یکشنبه, ۱۷ تیر, ۱۴۰۳ / 7 July, 2024
مجله ویستا

برگ‌های سبز


برگ‌های سبز

روبه روی خانه ی ما
یک درخت مهربان بود
قلب او سرسبز و زیبا
قد او تا آسمان بود
دست هایش هر شب و روز
لانه ی گنجشک ها بود
قلب هر گنجشک آنجا
شاد بود، از غم رها بود
در بهاران صورت او
پر …

روبه روی خانه ی ما

یک درخت مهربان بود

قلب او سرسبز و زیبا

قد او تا آسمان بود

دست هایش هر شب و روز

لانه ی گنجشک ها بود

قلب هر گنجشک آنجا

شاد بود، از غم رها بود

در بهاران صورت او

پر گل و پر خنده می شد

با نسیمی حرف می زد

خاطراتش زنده می شد

فصل تابستان که می شد

فصل بازی ، فصل گرما

چتر سبزش باز می شد

وقت بازی بر سر ما

می رسید از راه پاییز

فصل آه و ناله ی باد

او به دست خالی باد

سکه های زرد می داد

در زمستان خواب می دید

خواب سر سبز بهاران

درد دل می کرد در خواب

با زمین و ابر و باران

آه اما عصر دیروز

اتفاقی تلخ رخ داد

سایه های درد و اندوه

روی قلب کوچه افتاد

نعره های اره برقی

توی گوش کوچه پیچید

ناگهان یک دسته گنجشک

پر زنان ترسید و کوچید

او زمین افتاد آرام

قلب سبزش زخم برداشت

غول زردی آمد او را

از زمین با اخم برداشت

در سحر گنجشک ها باز

آمدند او را ندیدند

دسته جمعی گریه کردند

بعد با هم پر کشیدند

جای او خالی شد اما

یاد او در کوچه جا ماند

برگ های سبز مهرش

در دل گنجشک ها ماند

محمد عزیزی ( نسیم)