جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

راپرت مطرب و مطربه در تیاتر


راپرت مطرب و مطربه در تیاتر

درود بر حضرت محمد مصطفی ص آخرین فرستاده حضرت حق و سلام بر علی مرتضی, حیدر كر ّار, پادشاه عدل و عدالت و خاندان پاكش كه برگزیدگان حضرت واحدند و چراغ راه هدایت

به نام نامی ایزد دادار، یكتا و بی‌همتا، كه بخشنده و مهربان است.

درود بر حضرت محمد مصطفی (ص) آخرین فرستاده حضرت حق و سلام بر علی مرتضی، حیدر كر‌ّار، پادشاه عدل و عدالت و خاندان پاكش كه برگزیدگان حضرت واحدند و چراغ راه هدایت.

بر آیینه ضمیر اخوان دینی و نسوان ایمانی پوشیده نیست كه به مباركی و میمنت و اقبال و خر‌ّمی و انبساط و اجلال و سلامتی وجود ذی‌جود مبارك حضرت قائم آل محمد ارواح‌العالمین له‌الفداء و در آمدن یك نمره دیگر از صحنه نیكوفال فر‌ّخ‌مآل به سال ۱۳۸۵ از قرآن اصغر علویی‍ّن در برج ثور كه دمادم آثارش ظاهر می‌شود به طالع نیكو مطالع برج سنبله در خانه عطارد و حد‌ّ عطارد و وجه شمس ارباب مثل‍ّثه زهره و قمر و مریخ كلیه دلالت دارند بر پریشانی احوال «دده بزم‌آرا»ی منجوق به پا كه در بیان اقوال و افعال و اعمال او مكر‌ّر در مكر‌ّر از جمیع اقوال روایت كردیم و ص‍ِل‍ّه دادیم و سكه پراكندیم كه شهره‌اش كنیم اگرچه اشهر است و لكن میس‍ّر نشد و از قدرت كامله حضرت الله، خالق مهر و ماه جل‍ّت عظمته چنان نماید كه در عقدهٔ رأس منكسف می‌شود و هر یوم به حداكثر انكساف رسد و رنگ او در همه حال كسوف تیره چون دلش باشد و مد‌ّت تأثیرش پنج روز باقی‌ماندهٔ عمرش خواهد بود به‌عون‌الله تعالی و توفیقه! دده بزم‌آرا كه در پی افتادن یال و كوپال یكی از مریدان دایی یوسف به مرتبت «خانم سیب‌زمینی‌پزی» آشپزخانه شاهی گمارده شد بس‌كه باد كرد خودش را گم كرد تا اینكه چشم‌زخم بخیلان و حاسدان كار دستش داد و از اریكه اسبی كه سوار بود و به صد ناز و كرشمه جولان می‌داد فروغلتید. رندی این حالت او بدید و گفت: «می‌خوام كه سرپرست بشم ـ صاحب هرچی هست بشم ـ می‌خوام برم به پشت میز ـ واسه خودم بشم عزیز ـ می‌خوام كه هر لحظه بگم ـ من همه كاری بلدم ـ می‌خوام بگم من عاقلم ـ بگم یا نگم؟»

خلایق گفتند: «به درد ما نمی‌خوری ـ به راه بهتری برو ـ مثه قدیم، خط و نشون ـ برای این، برای اون ـ بكش كه مانع نداری ـ برات ترقی می‌آره!» و نرم‌نرمك «on I۰۳۹;d écartédelaliste» نام او را از لیست حذف كردند. «باجی یاسمن» كه افضل علما و فضلا و ادباست روایت می‌كند كه در یومی از ایام «دده بزم‌آرا» را دیده كه همراه «زاغكی با قالب پنیری» و هم‌پای ت‍ُرشك‌ْ تمثال‌باشی گرد شده در سماع و دست و افشان و پای‌كوبان می‌خوانده:

«در همه عمر نبودم دمی از غصه ملول

هر طرف باد بیامد همه بادش دادم

سالها در بر طاغوت چه خوش رقصیدم

هر كجا رفت چو كك در عقبش افتادم

حقه و دوز و كلك جملگی آموخت مرا

آنچه آموخت به من كی برود از یادم

وقت آن بود كه اكنون بكنم فكر دگر

پای در حلقه نیرنگ دگر بنهادم

باید اكنون به در حیله به نحوی خود را

دشمن خونی طاغوت نشان می‌دادم

من كه یك ذره از اسلام نمی‌دانستم

از مسلمانی خود داد سخنها دادم

ناگهان رفتم و حامی صیغمان گشتم

تا خودم را به میان همگان جا دادم

لیك می‌دانم از این مرحله نتوانم رست

آخر این طینت ناپاك دهد بر بادم.»

