دوشنبه, ۱۵ بهمن, ۱۴۰۳ / 3 February, 2025
مجله ویستا

اندیشه سیاسی فمینیسم


اندیشه سیاسی فمینیسم

مسأله مقاله حاضر, نسبت روشی و مفهومی بین نگرش فمینیسیتی و اندیشه سیاسی است مفروض مقاله این است که روش شناخت و مفاهیم پایه ای که در افکار فمینیستی مورد توجه هستند می توانند در اندیشه سیاسی, روابط بین الملل و علم سیاست, تغییراتی به وجود آورند

این نوشتار درصدد پاسخگویی به این سؤال است که آیا می‌توان مجموعه دغدغه‌های فمینیستی را در قالب اندیشه سیاسی فمینیستی مطالعه نمود. برای پاسخ در ابتدا باید مفاهیم کلیدی فمینیست‌ها را بررسی کرده و سپس روش شناخت آن‌ها را تبیین نمود. تمرکز فمینیست‌ها بر مفاهیمی مانند دولت، قدرت، عدالت، صلح و امنیت و ارائه تفسیری جنسیت محور از آن مفاهیم و نیز اتخاذ روش پست پوزیتویستی در شناخت پدیده‌ها، مجموعه سؤالات و پاسخ‌های فمینیست‌ها را در قامت اندیشه سیاسی فمینیستی نشان می‌دهد. در این مقاله پس از روش فمینیستی شناخت، مهمترین مدعیات آن‌ها در حوزه اندیشه سیاسی، تشریح و در نهایت سلسله تجویز‌های فمینیستی در زمینه مفاهیم پایه‌ای اندیشه سیاسی نقد و ارزیابی می‌شود. به اعتقاد مؤلف نقدهای فمینیستی در آشکار ساختن ساحت‌های مغفول اهمیت تعیین کننده‌ای دارد، اما کاستی اساسی این نقدها، تشتت آنهاست. مسئول و مجرم۱ شمردن مردان در تحلیل فمینیستی به قدری برجسته است که گویی مردان بانی و حامی همه مرارت‌های هستی بوده‌اند.

● طرح مسأله

مسأله مقاله حاضر، نسبت روشی و مفهومی بین نگرش فمینیسیتی و اندیشه سیاسی است. مفروض مقاله این است که روش شناخت و مفاهیم پایه‌ای که در افکار فمینیستی مورد توجه هستند می‌توانند در اندیشه سیاسی، روابط بین‌الملل و علم سیاست، تغییراتی به وجود آورند. بر اساس آن مسأله و این مفروض، پرسش این است که روش فمینیستی اندیشه سیاسی چیست و مفاهیم پایه در چنین اندیشه‌ای کدامند؟ فرضیه‌ای که به عنوان پاسخ به پرسش مذکور مورد آزمون قرار می‌گیرد، بدین قرار است که «روش پست پوزیتویستی فمینیسم و نیز تمرکز آن بر چهار مفهوم عدالت، قدرت (سلطه)، دولت و امنیت، آن را با اندیشه سیاسی مرتبط می‌کند». البته مقصود این نیست که همه اندیشمندان سیاسی، پست پوزیتویست هستند و به مفاهیمی غیر از چهار مفهوم مذکور نمی‌پردازند، بحث این است که مسأله‌های مورد بحث و فحص در فمینیسم از مفاهیم کلیدی اندیشه سیاسی نیز بوده و روش پست پوزیتویستی فمینیست‌ها، از سوی تعدادی از اندیشمندان سیاسی مورد استفاده قرار گرفته است. برای توضیح این ربط وثیق بهتر است به مضمون اصلی فمینیسم و علم سیاست نظری بیفکنیم؛ به تعبیر فمینیست‌ها به ریشه پیدایش و شیـوه گستـرش سلطـه مردان بر زنان معطوف است (A. Brecht, ۱۹۹۳, p. ۱۵) و علم سیاست به مطالعه توزیع (مشروع یا نامشروع) نیازها و منافع در یک جامعه خاص می‌پردازد (Randall, ۱۹۸۴, p.۱۱-۱۳)، لذا فمینیسم به زعم خود در تلاش برای معرفی هویت زنان و حقوق آنان، نمی‌تواند به مفاهیمی چون دولت، قدرت و امنیت نپردازد و اندیشه سیاسی نمی‌تواند برای درمان یک وضع پریشان نسبت به نقش و سهم زنان بی‌تفاوت بماند. این همپوشانی، طی دو دههٔ اخیر، فمینیست‌ها را به تفکر در حوزه سیاست واداشته است. آن‌ها می‌خواهند حوزه علم و سیاست را از سلطه علایق و دغدغه‌های مردان دور کرده و آن را با حضور و ابراز وجود[۱] زنان شکل ببخشند (Philips, ۱۹۹۸, p.۹).

فعالان حقوق زنان از دو قرن پیش به کسب ملک و مال و حق رأی زنان می‌پرداختند، اما فعالان امروزی معتقدند که رهایی زنان از سلطهٔ دیرینه مردان، یک پروژهٔ سیاسی- فرهنگی است(Elshtain, ۱۹۸۱, p.۹۳)، پس به عقیده فمینیست‌ها اندیشه‌ای لازم است که موضوع آن، سلطه و هدف آن، تولید دانش متناسب در خصوص چرایی و چگونگی انقیاد زنان ‌‌باشد. با این مقدمه هدف مقاله حاضر توضیح مفاهیم پایه‌ای و روشی است که فمینیست‌ها مورد استفاده قرار می‌دهند. در ابتدا نحوه نگرش فمینیست‌ها تشریح می‌شود و در ادامه مورد سنجش انتقادی قرار می‌گیرد.

● مقام و معنای روش در نگرش فمینیستی

روش بـه معنـای عـام آن شیـوهٔ شنـاخـت یـک چیـز(Hay, ۲۰۰۳, p.۸۱). شناخت یک چیز معمولاً به دو روش صورت می‌گیرد: عده‌ای شناخت یک چیز را به شیوه پوزیتویستی میسر و معتبر می‌دانند و عدهٔ دیگر پوزیتویسم را از شناخت معنا و مضمون قاصر شمرده‌اند.

