یکشنبه, ۷ بهمن, ۱۴۰۳ / 26 January, 2025
مجله ویستا

بخش هایی از کتاب در دست انتشار «فلسفه, سیاست و خشونت» اثر رضا داوری اردکانی


بخش هایی از کتاب در دست انتشار «فلسفه, سیاست و خشونت» اثر رضا داوری اردکانی

این گفت و شنود که اکنون به صورت نوشته در دست شماست, از روی نوار نوشته نشده است یعنی این نوشته گزارش گفت و شنودی نیست که وقتی در جایی اتفاق افتاده باشد, مع ذلک آن را ساختگی هم نباید پنداشت پرسش هایی که نویسنده در دهان دوست جوان گذاشته است, از اعتراض هایی که معترضان به گفته ها و نوشته هایش کرده اند, گرفته شده است

«فلسفه، سیاست و خشونت» گفت و شنودی به شیوه نوشته های افلاطون است، با این تفاوت که در آن هویت پرسشگر به دلایلی که نویسنده در «تمهید» بیان کرده، آشکار نشده است. در این اثر، نگارنده برخلاف آثار افلاطون به تامین در خویشتن می پردازد و در باب موضوعات مهمی که در چند سال اخیر در محافل فکری ایران باب شده است، می پردازد. خشونت، سیاست، هایدگر، فاشیسم، پوپر و....کتاب در دوازده مجلس به نسبت میان فلسفه و خشونت و نقش میانجی سیاسی در این میان می پردازد. آنچه در پی می آید، تمهیدی برای ورود به مجلس گفت و شنود و بخشی از مجلس اول است.

● تمهیدی برای ورود به مجلس گفت وشنود

این گفت و شنود که اکنون به صورت نوشته در دست شماست، از روی نوار نوشته نشده است؛ یعنی این نوشته گزارش گفت و شنودی نیست که وقتی در جایی اتفاق افتاده باشد، مع ذلک آن را ساختگی هم نباید پنداشت. پرسش هایی که نویسنده در دهان دوست جوان گذاشته است، از اعتراض هایی که معترضان به گفته ها و نوشته هایش کرده اند، گرفته شده است.

تفاوت پرسش های دولت جوان با اعتراض ها بیشتر در لحن و فحوای سخن است. لحن دوست جوان ملایم و مودبانه است. او می خواهد که مطلب را به درستی درک کند، اما مدعیان و معترضان گاهی با عبارات و تعبیرهای خشن و به قصد توهین و تحقیر سخن گفته اند. اگر عین آن گفته ها و عبارات نقل می شد، گفت وشنود چه بسا که به صورت جدل سوء درمی آمد، ولی من نه قصد جدل داشتم و نه غرض اصلیم پاسخ دادن به اعتراض ها بود. به بعضی از این اعتراض ها در جای دیگر پاسخ داده ام و اگر هم به آنها پاسخ نداده بودم و ندهم، چندان اهمیت نداشت و ندارد.

شاید چون عنوان این گفت وشنود «فلسفه، سیاست و خشونت» است، توقع داشته باشند که در بحث تفصیلی نسبت این سه وارد شوم، ولی قصد من چیز دیگری بوده است و اگر می خواستم این رابطه و نسبت را به تفصیل بیان کنم، می بایست به طرح مقدمات بسیار بپردازم. پس چه می خواستم؟ فقط می خواستم و سعی کردم که نشان دهم که زمانه ما از نسبت این سه تقریبا بی خبر است و چیزهایی که معمولا در این باب گفته و نوشته می شود، بیشتر مشهورات است و نشان از عالم بی خبری دارد. در این ابواب ما نه فقط صاحب نظر نیستیم، بلکه اطلاع و دانش مان نیز کم است و در آن اندک هم که خوانده ایم و می دانیم، هیچ تامل نکرده ایم.