و آنها با او هم‌سرایی می‌كرده‌اند كه: «Ne te fatigue pas tant!» یعنی «این‌ همه، خودتو خسته نكن!» به هر تقدیر دده بزم‌آرا كه خسته شده بود از طریق «ك‍ِبك‌ِ كانادا» پپسی خورد و به «اتازونی» رفت تا ملالت خاطرش برطرف شود و «دیپروت» شود به مملكتش! باری چون پادشاه اسلام پناه احوال او بدانست حكم فرمود كه احدی، حتی ما كه راپرت‌چی‌باشی مخصوص باشیم، حق ندارد در احوال او كلامی بر كاغذ آورد و قدغن سخت فرمود تا در كتب و سایر مطبوعات نیك به هوش باشند كه ب‍‍َس‍ّی نسبت به او درج نشود و اگر چنین شد و مشهود افتد كه رعیتی جرئت به خود داده و اندر احوالات او چیزكی نوشته مؤاخذه شدید شود و مكتوبش محجر شود و دوست‌علی خان معیرالممالك صاحب «سینماتوگراف اند تیاتر» را مأمور كرد علی‌الخصوص بر «صحنه» و راپرت كه متصل و مداوم دقت كند كه خاطر او نیازارند. ما به راپرت نمامان خویش باخبر شده‌ایم كه «جاحظ اراكی» در كتاب «المحاسن و الاضداد» احوالات او در خفا می‌نویسد و خلایق آن را سرمه بصر می‌كنند و ح‍َظ‌ّ فراوان می‌برند. مروی است كه اگر كسی خواهد كه از تمام بلایا ایمن گردد احوالات دده بزم‌آرا را بدهد دعانویس یهودی بنویسد و در پوست الاغی كه به مرضی فوت كرده باشد گذارد و قدری هم پیه گرگ و دل خرگوش و زهرهٔ روباه و ناخن هدهد و پیچازی را با دعایی كه مذكور می‌شود در همان پوست بگذارد و بر پای چپ خود بندد، از جمیع احوالات و آفات محفوظ بماند به عون المك‌الوهاب و تعویذ این است: «آنان‌كه مرید دیگ آشند ـ پالان خروس می‌تراشند و این تعویذ به تجربه رسیده كه از جهت رفع درد دل مؤثر باشد، البت به همراه احوالات دده بزم‌آرا، پس بر شما باد به خواندن و با خود داشتن این تعویذ و احوالات دده كه ثواب بسیار دارد به عون الله تعالی و توفیقه. و اما بعد. اندر احوال سرسلسله فرقه پارساییه، حسین ابن منصور امیر‌ِ دایره مطربی مملكت عروسه راپرت داده‌اند كه به فتوای اجماع علمای اكابر دایره مطربی چهل روز چله نشیند و رخ در حجاب كشد تا ق‍ِرن‌ْ از او بگذرد. حسین ابن منصور دام توفیقهٔ‌العالی طراح طرح كاد در دایره مطربی الیوم عزادار است از بهر آنكه س‍َر‌ِ دفتر پیس‌نویسی دینی‌اش استعفا كرده و حكم اكید داده كه در دفتر گ‍ِل بگیرند و دسته گ‍ُل برای حسین فرستاده از بهر این فقدان مصیب‌بار! سرسلسله فرقه هر چه التماس و التجاه كرده فایدت نبخشیده و رئیس اعظم رخت از دفتر بركشیده به منزل اولش پناهنده شده و فرموده: «دفتر پیس‌نویسی دینی دیگر چه صیغه‌ای است كه عقد دائم برای ما خوانده‌اند بی‌كه مواجب حسابی بدهند و اجازت فرمایند پیس سروران و بزرگان نشر كنیم و پز منورالفكری درنماییم. دفتری كه عطا نباشد باید به لقایش بخشید. من كه سرو افسر این دفتر باشم به فرموده مولانا، الیوم استعفا نمایم تا قیامت، چنان‌كه از دیگر دفاتر استعفا بكردم و طومارشان درهم پیچیدم. دفتری كه در او ابداع نباشد و بی‍ّاع عطا نباشد نبودش افضل است بر بودش، كه تمشیت امور به جلایل ندهد من به انواع مخایل و مسطورات و مفتاح و طیدت لایح نموده‌ام كه از اصحاب‌ِ دیگرم و زعما زواهر امور ندیده مرا به خداعت به خدمت گمارده‌اند و دماء ما فراموش كرده‌اند.» جمیع اقوال دلالت دارد كه پس از كسوف سردار دفتر دل مولانا بشكسته و هزار چینی‌بندزن از چین و ماچین آورده‌اند كه افاقه نكرده و پس این رفتن، یكی دیگر هم «هم‌دلی» فرموده رخت به بلدیه كشیده تا شوربای چرب‌تر تناول كند. روایت می‌كند از پس این رفتنها حسین منصور عزادار شده و قدغن كرده احدی پا به مقر حكومتش نگذارد و متصل از طریق جام جم كه در عمارت نصب كرده به رتق و فتق امور مشغول است و مدام ذكر می‌گوید و توبه می‌كند، بلكه خدا از سر تقصیراتش بگذرد. دده قورقورد گوید: شاید بریدن رزق و روزی عمله عمارت بلدیه سابق از سر این حادثه باشد. باجی یاسمن روایت می‌كند: این خسارت كه بر عمارت حسین وارد شده به صد تدبیر جبران نشود ال‍ّا به اینكه در پستیوال م‍ُحر‌ّمیان از افسر‌ِ دفتر دلجویی به عمل آید. ت‍ُرشك تمثال‌باشی معتقد است كه جبران این بل‍ّیه جز به بزرگ‌داشت اعمال‌ِ نكرده افسر دفتر در پستیوال طائناتی فجر میس‍ّر نشود. نمامان ما به سرسلسله فرقه خبریه رجوع كرده‌اند تا دفع این بلا را جویا شوند كه مطلع گشته‌اند، سرسلسله فرقه كه م‍ُشیر و م‍ُشار حسین ابن منصور است چهره در حجاب كشیده و ذكر می‌گوید. از سر ناچاری به حسین ابن آستانه اشرفیه رجوع مكرر كرده‌اند و پاسخ نیافته‌اند. جز اینكه حسین ابن آستانه متصل زیر لب نجوا می‌فرموده: رفتی، رفتند، رفت. بیا «تز» از من و «آنتی‌تز» از تو ـ قلم از من،‌ كتاب قرمز از تو ـ «چواتز» با «آنتی‌تز» تركیب گردد ـ خیال راحت از من، «سنتز» از تو. كه اكثر علمای اعلم از فهم آن عاجز مانده‌اند. القصه این غصه مداوم است تا روز حشر.