شناخت پوزیتویستی حداقل چهار ویژگی دارد(Baylis, ۱۹۹۷, chap.۹)؛ اولاً معتقد به اصالت تجربهٔ مشاهداتی است یعنی همهٔ مناسبات و روابط را تجربه‌پذیر- آن هم از نوع مشاهداتی- می‌داند، ثانیاً قائل به وحدت بین علوم است و فرمول‌های فیزیک و ریاضیات را قابل تعمیم به علم الاجتماع می‌داند و هیچ تفاوتی بین جامعه‌شناسی و فیزیک قائل نیست، ثالثاً در شناخت پوزیتویستی بر تفکیک قطعی بین امور واقع و ارزش‌ها تأکید می‌شود و استدلال می‌گردد که ذهنیت محقق در سنجش و مطالعه امر مورد مشاهده تاثیری ندارد و محقق می‌تواند با تعلیق ذهنیت خود، ضمن حفظ بی‌طرفی به مطالعه موضوعات- اعم از موضوعات عینی و موضوعات ذهنی- بپردازد، بالاخره اینکه بر اساس روش شناخت پوزیتویستی، حقیقت قابل کشفی درخارج از ذهن محقق وجود دارد که وظیفه و هدف آن کشف حقیقت است، یعنی هم، ‌چنین حقیقتی وجود دارد و هم، قابل حصول و وصول به وسیله محقق بی‌طرف است(Rosenau, ۱۹۷۱, p.۲).

فمینیسم، به ویژه نوع رادیکال آن، همه مفروضات پوزیتویسم را مخدوش خوانده و از رهیافتی پست پوزیتویستی در شناخت پدیده‌ها دفاع کرده است. بر اساس روش پست پوزیتویستی، هر گونه ادعای علمی و حقیقی در مورد جهان خارج، کذب است، چون شناخت به عنوان یک رویه[۲]، ساخته و پرداختهٔ اجتماع است، یعنی از تعامل عوامل مختلف اجتماعی، یک شناخت شکل می‌گیرد و به محض دگرگونی آن عوامل، شناخت ما نیز بی‌اعتبار شده و عوض می‌شود. پس، اولین نکته در شناخت پست پوزیتویستی فمینیست‌ها، ساخته شدن واقعیت[۳] در محیط اجتماعی است(مشیرزاده، ۱۳۸۴: ص۲۸۸). فراموش نکنیم که بر اساس دعاوی پوزیتویست‌ها، حقیقتی به صورت داده شده[۴] وجود دارد که وظیفه محقق کشف آن است. این فرض بنیادی را فمینیست‌ها بی‌اعتبار می‌دانند و معتقدند که چنین فرضی از توضیح بسیاری از ابهامات قاصر است. شاهد عینی چنین فرضی برداشت‌های متفاوت و گاه متعارض از واقعیت یا بخشی از آن در طول زمان است.

اگر مکتب رئالیسم درعلم سیاست و روابط بین‌الملل را به عنوان تجلی شناخت پوزیتویستی تلقی کنیم، فمینیست‌ها این مکتب را ساخته مردان و حلّال معضلات و تأمین کنندهٔ نیازها و آزهای جنس مذکر می‌شمارند و آن را به عنوان اندیشه‌ای کلان‌نگر، سخت افزاری و خشن محکوم می‌دانند. از نگاه فمینیست‌ها، نقص اساسی نگاه رئالیستی به پدیده‌های سیاسی و بین‌المللی این است که زنان را نادیده می‌گیرد. هر چند که در جایگاه‌هایی مانند بیمارستان‌ها، کارخانجات، اردوگاه‌ها و خانه سیاستمداران، دیپلمات‌ها و نظامیان، زنان به مراتب بیش از مردان متحمل درد جسمی و رنج روحی می‌شوند(همـان، ص۳۰۹). از این منظر، عامل اصلی غفلت از نقش زنان، روشِ شناخت است که به عقیدهٔ پوزیتویست‌ها تنها راه رسیدن به حقیقت تلقی می‌شود.

دومین نکتهٔ روش شناختی که فمینیست‌ها بر آن انگشت تأکید گذاشته‌اند جدایی‌ناپذیری و درهم تنیدگی واقعیت- ارزش‌ها است. همانگونه که گفته شد مفروض پوزیتویست ها این بود که محقق نسبت به موضوع مورد تحقیق خود بی‌طرف است و بدون آن‌که ذهنیت و انتظارات خود را دخیل کند، درصدد یافتن حقیقت است. بر اساس نگرش پست پوزیتویستی فمینیست‌ها، محقق فقط به گزارش واقعیات نمی‌پردازد و یک قاعدهٔ از پیش موجود را کشف نمی‌کند، بلکه با جاری ساختن توقعات، منافع و علایق خود، نتیجه آزمایش را دستکاری کرده و در واقع به جای گزارش واقعیات، نوع خاصی از واقعیت را می‌سازد، یعنی نظریه پرداز و محقق صرفاً به بیان یک واقعیت بیرونی نمی‌پردازد، بلکه با دخالت دادن خواسته‌های خود، کاریکاتوری از واقعیات ارائه می‌کند. این نکته متاثر از اندیشه سیاسی دانشمندان پست مدرن است که معتقدند علم و دانش عمیقاً با روابط قدرت درآمیخته و همپای پیشرفت در اعمال قدرت پیش می‌رود، به عبارت دیگر، هر جا قدرت اعمال شود، دانش نیز تولید می‌شود و هیچ دانشی نیست که متضمن روابط قدرت نباشد.(Best & Kellner, ۱۹۹۱, p.۵۲)