گرفتن گریبان افلاطون به عنوان مبدا و مسبب خشونت دنیای کنونی و توجیه قشری و ظاهربینانه قضیه، گل آلود کردن آب و در نتیجه، پوشاندن چهره خشونت شایع در سراسر جهان کنونی است، زیرا این حرف ها اگر به جد گرفته شود، بنیاد غفلت، جهل، حمایت و ظلم را تحکیم می کند. اگر فلسفه که باید عین خردمندی باشد، در زمان ما گرفتار جهل و حماقت نشده بود و اگر عالمی که قانون اساسی اش حقوق بشر بود در درکات ظلم و تجاوز دست و پا نمی زد، امکان نداشت که به نام فلسفه و اخلاق، ظلم و تجاوز بعضی حکومت های قرن بیستم را به چند صفحه از یک کتاب متعلق به دو هزار و ۵۰۰ سال پیش برگردانند.

البته درباره کل فلسفه افلاطون و اثری که در تاریخ و حتی در قوام دوره تجدد گذاشته است، می توان بحث کرد، اما وقتی گفته می شود که شخصی در گذشته نیت و قصد خشونت داشته و با قصد و نیت او خشونت رواج یافته و همه تاریخ یا کسانی در طی تاریخ نیت و قصد او را اجرا کرده ند، دریغ است که بر چنین حکمی حتی نام جهل گذاشته شود، زیرا این نامگذاری ظلم عظیم به عقل و ادراک بشر و توهین به جهل (بسیط) او است.

می دانم که کسانی از این صراحت و جسارت من برآشفته می شوند و کسان دیگری با اینکه در دام بعضی خرافات پوشیده در پوشش فلسفه گرفتار نشده اند، می گویند معاریف و مشاهیر عالم را به جهل، ظلم و حماقت نسبت نباید داد. من به معاریف و مشاهیر کاری ندارم، بلکه از اوضاع این جهان - جهانی که در آن بسر می بریم- حکایت و گاهی شکایت می کنم. این جهان نه جهان توسعه یافته است، نه جهان توسعه نیافته؛ جهانی که هر جا باشیم اهل و تابع آنیم و در سراسر روی زمین گسترده شده است.

این جهان هم مدرن است هم پست مدرن و هم سروکار و تعلقی به دنیای پیش از تجدد دارد. نمی گویم مناطق جهان با هم اختلاف ندارند. درجه بندی جغرافیایی و تاریخی و فرهنگی مناطق جهان نادرست نیست، حتی به اعتباری ضرورت دارد، اما اکنون در هر جای جهان واحد که باشیم، همه چیز این جهان به درجات وجود دارد.

آنکه می گوید ما هنوز به مدرنیته نرسیده ایم پس به پست مدرن چه کار داریم، جهان خود را نمی شناسد و با اینکه احیانا خار غربت در پا دارد، اصرار در توجیه جهان تجدد می کند، ظاهرا این خار هنوز در دلش نخلیده است. من کاری به این نوشته و آن گفته ندارم. من از جهانی می گویم که هر چند در آن نیروهای مخالف و متخالف دست اندرکارند، همه این نیروهای متخالف دست به یکی کرده و جهان را به سمت یک پرتگاه مخوف می برند.

ماکس وبر صفت اصلی جهان متجدد را رهایی از افسون و افسانه دانسته بود. اکنون باز ما به جهان فسون و فسانه بازگشته ایم. جهان کنونی وقتی با زبان و دست افسون شده و افسانه زده زندگی می کند و حتی با همین زبان و دست به جست وجوی حقیقت و عدالت و آزادی می رود، چگونه گرفتار افسون و افسانه نباشد و پیداست که با دست، دل، چشم، گوش و زبان افسون شده به عدالت و آزادی نمی توان رسید و فقط می توان در بازی جهان بازیچه بود.

جهان کنونی جهان قدرت بشر است. بشر با علم تکنولوژیک دگرگون شده و جهان را دگرگون کرده است. این قدرت تصرف و دگرگون کردن، در تاریخ سابقه ندارد و مهار کردنی هم نیست، ولی قدرتی که نتوان آن را مهار کرد، قدرت خطیر و خطرناکی است. نکته مهم این است که این قدرت عظیم، یعنی قدرت علمی - تکنیکی، قلمرو محدود و معینی دارد. این محدودیت را عیب و نقص نباید دانست، ولی وقتی محدودیت را درک نکنند و گمان کنند که کمال بشر در همین قدرت تصرف تکنیکی و دگرگون کنندگی و تبدیل همه چیز به اشیای مصرفی است، نادانسته بشر را با چشم تحقیر نگریسته اند.

