یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا

شعر جنگ دروغ نمی گوید


شعر جنگ دروغ نمی گوید

گذری بر مجموعه شعر «دست هایم درخت می زایند» سروده سیدعلی شفیعی

نیما با آثارش در ادبیات ایران ظهور کرد تا شعر دیگر به مانند دوره سعدی و حافظ نباشد. شعر سعدی و حافظ هنوز خوانده می‌شود اما اگر پیش‌روی هر مخاطبی قرار گیرد به کلاسیک بودن خود اعتراف می‌کند.

نیما کاری را کرد که گذشتگانش از انجام آن عاجز ماندند. او معناهای فراوان چکامه را تقلیل داد و در عوض به قوت معنای شعر صحه گذاشت. شاید به همین خاطر باشد که دیگر نتوان گفت شعر معناگریز است. اگر بگوییم شعر هنوز معناگریز است نیما را در ادبیات ایران نادیده گرفته‌ایم. در این بین البته آثاری خلق می‌شوند که در القای معنا دچار سردرگمی هستند. خلق چنین آثاری از سوی این دسته از شاعران به معنای معناگریزی شعر نیست. یعنی شعر فارسی زبان امروز ایرادی ندارد؛ ایراد با شاعر همراه است.

سیدعلی شفیعی، شاعر مجموعه «دست‌هایم درخت می‌زایند» به عهدی که نیما در شعر نهاد پایبند است. به همین خاطر وقتی از جنگ هشت‌ساله ایران و عراق می‌سراید معنا در شعر گم نمی شود: .../ و شبی / چشم‌هایم را برداشتم / و چفیه‌ام/ ـ تنها یادگار دیروزم ـ را / که هنوز

بر جارختی می‌رقصید؛/ کنار پنجره / ماه / چشم‌های ملتهبم را/ به لبخندی ملیح/ مهتابی کرد / و آسمان /فرصت سبزی شد / برای گریستن / نگریستن / نگریستن / به دیروز آفتابی / امروز ابری / فرداهای مه در مه؛/ ناگهان / طنین صدایی در باد / طنین صدایی در یاد/ صدایی آشنا/ صدایی غریب / صدایی یادآور پرواز در مهتابی منور / و صدا / ـ همان صدا ـ/ صدای بال فرشتگان/ در آسمان بهشت/ که مرا می‌خواند / و من/ در خیال خاطرات آبی خویش / هر شب / کنار پنجره می‌ایستم تا ماه / چشم‌های ملتهبم را باز/ به لبخندی ملیح / مهتابی کند.

● دروغ کوچک تعهد بزرگ را می‌سازد

سیدعلی شفیعی متولد ۱۳۵۰ این مجموعه را با حمایت بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس از سوی نشر اردیبهشت چاپ کرده است. «دست‌هایم درخت می‌زایند» گزیده شعرهای او را طی سال‌ها (۸۶ ـ۷۲) در برمی‌گیرد.

شعر یک سرزمین گرچه همیشه به تعهد درونی‌اش پایبند است اما این تعهد می‌تواند به دروغ منتهی نشود. می‌تواند فریبا باشد اما به تعهدش دروغ نگوید. دروغ گفتن یک شعر از معناگریزی‌اش مشخص است. اگر شعری معناگریز باشد بی‌تردید می‌تواند آرمان‌ستیز هم باشد.