فمینیست‌ها مانند پست مدرن‌ها ضمن تصنعی و تاریخ‌مند خواندن واقعیت، شناخت را تابع منفعت می‌دانند و معتقدند که مردان با تولید دانش مورد نظر و مطلوب خود، واقعیت را همان‌گونه که می‌خواسته‌ا‌ند تعبیر کرده و زنان را به زیر سلطه خود کشیده‌اند. هواداران جنبش زنان در غرب به ویژه طی دو دهه اخیر می‌پندارند که مسأله شناخت، مسأله‌ای سیاسی است؛ زیرا با قدرت در ارتباط است. بر همین مبناست که در برخی آثار از سیاست نظریه[۵] سخن می‌رود. در این آثار شناخت، امری هدفمند، ایدئولوژیک و سیاسی معرفی می‌شود و یافتهٔ مردان، چیزی معتبر و مشروع قلمداد می‌گردد (Mohanty, ۱۹۸۴, p.۹). فمینیسم با اشاره به ماهیت و هدف سیاسی تولید دانش و شناخت، عملاً وارد علم سیاست می‌شود و کلیهٔ سیاست‌های رفاهی، علمی، اقتصادی و فرهنگی را بدین اتهام که در خدمت مردان است، زیر سؤال می‌برد. اعتراض فمینیست‌های رادیکال این است که دانش‌های موجود از یکسو زنان را نادیده گرفته و به مسائل خاص آن‌ها از قبیل بیماری‌، بزه‌کاری، فقر، بیکاری و...بی‌توجهی کرده و از سوی دیگر با اختصاص بخشی از امکانات جامعه به زنان در واقع به استخدام و استثمار آن‌ها پرداخته است، در نتیجهٔ این سیاست‌های علمی- پژوهشی، زنان به عنوان مخلوقاتی احساساتی، فرو دست، غیر عضلانی، نابخرد، نابهنجار، مددجو و قابل ترحم معرفی شده‌اند و بدتر از آن اینکه صفات اخیر نه به عنوان صفات عارضی و تاریخی، بلکه به عنوان صفات ازلی، ذاتی، جوهری و طبیعی زنان قلمداد شده و تداوم آن ضروری معرفی شده است. به عقیده فمینیست‌ها اگر زنان بانیان اولیه گفتمان‌ها و مهارت‌های علمی زنان بودند، بسیاری از نظریات امروزی دگرگون می‌شدند و زنان به طرز دیگری ایفای نقش می‌کردند. آن‌چه نظریه‌ها را بر ضد زنان و به نفع مردان شکل داده، دخالت دادن تمایلات مردان در تحقیقات بوده است. بر این اساس فمینیست‌ها با این ایده روش‌شناختی پوزیتویست‌ها که مطالعات زنان می‌تواند رها از ارزش داوری و با بی‌طرفی محض باشد، مخالفند.

سومین نکته روش شناختی در نگرش فمینیستی، نقد یکدستی علوم و مشاهده‌پذیر بودن تمامی رفتارها و باورها است. به باور پوزیتویست‌ها، علم فرمول دارد و همه چیز علمی است. فمینیست‌ها با صراحت تمام این ایده را نفی و آن را امری غیرقابل اثبات می‌شمارند و معتقدند

▪ اولاً مردان با گرایش به پژوهش‌های کمّی و بی توجهی به کیفیت حیات و مطالبات زنان، سهم آن‌ها را به خود تخصیص می‌دهند(virgina, p.۶۷)،

▪ ثانیاً مردان، اطلاعات را بر اساس علایق جنسیتی تفسیر و تحلیل می‌کنند و سلطه خود را در تفسیر هم اعمال می‌نمایند.

▪ ثالثاً ارزش‌گذاری و اولویت‌بندی داده‌ها و تفاسیر نیز نشان دهندهٔ سیاست جنسیتی مردان است. پس مردان در جمع‌آوری، تحلیل و ارزیابی اطلاعات، جنسیتی عمل کرده و می‌کنند.

علاوه بر فمینیست‌ها، مکاتب دیگری مانند پست مدرنیسم، کانستراکتیویسم و نظریه انتقادی هم اصل مشاهده‌پذیری و یکدستی علوم طبیعی- اجتماعی را بی‌اعتبار شمرده و بخش چشم‌گیری از خواسته‌ها و تحولات را خاص و غیرقابل مشاهده عنوان نموده‌اند(Hay, ۲۰۰۳, p.۳۷). علاوه بر این، منتقدان پوزیتویسم بر این نکته پای می‌فشارند که بسیاری از رفتارهای قابل مشاهده و ثبت شده، تصنعی هستند، چون انسان‌ها به فراخور خواست، نیاز و منفعت خود می‌توانند خود را به گونهٔ دیگری نشان داده و محقق و تحلیل‌گر را به نتایج اشتباهی رهنمون شوند.

فمینیست‌ها به تصور خویش برای پایان دادن به سلطه روش‌های پوزیتویستی مردان بر دانش‌ها و مناسبات، روی نکات زیر تأکید می‌نمایند:

۱) اجتناب از ستم جنسیتی در جمع‌‌آوری، تحلیل و طراحی داده‌های علمی

۲) تأکید بر ساخت اجتماعی واقعیت و متغیر و تاریخی بودن حقیقت و باورهای فعلی

۳) توجه به اشکال پیچیده اعمال قدرت و سلطه مردان بر زنان که به صورت رسـمی – غیررسمـی و آشکار و پنهان جریان دارد (لوکس، ۱۳۷۸: صص۱۴-۱۳).

بر این اساس روش شناخت برای طیف‌های مختلف فمینیست‌ها روشی است که مسائل خاص زنان را در نظر گرفته و از تعمیم‌ شناخت و برداشت مردانه به حوزه زنانه اجتناب کند و تقدم نظریه بر مشاهده را بپذیرد و همواره به این نکته توجه داشته باشد که در بسیاری مواقع، داده‌ها به تولید نظریه منتهی نمی‌شوند، بلکه این نظریه و ذهنیت است که داده‌های مطلوب و موافق خود را گزینش و داده‌های مخالف را به دور می‌افکند.

بر پایه باورهای روش‌شناختی فوق، اندیشه سیاسی فمینیستی در پی تعبیه اهداف و ابزارهایی است که به شکل معقولی، به رهایی زنان منتهی شود. طبعاً در این اندیشه اصلی‌ترین معیار خودی و دیگری، جنسیت است، یعنی هر آن که مذکر است، بانی، حامی و حامل ستم علیه زنان است و هر آن که مؤنث است، تازیانه ستم مردان را تحمل کرده و امروزه به عنوان هوادار زنان تاریخ در مقابل مردان اقامه دعوا کرده است. فمینیست‌های لیبرال که به پندار خود باید حقوق مردان را به زنان تسری دهند، به اندیشه‌هایی در حوزه سیاست پرداخته‌اند که قابلیت عملیاتی بیشتری دارند، این در حالی است که ایده‌های مطروحه توسط فمینیست‌های رادیکال به فلسفه سیاسی و نگاه هنجاری قرابت بیشتری دارد، زیرا درصدد دگرگونی گسترده است و به روشی انتزاعی به طرح مطالبات زنانه می‌پردازد. با وجود این تفاوت، همه امواج فمینیسم از آن رو که سلطه مردان را سراسری شمرده و کل نهادها و مناسبات را علیه زنان می‌دانند و خواهان تغییر وضع موجود هستند، صبغه سیاسی دارند. سیاسی شمردن مطالبات زنان هنگامی پررنگ می‌شود که به افزایش امکانات زنان از یکسو و کاهش انحصار دولت بر ابزارهای کنترل از سوی دیگر توجه شود. دولت‌های امروزی برای کسب مشروعیت بیشتر، به رأی زنان یعنی شهروندانی که نیمی از جمعیت را تشکیل می‌دهند، احتیاج دارند، احتیاج دولت‌ها و سازمان‌های مربوط به آن‌ها، فمینیسم را به بازیگری فعال در عرصه سیاست تبدیل کرده است. این نقش نوین جنبش‌های فمینیستی هنگامی آشکار می‌شود که مفاهیم و گزاره‌های کلیدی آن‌ها را مرور کنیم.