این تلقی که در ظاهر احترام به علم و اثبات قدرت بشر است، در حقیقت نشانه انحلال وجود بشر جدید در قدرت تکنیک است. گویی او موجودی از سنخ تکنیک شده و کمتر چیزی غیر از تکنیک و لوازم آن در درک و فهمش می گنجد. مع هذا همین بشر گاهی با درک تکنیکی در مسائل فلسفه، آینده، آزادی و تقدیر بشر وارد می شود و اظهارنظر می کند و چون درک تکنیکی در قلمرو آینده، تقدیر و آزادی کور است، پیداست که نه فقط راه به جایی نمی برد، بلکه آشوب زبان و فکر را بیشتر می کند و اشاره کردم که این درک در فلسفه و سیاست وارد شده و مثلا افلاطون را مسوول خشونت جهان مدرن شناخته و صدام حسین را خطر بزرگ برای آینده و آزادی بشر دانسته است (رورتی هم که سیاست و دموکراسی را مستقل از فلسفه خوانده است، نمی داند که آن را در آغوش نظم تکنیک جهان رها می کند).

این پندارها که در نظر جهانیان احیانا عادی می آید و به آسانی پذیرفته می شود، نتیجه اشتباه فلسفه و تفکر با مشهورات و سخنان پیش پا افتاده است. یعنی نسبت تفکر و عمل سیاسی و اخلاقی را با تاثیر سرکه بر صفرا و یا اثر اسیدسولفوریک بر آهن قیاس می کنند و با این قیاس از حقیقت خشونت جهان کنونی به کلی دور می مانند. اگر بنیاد آزادی در جهان قدرت علم تکنولوژیک چندان سست است که اشخاص مفلوک و بی صفتی مثل صدام حسین می توانند آن را به خطر بیندازند، چگونه دل ببندیم که آن آزادی وجود ما را حفظ کند و پناه ما باشد؟

مع هذا وقتی می گویند افلاطون مسوول به وجود آمدن نازیسم در آلمان است یا صدام حسین آزادی را به خطر انداخته و بن لادن جهان را پر از آشوب و بیم کرده است، چندان تعجب نمی کنم. حرف های بیهوده و یاوه گاه و بیگاه در زبان مردمان همه اعصار و اقوام بوده است، اما قبول بی چون و چرای این حرف ها نشانه وقوع فاجعه ای در تفکر است؛ فاجعه ای که هر چند در متن آن قرار داریم از آن بی خبریم.

این فاجعه در وجود ما اتفاق می افتد. وقتی سخن بیهوده را به آسانی می پذیرند و فلسفه را با میزان مصلحت هر روزی می سنجند، کار فلسفه دشوار می شود. درد این است، ولی وقتی این درد را به کسی نمی توان گفت چه باید کرد؟

من نخواسته ام که رساله ای در باب خشونت بنویسم و اگر می خواستم می بایست از جای دیگر و با روشی دیگر آغاز می کردم، ولی کتاب های خوب و بد بسیاری در باب نسبت فلسفه و سیاست و خشونت نوشته شده است و اگر کسی بخواهد چیزی بهتر از آنچه مثلا ژرژ سورل در باب خشونت نوشته است، بنویسد باید بسیار تحقیق کند و البته صاحب نظر و فکر هم باشد. توقع نباید داشت که مردم کار و زندگی عادی و عادات فکری خود را رها کنند و به عمق مسائل جامعه و سیاست و فرهنگ بیندیشند.

در هیچ زبان و تاریخی شمار متفکران و صاحب نظران بسیار نیست و گرچه به قول معتزلیان و دکارت، البته به مسامحه می توان گفت که عقل به تساوی میان مردم تقسیم شده است و امکان تفکر برای همه وجود دارد، اما همه یا بیشتر مردم به تفکر فراخوانده نمی شوند و به آن رو نمی کنند. پیداست که سطحی و مرتبه ای از علوم را همه مردمان می توانند فراگیرند و عده زیادی از مردم یک کشور یا سرزمین اگر شرایط مهیا باشد، می توانند دانشمند شوند، اما هنر و فلسفه نصیب معدودی از مردمان می شود و شاید زمانی برسد که در آن ریشه شعر بخشکد و متفکران ملامت شوند که چرا سخن خلاف آمد عادت گفته اند و می گویند و حتی به بعضی از مشهوراتی که میان مردم شایع و منتشر است نام فلسفه داده شود.

