هم جز در موارد نادر خودخواسته در برابر دولت، به ویژه در یک حرکت خارجی قد نمی‌افرازند. اما در اروپا این شوخی است. روزنامه‌ها دریده‌اند تونی بلر را. تا جایی که یک میلیون نفر را به تظاهرات ضدجنگ کشاندند.

اینک تونی بلر که دارد بعد از ۱۰ سال خانه شماره ۱۰ خیابان داونینگ را ترک می‌كند، عقده دل خالی کرد هفته گذشته، در جمع روزنامه‌نگاران با کلماتی باورنکردنی بازگفت که رسانه‌ها چه می‌کنند. از تعبیر «حیوانات درنده» استفاده کرد و در همان زمان مطابق نظر مشاوران آگاهش لابد، به یک نکته حرفه‌ای هم انگشت گذاشت.

با نام بردن از روزنامه معتبر ایندیپندنت گفت که این روزنامه دیگر خبرنامه نیست بلکه نظرنامه است و توفان برخاست. پس سرانجام گفت آنچه را در همه این سه سال در دل می‌نهفت تونی بلر و پاسخ داد همه آن عذابی را که رسانه‌ها به او و دولتش دادند بعد از حمله نظامی‌ به عراق. هرگز کسی به ویژه از مسند رئیس حزب کارگر، حزب چپ مدافع آزادی بیان و حقوق بشر، چنین به رسانه‌ها و آزادی بیان نتاخته بود.

حکایت آنچه از آن پس بر سر بلر و ایندیپندنت رفته گرچه در غرب طرفه نیست و معمول است، اما نکته تازه در دل دارد. ایندیپندنت بعد از آنکه از رئیس دولت شنید که خبر نمی‌دهد بلکه در قالب خبر نظر می‌دهد، اول آنکه تمام نطق بلند وی را چاپ کرد، بعد هم سردبیر مقاله‌ای نوشت و تیتر آن را اول روزنامه قرار داد با علامت سوال «آقای بلر، اگر از جنگ عراق حمایت می‌کردیم هم همین نظر را می‌دادید». حمله جانانه و خردکننده‌ای بود همین سوال مودب. سایمون کلر در حقیقت می‌گفت درد تو از مخالفت ما با لشکرکشی به عراق است نه اینکه چرا قواعد حرفه‌ای زیر پا گذاشته خبر را به نظر آلوده‌ایم.

در دومین روز، پس از آن، ایندیپندنت تمام صفحه اول خود را به نقشه ذخیره نفت در عالم داد. گیرم با خلاصه کردن و قابل‌فهم کردن، عوامانه کردن موضوع. عنوانش را داد «یک دنیای بدون نفت». درست است که این آمار بر اهل نظر پوشیده نبود، اما برای آنکه عموم بدانند چه می‌گذرد پشت تصمیم‌گیری‌ها، باید چنان ساده می‌شد که ایندیپندنت کرد.

نقشه دنیا را درست کرد و نقاطی را که بیشتر از ۱۰ میلیارد بشکه نفت ذخیره داشت رنگ قرمز زد. خواننده بی‌اختیار می‌گوید چقدر کم. فقط ۱۸ نقطه از جهان این مقدار نفت دارد. آن همه بادوبروت آمریکا که اولین صادرکننده نفت جهان بود، با آن همه جمعیت و مصرف که دارد فقط ۳۰ میلیارد بشکه؟

آدمی ‌با دیدن این نقشه خلاصه شده از جهان از خود می‌پرسد چین با یک‌سوم جمعیت دنیا و فقط با ۱۶ میلیارد بشکه ذخیره مگر ممکن است در پوست خود بگنجد در آینده. حالا در این جدول نه به سبک نرگسی و شیخ بحرینی بلکه تا حد مقدور از راه تامل بنگریم.

مسعود بهنود