● مفاهیم کلیدی در اندیشه سیاسی فمینیستی

اندیشه سیاسی عبارت است از کوشش برای تعیین اهدافی که احتمال تحقق دارند و نیز تعیین ابزارهایی که موجب دستیابی به آن اهداف شود. بر این اساس اندیشمند سیاسی کسی نیست که صرفاً دارای مجموعه‌ای از آراء و اهداف باشد و ابزار‌های رسیدن به آن هدف را به دست دهد، بلکه باید بتواند درباره آراء و عقاید خود به شیوه‌ای عقلانی و منطقی استدلال کند تا حدی که اندیشه‌های او دیگر صرفاً آراء و ترجیحات شخصی به شمار نرود. اندیشه سیاسی بر خلاف فلسفه سیاسی که به شیوه‌ای انتزاعی با غایات حکومت و ابزارهای مناسب نیل به آن غایات و مآلاً با بهترین شکل حکومت سروکار دارد، در حوزه نظریه‌پردازی و غایات، محدود نمی‌ماند و قدری عملیاتی‌تر و عینی‌تر به سراغ تحقق نظم، عدالت، خیر، آزادی، برابری و تحکیم قدرت می‌رود.

فمینیست‌ها در طیف‌ها و موج‌های مختلف خود به طرح و شرح مفاهیمی پرداخته‌اند که از مفاهیم کلیدی اندیشه سیاسی هستند. طرح اصل عدالت و شیوه تحقق آن در جامعه، هم مورد توجه سقراط بوده (افلاطون، ۱۳۶۵: ص۶۰۴) و هم از نخستین دغدغه‌های فمینیست‌های سه قرن اخیر می‌‌باشد. «آنه فیلیپس»[۶] در مجموعه‌ای با عنوان «فمینیسم و سیاست» بیست مقاله مهم درباره موقعیت موجود و مطلوب زنان درحوزه سیاست را تدوین کرده و مهم‌ترین دغدغه‌های زنان در نظام‌های سیاسی مختلف دنیا را بررسی نموده است. به عقیده فیلیپس سلطه مردان بر زنان پیش از هر چیز در قالب رفتارها و نهادهای سیاسی بروز می‌کند، در قالب نهادها، باورها و پندارهای فرهنگی در حوزه سیاسی تبدیل به قانونی آهنین می‌شود و زنان به صورت ساختاری و پایدار تحت سلطه قاعده‌مند قرار می‌گیرند. فیلیپس و همفکرانش به رهایی زنان از تبعیض می‌اندیشند و به گونه‌ای استدلال می‌کنند که گویی مهمترین رقیب آن‌ها دولت- مردان بوده و اصلی‌ترین موضوع مورد مناقشه،‌ مفاهیمی مانند دولت، قدرت، امنیت، صلح و توسعه هستند (Mcglen, ۱۹۹۳,p.۱۲)«تری‌تریف» و همکارانش در خصوص «تأثیر جنسیت بر امنیت» مانند فیلیپس از منظری فمینیستی به تشریح دغدغه‌های زنان پرداخته‌اند (تریف، ۱۳۸۳: ص۱۶۱). اینان ضمن شرح جایگاه زنان در امنیت و روابط بین‌الملل بدین نتیجه می‌رسند که زنان- به ویژه در نگاه رئالیست‌ها- غایب بزرگ نظم بین‌الملل بوده‌اند و ساختارها و رفتارها در امنیت بین‌الملل، به امنیت زنان بی‌توجهی کرده است، هر چند زنان در عداد بزرگترین قربانیان جنگ‌ها بوده‌اند؛ تجاوز جنسی به زنان درجنگ‌ها، استخدام زنان در اردوگاه‌ها و مجتمع‌های تفریحی و مسکونی نظامیان، اندوه ناشی از مرگ همسر و فرزندان و نیز خدمات زنان در بیمارستان‌ها و تدارکات و پشتیبانی جنگ‌ها معمولاً نادیده گرفته می‌شود. به عقیده «اینلو»، زنان از قدیم الایام از حوزه روابط بین‌الملل و علم سیاست حذف شده‌اند و دستگاه‌های امنیتی آشکارا به تبعیض و ستم جنسیتی دامن می‌زنند. از دید وی اگر امنیت ملی، معطوف به حفاظت از دولت در مقابل تهدید و حملات خارجی است، چنین تعریفی بسیار ناقص بوده و ناقض حقوق زنان است. فعالان حقوق زنان برای پایان دادن به این وضعیت تبعیض‌آمیز، مفاهیم پایه‌ای اندیشه سیاسی و روابط بین‌الملل را مورد تفسیر مجدد قرار داده و واژگان را به گونهٔ دیگری تعبیر می‌کنند تا ستم تاریخی علیه زنان آشکار شود. پرداختن فمینیست‌ها به این مفاهیم، آن‌ها را با اندیشه سیاسی مرتبط می‌سازد.

مفاهیم پایه‌ای که هم دراندیشه سیاسی و هم در محافل فمینیستی مورد توجه‌اند عبارتند از:

الف) دولت

دولت از مفاهیم کلیدی علم سیاست است که در نگاه فمینیست‌ها همواره در اختیار مردان بوده و به طور سنتی، خشونت و ستم علیه زنان را تئوریزه و سازماندهی کرده است(Haled, ۱۹۸۹: p.۶۰). عکس العمل فعالان حقوق زنان در مقابل دولت و تردید در مشروعیت آن، فمینیست‌ها را بلافاصله به عرصهٔ سیاسی می‌آورد و دولت به عنوان نگهبان نظم موجود، مطالبات زنان را بررسی و در خصوص آن‌ها تصمیم‌می‌گیرد. فمینیست‌ها بر خلاف آنارشیست‌ها نمی‌خواهند دولت نابود شود، بلکه می‌خواهند مفروضات پذیرفته شده در خصوص دولت را زیر سؤال ببرند؛ از جمله مفروضاتی که در این خصوص به زیر سؤال می‌رود این است که دولت بازیگری خود مختار و عقلانی است یا دولت قدرت انحصاری دارد و ابزارهای خشونت باید در انحصار دولت باشد یا اینکه دولت‌ها باید حاکمیت مطلق داشته باشند چون در غیر این صورت، مملکت به جنگل تبدیل می‌شود.