در این رساله من حتی نمی خواسته ام درباره درست بودن یا نادرست بودن سخن کسی یا کسانی حکم کنم، بلکه منظورم تذکر این نکته بوده است که خلط فلسفه یا غیرفلسفه ما را از فهم درست باز می دارد. علم، فلسفه، دین، هنر، سیاست و اخلاق هر یک زبان خاصی دارند. این زبان ها را با هم خلط نباید کرد. کسی که می خواهد به فلسفه صورت علمی بدهد یا فلسفه را با دلایل علمی اثبات کند به فلسفه نمی رسد و حتی ممکن است به علم آسیب برساند. این پندار خوبی نیست که به حقیقت جز با روش علمی نمی توان رسید.

پیداست که دانشمندان در کار علم از روش علمی پیروی می کنند و باید پیروی کنند، اما علم که باید به قلمرو محدود و تخصصی بپردازد، البته که داعیه دخالت در هنر، دین و فلسفه ندارد، اما از آنجا که آثار علم و پژوهش های علمی در همه جا به صورت تکنولوژی آشکار است، قدرت علم تکنولوژیک چشم ها را خیره کرده و تمایلی به وجود آمده است که همه قضایا را با علم قیاس کنند و علم را مثال حقیقت و حقیقی بودن بدانند و متاسفانه دانشمندان بسیاری هنوز هم بر این قولند، اما چون این قول منشأ اثر مهمی نمی شود، نگران آن نباید بود و حتی دانشمند را نباید ملامت کرد که چرا درباره چیزی که نمی داند و در قلمروی بیرون از علم او قرار دارد، حکم می کند. این تجاوز هم نشانه عظمت بشر است.

بشر محدود در حدود معین نمی شود و در میان موجودات تنها اوست که از حد تجاوز می کند. دانشمند هم گاهی که از حد علم در می گذرد و در وادی ناآشنا قرار می گیرد، حکم آشنا و ناآشنا را یکی می گیرد و سخنان شبه فلسفه می بافد. چنانکه اشاره شد، این اشتباه منشأ زیان و خرابی بزرگ نمی شود، مگر آنکه فضل علمی و فلسفی و ادبی بخواهد تکلیف علم، ادب، فلسفه، اخلاق، سیاست و دین را معین کند. این امر و وضع بیشتر در زمان غلبه ایدئولوژی امکان دارد و در زمان ما نشانه غلبه ایدئولوژی بر همه شئون وجود و زندگی آدمی است.

خوب بود که آثار این غلبه را هم شرح می دادم، اما چندان در بند آغاز و مبادی بودم که دیگر به نتایج نپرداختم و البته اگر می پرداختم، می بایست در حد بیان و ذکر بعضی کلیات اکتفا کنم، زیرا هنوز تا آنجا که من می دانم هیچ مطالعه جدی درباره ایدئولوژی در تاریخ توسعه نیافتگی و آثار و نتایج آن صورت نگرفته است.

مختصر بگویم، من با کسی نزاع ندارم و نمی دانم چرا کسانی به سخنم آنچنان می نگرند که گویی این کاری که من به آن اشتغال دارم، در زمره کارهای ممنوع است. شاید هم حق با آنان باشد و سخن فلسفی چندان که گمان می کنم برای مدعیان بی ضرر و بی خطر نباشد. من منتقد اندیشه منورالفکری قرن هجدهم. نگفتم مخالف آن اندیشه ام. آن اندیشه در جای خود اهمیت داشت و بنیاد یا آغازگاه تجدد بود. من قرن هجدهم را نفی نمی کنم، بلکه می گویم در آن زمان بنای سودایی نهاده شد که آدمی در آن تا ابد بیاساید، اما چه کنیم که اکنون غرب هم دیگر خود را در آن بنا آسوده نمی یابد و طبیعی است که اقوام غیرغربی و در راه تجدد و توسعه که از خانه خود بیرون آمده اند و در خانه تجدد هم نمی توانند جایی داشته باشند از آسایش دور باشند. اینها هنوز چشمشان به قرن هجدهم است.

برهوت بی خردی


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 3 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.