آن وقت هر دروغی را می‌توان به نام شعر جا زد و گفت این حرف دل مردم است. اگر شعری از معنای اصلی خود دور افتد نباید آن را به حساب فتنه‌انگیزی اثر گذاشت. شفیعی به هیچ عنوان شعرش معناگریز نیست، اگر اعتراضی هم در شعرش دیده می‌شود اعتراض شاعرانه است؛ اعتراض شعری اندیشیده شده در بستری خردورزانه. شاید از همین روست که وقتی از جنگ می‌نویسد شعرش بیان هنری یک واقعه عظیم است و به تعهد خود وفادار می‌ماند: تیک، تاک، تیک/ ساعت، صفر/ این جا .../ اول، کدام شعرم را می‌خوانی؟/ بگذار/ خلاصه حرف‌هایت را/ آخر شنیده باشم!/ این بار/ شانزده درصد/ بانکی‌تر باش!/ من می‌خواهم/ مدرن‌تر خزیده شوم/ در زالو/ پس کی/ به روز بشوی؟/ این زیلو را/ در شکل غیرهنری‌اش/ بگذار!.../ بگذار وسط همه سرامیک‌های جهان/ آرکائیک‌تر باشم!/ حالا که لالایی مادرم را/ فرزندم می‌شنود ...!/ چقدر شاعر شده‌ای!/ اجازه می‌دهی/ همین جا مرده باشد؟/ و جنازه‌ام را به دوش می‌کشم/ این دقیقه چقدر کش می‌آید!/ و این سطرهای ش. م.ه/ جا مانده از سی ۱۳۰/ با فالکن/ در آتش زمین می‌سوزد/ نازبالشم/ چکه/ چکه/ ستاره می‌شود/ روی برگه‌های زیتونی/ درخت‌های زیتون/ بار/ نداده‌اند امسال / انتفاضه ابابیل/ سنگ ندارد،/ دارد/ دل‌ها/ نیفتاده از دماغ فیل/ سنگ شده است/ حاجی‌ها/ خودشان را پرتاب شده‌اند/ سمت جمره / ایران، اشتوتگارت را برد/ و دورتر از چشم‌های دوربین/ امارات را/ و فرستاده ویژه امارات / پیام آورده بود/ تقسیم عادلانه یعنی این:/ انرژی هسته‌ای مال او/ فنجان قهوه‌ مال شما/ اسپری سالبوتامول هم مال من./ الله تی‌تی/ پشت پنجره‌ام/ پلک می‌زند/ ساعت ده است/ شماره نفس‌هایم را داشته باش مادر!/ شماره‌سنج‌ها را!/ شماره طبل‌ها را!/ علم‌ها را ببندید/ کهکشان راه شیری را!/ یا قمربنی‌هاشم!...

سیدعلی شفیعی آنجا که به اجراهای شعری و تکنیک و شگردهای زبانی توجه دارد، توانسته جرقه‌های بسیار روشنی از شعر دفاع مقدس را در ذهن مخاطب باقی بگذارد و او را در انتظار نگاه دارد تا بر مجموعه بعدی‌اش تأمل بیشتری کند.

مخاطب می‌خواهد بداند که پارادوکس حساس تقابل تعهدات شاعر نسبت به شعر او فی‌نفسه شعر و موضوع شعر را چگونه به چالش می‌کشد و چه شکلی خواهد یافت.

شعر وی وقتی از زبان یک جانباز شیمیایی یا موجی روایت می‌شود به ساختاری متناسب با خود شعر می‌رسد ولی اغلب (خصوصاً در غزل‌ها) انسجامی عرضی را بدون توجه به محور طولی بر اثر تحمیل می‌کند. این همان بیت مداری رایج شعر کلاسیک فارسی است. اگرچه گاه «شفیعی» در بعضی غزل‌ها تمایلات خوبی به سمت غزل مدرن روز نشان می‌دهد و بیانی معناگریز و تصویرگرا و عینی‌‌‌نگر را در ساختار کلی و منسجم، بر بستری روایی ارائه می‌کند: «تلفن می‌کند کسی از رشت/ صبح فردا درست ساعت هشت / بگو از «مرغ عشق»‌ها تنها/ غزلی مانده است در برگشت/ دو کبوتر به خانه می‌آیند/ یکی از بانه، دیگری سردشت .../ غزلم را گرفت و دوری زد/ و به دنبال عذر خوبی گشت/ منشی‌اش گفت: صفحه بسته شده/ سه دقیقه گذشته است از هشت / غزلم را گرفتم و گفتم:/ باید از خیر این مجله گذشت...»