فمینیست‌ها همه این مفروضات را مخدوش دانسته و آن‌ها را برساخته مردان می‌شمارند. نقص اساسی دولت در نزد فمینیست‌ها این است که به فهم پذیرفته شده از نقش زنان و مردان بی‌توجه بوده و به جای آن‌که درصدد ترمیم آن برآید، آن را تحکیم بخشیده است. حذف زنان از قدرت یکی دیگر از مطالبات زنان و از اعتراضات کلیدی آن‌ها علیه دولت است. بر این اساس، دولت تشکیلاتی قلمداد می‌شود که مردان در قالب آن استثمار زنان را عملی می‌کنند و تجربیات و دیدگاه‌های ویژه زنان را نادیده می‌گیرند. به تعبیر «پترسون» و «رونیان»[۷] استثمار جنسیتی تحکیم شده و در قالب دولت شروع می‌شود و بدتر از همه بازتولید می‌گردد. پیشنهاد فمینیست‌ها برای کاستن ستم دولتی علیه زنان، تمرکز زدایی از دولت و توزیع قدرت آن به اجتماعات محلی است که زنان حداقل ۵۰ درصد عضویت آن‌ها را برعهده دارند. فمینیست‌های رادیکال، حتی شیوه‌های کنونی رأی‌گیری و بازی‌های دموکراتیک را نفی کرده و آن را مظهر تدبیر مردان برای تحکیم سلطه خود می‌شمارند.

(Jaggar, A. ۱۹۸۳: p.۱۵)

این دسته از فمینیست‌ها، تفاوت ذاتی زنان و مردان را پذیرفته و زنان را واجد امتیازات منحصر به فردی می‌دانند و معتقدند که این خصایص، به تنهایی می‌توانند زنان را از مردان دور کند. به طور کلی نگرش فمینیست‌ها نسبت به دولت که البته بسیار یکسویه و بدبینانه می‌باشد، بدین‌قرار است:

▪ اولاً دولت، ماشین سلطه مردان بر زنان است که به ایجاد، تداوم، تثبیت و بازتولید سلطه علیه زنان کمک می‌کند.

▪ ثانیاً مهمترین امتیاز دولت، انحصاری و متمرکز بودن آن است و همین امتیاز دولت را در اعمال ستم جنسیتی توانا می‌سازد.

ثالثاً دولت‌ها انتظار از مردان و زنان را تعریف و آن را به گفتمانی مسلط تبدیل کرده‌اند. به عبارت دیگر دولت‌ها می‌توانند انتظارات را تصحیح و حتی جایگزین نمایند تا به ستم علیه زنان پایان داده شود، اما دولت‌ها چون در اختیار مردان هستند و زنان نقش‌های فرعی را در دستگاه دولتی در اختیار دارند، این تبعیض روز به روز پیچیده‌تر و سنگین‌تر می‌شود.

البته نباید فراموش کرد که شاخه‌های مختلف فمینیسم نسبت به دولت نظر مشترکی ندارند. فمینیست‌های لیبرال که درصدد تسری حقوق مردان به زنان هستند، کمترین انتقاد را به موجودیت و مسئولیـت فعـلی دولـت دارنـد(Humm, ۱۹۹۲, p. ۴۳).

از دید فمینیست‌های لیبرال مطالبات زنان بنا به دلایل متعدد تاریخی و فرهنگی انباشته شده و به تاخیر افتاده است و دولتمردان باید برای تأدیه این حقوق اقدام کنند. برخلاف فمینیست‌های لیبرال، فمینیست‌های رادیکال، مارکسیست و پست مدرن اصلاً نگاه مثبتی به دولت ندارند و آن را نگهبان و حامی سلطه می‌شمارند. از منظر اندیشه سیاسی شدید‌ترین انتقاد علیه موجودیت دولت از سوی پست مدرن‌ها مطرح شده است. مانند تلقی مارکسیستی که دولت را نماینده طبقه سرمایه‌داری و حافظ سود آن‌ها می‌دانند، اندیشمندان پست مدرن، دولت را شکل خشن اعمال قدرت می‌شمارند. نگاه منفی فمینیست‌ها نسبت به کارآمدی و مشروعیت دولت پس از توضیح تلقی آن‌ها از مفهوم پایه‌ای قدرت آشکارتر می‌شود.

«تیکنر» در بیان نقش دولت به عنوان تجلی سلطه علیه زنان، واقع‌گرایی «مورگنتا» در روابط بین‌الملل را نقد می‌کند(cf. Maghrroori, ۱۹۸۲). به نظر مورگنتا که مفروضات انسان‌شناختی خود را از «توماس هابز» و «ماکیاولی» اخذ کرده، انسان‌ها ذاتاً حریص و ترسو هستند و همواره درصدد سلطه بر همدیگرند (مورگنتا، ۱۳۷۴: ص۵). چنین انسان‌هایی باید تحت کنترل دولت مقتدری قرار گیرند تا نظم و امنیت برقرار شود. در نگاه نظریه‌پردازان رئالیست، مهم‌ترین بازیگر مناسبات فردملی و فراملی، دولت و مهم‌ترین هدف آن‌ها، کسب و برقراری امنیت می‌‌باشد. اینکه بیشترین امنیت چیست و نصیب چه کسانی می‌شود، یا چه کسانی برای تأمین امنیت چه کسانی بیشتر تلاش می‌کنند، اینکه آیا همه انسان‌ها به یک اندازه شریر هستند یا نه، همگی اهمیت درجه دوم دارند یا اصلاً اهمیتی ندارند. به خاطر این مفروضات و تلقی‌ها، تندترین انتقاد فمینیست‌ها علیه اندیشمندان سیاسی رئالیست (مانند هابز و ماکیاول) و نظریه پردازان این مکتب در روابط بین‌الملل است. تیکنر این انتقادات را به مورگنتا وارد می‌داند:

۱) برداشت واقع‌گرایان از سرشت انسان‌ها، برداشتی مردانه است و زنان لزوماً چنین برداشتی را ندارند.

۲) منافع کلی که مورد تأکید رئالیست‌ها می‌‌باشد از طریق همکاری بین‌المللی بدست می‌آید و نه از طریق کسب، حفظ و گسترش قدرت ملی.

۳) قدرت مورد نظر رئالیست‌ها بسیار تک بعدی، سخت افزاری و یک‌طرفه است و به ابعاد پیچیده، نرم افزاری و دو جانبه آن توجهی ندارد.

۴) تلاش رئالیست‌ها برای معرفی و تحقق اخلاق سیاسی یا حذف اخلاق از حیات سیاسی، عبث است. همه کنش‌های سیاسی واجد اهمیت اخلاقی‌اند و تلاش رئالیست‌ها برای به حداکثر رساندن نظم از طریق قدرت و کنترل، اولویت را به نظم- به عنوان مفهومی استراتژیک- می‌دهد، نه عدالت که مفهومی اخلاقی و اساسی‌تر است و می‌تواند به عنوان زیربنا و شالوده نظم، ایفای نقش کند.

۵) ملت‌های گوناگون دنیا در عین برخورداری از خصایص ویژه، دارای عناصر اخلاقی مشترکی هستند که جهانشمول است. این عناصر می‌توانند مقدمات عملی و تمهیدات نظری لازم را جهت کاهش تعارضات بین‌المللی و شکل دادن به اجتماعی بین‌المللی فراهم آورند.

۶) بر خلاف برداشت رئالیست‌ها، امر سیاسی مستقل از امور دیگری نظیر سنت، علایق جنسیتی و ملاحظات اخلاقی نیست. رئالیست‌ها به امر سیاسی هویت مستقلی می‌دهند و آن‌گاه خود را در رأس آن قرار می‌دهند، چنین تفسیری نافی نقش زنان در امور سیاسی شده است.

ب) قدرت

قدرت به عنوان محوری‌ترین موضوع علم سیاست، در اندیشه سیاسی فمینیسم جایگاه بسیار مهمی دارد. نحله‌های مختلف فمینیستی سه پرسش مشترک و مشخص دارند که هر سه با مفهوم و منطق قدرت درآمیخته است. سؤالات آن‌ها به قرار زیر می‌‌باشد:

۱) «سلطه» جنس مذکر بر جنس مؤنث یا مردان بر زنان چگونه پیدا شد؟

۲) چرا این «سلطه» از سوی زنان پذیرفته شد؟

۳) نتایج سیاسی، اخلاقی و اجتماعی تداوم «سلطه» جنس مذکر بر مؤنث چیست؟

سلطه[۸] در نگاه فمینیست‌ها، ترجمان قدرت[۹] است که سراسر علم سیاست را دربرگرفته و مردان بنا به تشخیص خود به تعریف و اعمال آن مبادرت ورزیده‌اند. آن‌ها (فمینیست‌ها) تعریف قدرت را جنسیت محور دانسته و خواهان بازنگری در معنا و ملزومات آن هستند. به عنوان مثال آنه فیلیپس معتقد است که علم سیاست متداول، آکنده از تعاریف جنسیت محور است و به خاطر همین تعاریف جنسیت محور، سیاست امری مردانه تلقی شده و زنان به حوزه عادی (به جای عالی)، عاطفی (به جای ادراکی) و محدود (به جای کلان) علم سیاست افکنده شده‌اند. فمینیست‌ها در مقابل تأکید مردان بر قدرت کلان، قدرت پراکنده و غیرمتمرکز را پر اهمیت می‌شمارند. به گفته «الشتاین» تمرکز قدرت یعنی قبضه کردن تمام منابع و ابزارهای قدرت (توسط مردان) و اعمال آن به زیان و بدون حضور زنان (Elashtain, ۱۹۹۳; p.۹۷). به زعم او تداوم تاریخی قبضه شدن قدرت در دستان مردان، اعتماد به نفس را از زنان گرفته و بسیاری از زنان با فروگذاشتن اختیار و قدرت خود، امنیت خود را پاس داشته‌اند. اما با تحول معادلات اقتصادی- اطلاعاتی و برجسته شدن زنان در امور مربوط به توسعه، صادرات نیروی کار، پزشکی، خدمات و... خودآگاهی زنان رونق گرفته و آن‌ها حاضر به قبول مدیریت مردان بر بدن، توان و سیاست خود نیستند و قصد دارند مردان را به عنوان مسبب تضییع حقوق خود محاکمه کنند. آن‌ها در ازای محرومیت تاریخی، خواهان تبعیض مثبت هستند، یعنی بیش از آنچه استحقاقش را دارند، می‌طلبند تا گذشته دور دست و پر مرارت خود را فراموش کرده و بر مردان ببخشند.

فعالان حقوق زنان علاوه بر تمرکزکاهی از قدرت، خواهان توجه به ابعاد بالقوه و غیررسمی و پنهان قدرت هستند. از دید آنان مردان به واسطه نگاه پوزیتویستی و عملیاتی به قدرت، بخش مهمی از قدرت را نادیده انگاشته‌اند و همین ظاهربینی مردان، دنیا را پر از قهر و ظلم و خشونت کرده است. تیکنر در توضیح دلیل تمایل زنان به قدرت بالقوه، معتقد است از آن‌جا که زنان به ندرت به ابزار اجبار و قهر دسترسی داشته‌اند، بیشتر بر قدرت به عنوان ابزار اقناع تأکید می‌کنند. از این منظر، اقناع متضمن صلح در خارج و همکاری در داخل کشور است (مشیرزاده، ۱۳۸۴: ص۲۹۲). ائتلاف بین‌المللی علیه ظلم و تبعیض از طریق اقناع امکان‌پذیر است تا اجبار، هدف فمینیست‌ها از تأکید بر ماهیت بالقوه و خصلت اقناعی قدرت این است که بگویند قدرت فقط جنبه تنبیهی و پاداشی ندارد و این مردان هستند که با کوته‌بینی، مفهوم قدرت را به اعمال زور یا اعطای پاداش تقلیل داده و از توجه به معنای اقناعی قدرت بازمانده‌اند. درنتیجهٔ چنین تفسیری، زنان از حاشیه به درآمده و در اعمال و تمرین قدرت، نقش مرکزی ایفا می‌کنند، چون قدرت بالقوه یا تعبیر قدرت به اقناع سازی، نمی‌تواند به نقش زنان بی‌توجه باشد.