● زبان عاطفی و نرم

چنین شعری با قابلیت تأویل گسترده‌اش، تنها در همین مجموعه، خوانش خاصی را نسبت به پیامدهای دفاع مقدس دارد.

شفیعی از ماه شب‌های جنگ می‌سراید، از استعاره‌هایی که می‌چکد از شانه‌های باغ. شاعر از برگ‌های دفتری سخن می‌گوید که سبز می‌شوند. از خبری که به وسعت دو سطر روی صفحه تلکس‌ها نشست. در ستون آگهی‌های تسلیت روزنامه کسی می‌نویسد: آی، آن که رفته‌ای! سفر به خیر!

از شاعری می‌سراید که خود اوست. از سراینده‌ای که برای مرگ خویش نوحه کرده بود و البته جاودانه شد. پس این شاعر دوبار برفراز دست‌های خویش جان سپرده است!

شاعر چادر بر سر ماه می‌اندازد. حالا دیگر این ماه سمبل زن در اشعار دفاع مقدس است. این ماه آسمان دلش می‌گیرد و درد در شقیقه‌اش گیج می‌خورد. صبح که آسمان بغل می‌گشاید شانزده ستاره از فراز دست‌های شهر تا کنار ماه پر می‌کشد.

زبان شعری شفیعی زبانی است که برای آن زحمت کشیده است. شاید بتوان گفت زبانی سرشار از عاطفه و زبانی نرم است. زبان شفیعی به هیچ وجه در شعر گزنده نیست.

شب در اشعار شفیعی مفهومی است که در پناه آتش، آرام، بدون خمپاره‌ای که آرامش را از شهر بستاند، معنا پیدا می‌کند.

شاعر آگاهانه از سطحی‌نگری پرهیز دارد. روبه مخاطبی فرضی از خاطرات او حرف می‌زند. خاطراتی که مرهم چشم‌های خیس من شعری است. شاعر اگر «او» را روزگاری ندیده است قاب عکسش در خاطرش است. عاشقانه‌ترین شعرهای شاعر آخرین دفتر سنگرش است زمانی که آخرین دم و آخرین لحظه زندگی‌اش را نوشت.

سراینده «دست‌هایم درخت می‌زایند» وزن شعر را خوب می‌شناسد. کمتر دچار لغزش‌های وزنی می‌شود: باز هم غزل غزل برای تو/ دفتر چکامه‌ام فدای تو/ یاد آن زمانه‌ها که بوده است / التیام زخم من صدای تو/ عاشقانه باز می‌سرایمت/ عاشقانه، عاشقانه‌های تو/ کاشکی به سان لاله‌های باغ/ می‌شدم شهید نینوای تو/ دفتری سیاه شد اگر، ولی/ پاک مانده است دل برای تو/ باز هم بخوان/ دوباره/ باز هم/ تا که بشنوم ز نی، نوای تو.

در بسیاری اشعار دیگر نیز شفیعی درخشش پویایی دارد. بی‌تردید با جدیت بر استمرار چنین اشعاری او آینده شعری‌اش را در زمینه شعر جنگ رقم خواهد زد: «ماهم را بگذارید صدا کنم!/ یک نفر این ابرها را کنار بزند!/ بگذارید سراج روی دفترم نور بپاشد!/ همین جا خوب است/ یک جرعه آب هم/ که ندادید/ کافی ست،/ فقط بگذارید آن جرعه آخر جام را.../ بروید کنار!/ می‌خواهم سرش روی دامن زهرا باشد!/ آقای دکتر!/ آقای دکتر!/ تخت شماره سه برگشت/ و این شعر تمام نمی‌شود/ لطفاً کسی دنبالش را نگیرد.»

ما اما دنبالش را می‌گیریم. مگر نه این است که این شعر تمام نشده است؟!