بنابراین اگر مردان رئالیست به منافع ملی و قدرت ملی اندیشیده‌اند، فمینیست‌ها به منافع جامعه و قدرت اجتماعی نظر دارند، اگر مردان رئالیست در سنجش قدرت خود و دیگران روی منابع و عناصر ملموس و عینی تمرکز می‌کنند، زنان به عناصر بالقوه و پراکنده تأکید می‌نمایند و بالاخره اینکه فمینیست‌ها بر خلاف رئالیست‌ها بیش و پیش از جمع‌‌آوری و گسترش قدرت، به توزیع آن علاقه دارند و به قدرت نقشی رهایی بخش قائل هستند تا اشخاص و اقشار محذوف جامعه با چشیدن آن احیاء شوند و از رکود و جمود رها شوند. فمینیست‌ها بر خلاف رئالیست‌ها (که همگی مرد بوده‌اند) انسان را موجودی شریر نمی‌دانند و معتقدند که شرارت را مردان به انسان نسبت داده‌اند تا بتوانند ماشین سلطه را در اختیار گرفته و حکمرانی کنند. مردان با شریر خواندن انسان، دولت را به وجود آورده‌اند و با ناامن نشان دادن جهان، رقابت بین‌المللی را تشدید کرده‌اند و دود همهٔ این ناملایمات بر چشم زنان می‌رود که از حاشیه و با چشمان گریان، نظاره‌گر مردان جنگ و رزم هستند یا در تظاهرات مختلف، قیافه‌ای اعتراضی به خود می‌گیرند یا به عنوان مادران سربازان، از مردان نشان شجاعت و صبر می‌گیرند. از نگاه فمینیست‌های دو دهه اخیر همه این مصائب ناشی از نگاه ساده و یک بعدی به قدرت است. کاستی‌های تعریف مردانه و جنسیتی قدرت در نگاه فمینیست‌ها بدین قرار است:

۱) مردان بیشتر به تولید و انباشت قدرت می‌اندیشند تا توزیع آن.

۲) مردان به متمرکز و انحصاری کردن قدرت علاقه‌مندند و از پراکندگی آن وحشت دارند.

۳) در تعریف مردانه از قدرت فقط به ظاهر و عناصر ملموس، عینی و سخت‌افزاری و نه عناصر ذهنی، پنهان و نرم افزاری آن توجه می‌شود.

۴) قدرت به سه شکل اعمال می‌شود؛ زور، تشویق و اقناع (گالبرایت، ۱۳۷۷: ص۳۴). در اعمال زورمندانه قدرت تنبیه مطرح است و در اعمال تشویقی قدرت، پاداش مهم است. مردان فقط به دو نوع اول پرداخته و از توجه به خصلت اقناعی آن اجتناب کرده‌اند.

۵) مردان تصمیمات را بر اساس قدرت درجه بندی کرده و آن را به تصمیمات عادی و عالی تقسیم و در نهایت تصمیمات عادی را به زنان داده و تصمیمات عالیه و استراتژیک را در انحصار خود در می‌آورند. این نگرش گویای نگاه جنسیتی مردان به مفهوم قدرت است.

۶) پس از تکمیل حلقه سلطهٔ دولت- مردان، ساختار دولت به جای تأمین امنیت به تهدید امنیت زنان می‌پردازد و با تثبیت وضع موجود عملاً ستم جنسیتی را بازتولید می‌کند و با توسل به زور، پاداش و اغوا، گفتمانی را بنا می‌نهد که در آن، تن، توان و توقعات زنان توسط مردان مدیریت می‌شود. زنان به خواست مردان تن خود را ظریف و نحیف می‌کنند، مردان توان زنان را به سمت خدمات بهداشتی، کودکیاری، هتلداری، تنظیم خانواده و تغذیه سوق می‌دهند و مهمتر از همه مردان و محیط پدرسالار به زنان تلقین می‌کند که توقعاتی فراتر از حد معین طرح نکنند و فقط در محدوده‌ای که پدر معین کرده به ابراز وجود بپردازند.

فمینیست‌ها توضیح نمی‌دهند که نظم جامعه و امنیت ملی در پرتو ایده‌های آنان چگونه برقرار می‌شود. دیدگاه‌های فمینیستی در نقد وضع موجود (نه در توصیف و تخمین وضع مطلوب) بسیار متهورانه و صریح است. صراحت اندیشه سیاسی فمینیستی در شرح آن‌ها از مفهوم «عدالت» بسیار چشمگیر و روشنگر است.

ج) عدالت

مفاهیمی مانند عدالت جغرافیایی، عدالت اقتصادی، عدالت فرهنگی زیاد تکرار می‌شوند و مهمترین بازیگران این عرصه‌ها هم معمولاً طبقات بوده‌اند. به عقیده فعالان حقوق زنان، پس از توفیق طبقات شورش کننده، گفته شده است که مطالبات مثلاً طبقه کارگر برآورده شد. فمینیست‌ها نقطه عزیمت‌شان نه طبقه است نه منطقه جغرافیایی و نه فرهنگ. آنان بحث خود را از فرد شروع می‌کنند و تمام تشکیلات فرافردی را آلوده به اغراض جنسیتی می‌شمارند.

عدالت فمینیستی هم متضمن برابری است و هم استحقاق، توضیح اینکه در باب پرسش عدالت سه پاسخ متفاوت داده شده است؛ برخی نظریه پردازان عدالت را به برابری ترجمه می‌کنند و با انکار استعداد متفاوت انسان‌ها توزیع برابر را مقدمه شکوفایی می‌شمارند مانند مارکسیست‌ها که تفاوتی بین استعداد و حتی پشتکار انسان‌ها قائل نیستند، دسته دوم نظریه پردازان تعریفی سوسیالیستی از عدالت ارائه کرده و برآنند که باید به هر کس به اندازه نیازش داده شود و از هر کس به اندازه توانایی‌اش ستانده شود. در تعریف سوم استحقاق و لیاقت اهمیت دارد که بیشتر حالت اکتسابی دارد تا انتسابی یا موروثی. این تعریف از عدالت، لیبرالی است که در آن بر صلاحیت و شایستگی افراد در برخورداری از فرصت‌ها تأکید می‌شود. در این برداشت، ضابطه تشخیص شایستگی مبهم است، ولی کوشش طراحان اصول عدالت لیبرالیستی این است که وضعی ترسیم کنند تا در پرتو آن بهترین وضعیت ممکن برای محروم‌ترین افراد جامعه تدارک دیده شود و آزادی و برابری افراد هر دو مورد توجه قرار گیرند. در این تعریف مقصود از عدالت، انصاف است که در تعریف آن، هم ملاحظات عقلانی[۱۰] مطرح نظر است و هم ملاحظات عقلایی(John, Rawls, ۱۹۹۸: p. ۵۲).

عدالت فمینیستی هم در جستجوی برابری زنان با مردان است و هم بر نیازها و استحقاق‌های ویژهٔ زنان نظر دارد. «ماری آستل»[۱۱]، «ولستون کرافت»،[۱۲]«جان استوارت میل» و همسرش «هریت تیلور»[۱۳] بر برابری ذاتی مردان با زنان تأکید می‌کردند[۱۴] . آستیل در سال ۱۷۰۰ این سؤال را مطرح نمود که اگر همه انسان‌ها آزاد به دنیا می‌آیند، چرا زنان این‌گونه نباشند و حتی در شرایط بردگی کامل تابع اراده نامعلوم و متغیر مردان باشند؟

نویسنده: ‍‌قدیر - نصری

فهرست منابع:

× افلاطون، رسائل: «دوره کامل آثار افلاطون»، ج۲، رساله جمهوری، ترجمه محمد حسن لطفی، ۱۳۶۵.

× بشیریه، حسین: «تاریخ اندیشه سیاسی در قرن بیستم»، تهران، نشرنی ۱۳۷۶.

× بیلیس، جان استیو، اسمیت و دیگران: «جهانی‌شدن سیاست: روابط بین‌الملل در عصر نوین»، ترجمه گروهی از مترجمان، تهران، موسسه ابرار معاصر تهران، ۱۳۸۳.

× تریف، تری و دیگران: «مطالعات امنیتی نوین»، علیرضا طیب و وحیدبزرگی، تهران، پژوهشکده مطالعات راهبردی، ۱۳۸۳.

× کاستلز، ایمانوئل: «عصر اطلاعات: قدرت، هویت»، حسین چاوشیان، تهران، طرح نو، ۱۳۸۰.

× کوین، کلمنتس، «به سوی جامعه‌شناسی امنیت»، فصلنامه مطالعات راهبردی، شماره۲۸، تابستان ۱۳۸۴.

× گالبرایت، جان: «قدرت»، محبوبه مهاجر، تهران، سروش، ۱۳۷۷.

× لوکس، استیون: «قدرت: نگرش رادیکال»، عماد افروغ، تهران، رسا، ۱۳۷۸.

× مارتین، لینورجی: «چهره جدید امنیت در خاورمیانه»، قدیر نصری، تهران، پژوهشکده مطالعات راهبردی، ۱۳۸۳.

× مشیرزاده، حمیرا:«تحول درنظریه‌های روابط بین‌الملل»، تهران، سمت، ۱۳۸۴.

× مورگنتا، هانس جی: «سیاست میان ملت‌ها»، حمیرا مشیرزاده، تهران، دفتر مطالعات سیاسی و بین‌المللی، ۱۳۷۴.

× نصری، قدیر: «فهم فمینیستی امنیت ملی»، فصلنامه مطالعات راهبردی، پاییز، ۱۳۸۵ (در دست انتشار).

× کلگ، آرتو: «چارچوب‌های قدرت»، مصطفی یونسی، تهران، پژوهشکده مطالعات راهبردی، ۱۳۸۱.

Ø A. Brecht, (۱۹۹۳) “Political Theory: The Foundations of Twentieth – Century Political Thought”, Princeton

Ø Baylis John and Smith Steve, (۱۹۹۷) “The Globalization of World Politic”, Oxford University Press, Chap. ۹

Ø Baylism, john & Steve, Smith, (۱۹۹۷) “The Globalization of world politics”, Oxford, Oxford, University Press

Ø Best, S. and Kellner.D. (۱۹۹۱) “Postmodern Theory, Critical Interrogations”, New York, Guilford Press

Ø Eleshtain, J.B (۱۹۹۲) “Feminist Themes and International Relations, published in: Dear, Derian (ed) “International Theory, Critical Investigations”, London, Macmillan

Ø Eleshtain, Jean Bethke, “op.cit”

Ø Elshtain, Jean Bethke, (۱۹۸۱) “Public Man, Private Woman: Woman in Social and Political Thought”, Princeton, Princeton University Press.

Ø Haled,D. (۱۹۸۹) “Political Theory and The the Modern State”, London, Polity Press

Ø Hay. Kolin, “Political Analysis”, op. cit

Ø Hay. Kolin, A (۲۰۰۳) “Critical Introduction to Political Analysis”, New York, & London, Palgrave

Ø Humm, Maggie, (ed) (۱۹۹۲) “Feminism: A Reader”, Harvester

Ø Jaggar, Alison, (۱۹۸۳) “Feminist politics and Human Nature”, New York, Romean & beheld

Ø LinkLater, A. (ed) “International Relations: Critical Concepts in political science”, London, Routledge

Ø Madoc- Janes et al, (۱۹۹۶) “An Introduction to Women’s Studies”, Oxford, Black well

Ø Verloo, Mieke, (۲۰۰۱) “Another vevat Revolution? Gender Mainstreaming and The politics of Implementation”, vinna, IWN puplications.

Ø Maghroori, R. and Ramberg, B. (۱۹۸۲) “Globalism Vs Realism”, Boulder, Westivew press

Ø Mcglen, N. & Sarkees M.r (۱۹۹۳) “Women in Foreign Policy”, New York, & London, Routledg

Ø Mohanty, C. Under, (۱۹۸۴) “Western Eyes: Feminism and Colonial Discourses”, “Boundary” ۱۲, p.۹

Ø Nicholson, Linda, (۱۹۹۰) “Feminism and Postmodernism”, London & New York, Routlege

Ø Peterson, B, (۱۹۹۳) “power, Essey in origins and forms of power”, New York & London, Routledge Press

Ø Phillips Ann, (۱۹۹۸) “Feminism and politics”, Oxford, Oxford, University Press, p.۷

Ø Phillips, Anne (ed). (۱۹۹۸) “Feminism and politics”, Oxford & New York, Oxford University Press

Ø Rawls, john, (۱۹۹۸) “A Theory of justice”, Cambridge, Harvard University Press

Ø Rendall, jane, (۱۹۸۴) “The origions of Modern Feminism”, New York, Schochen Book

Ø Rosenau , James, “The Scientific Study of Foreign Policy”, New York, Free Press

Ø Virgina, Shapiro, “Feminist Study and Political Science and Vice- Versa”, Published in: Phillips, Anne, op. cit

پی نوشت:

* - دانش‌آموخته دکترای اندیشه سیاسی و عضو هیأت علمی وزارت علوم، تحقیقات و فن‌آوری

[۱] - expression

[۲] - a practice

[۳]- constructedness

[۴] - given

[۵] - politics of theory

[۶] - Ann Philips

[۷]- Peterson & Runyan

[۸]- dominance

[۹]- power

[۱۰] - Rational

[۱۱]- Mary Astell

[۱۲] - Wollston Craft

[۱۳] - H. Taylor

[۱۵]-Sex

[۱۶]-Gender -

[۱۷]- Authentic

[۱۸]- Final vocabulary

[۱۹]- Decostructive

[۲۰]- sex- base

[۲۱]- Speech act


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.