دو دیگر حكایت پستیوال ضامن آهو است كه از قضای روزگار سردار آن سبزواری باشد. بنا‌بر روایت اكثر علمای اعلم سبزوار از عمارات خراسان است. اندر این پستیوال امیر ابوالفضل ابن دایر كتورزاده مشاركت فعال داشته است. راویان روایت كنند چون از امیر، سائل پرسیده، چگونه مشاركت فرمودید؟ امیر سر در جیب تفكر فرو برده و ساعتی بعد با تأنی نطق نموده كه: «اگر به صد التماس و التجاه از من دعوت برای مشاركت به عمل نمی‌آمد مفارقت می‌كردم.» احدی كلام را فهم نكرده!! روایت است كه دوست‌علی خان معیر‌الممالك صاحب «سینماتوگراف اند تیاتر» فرمایش فرموده كه این پستیوال معتبر نباشد. علت پرسیده‌اند. فرمایش نموده به هزار و یك دلیل، اولش حضور امیر ابوالفضل در پستیوال، دویم نشر پیس «سمنانی‌زاده» جوف قلم یك بانو كه گناه كبیره است. سیم متورانسنی بدایت و نهایت پستیوال به دست غیر‌ِ من، چهارم فقدان جبران‌ناپذیر ما، پنجم عدم مشاركت ما، ششم عدم نشر پیس ما، هفتم عدم دعوت از ما، هشتم عدم مشاركت با «سینماتوگراف اند تیاتر» كه الوان نشر می‌شود. نهم فقدان مشورت ما، دهم نبودن ما و همه مسئله بر سر این است: «بودن یا نبودن!» وقتی ما نیستم، هیچ نیست و وقتی هیچ نیست این ‌همه بوق و كرنا و نقاره برای چیست؟ و به سوگندان بسیار قسم یاد كرده كه همه را بیندازد. دده بزم‌آرا روایت می‌كند كه به یك نفرین دوست‌علی خان و آه من، سمنانی‌زاده فروافتاده و ما مشغول های و هوییم تا دیگران بیندازیم. ما كه راپرت‌چی‌باشی مخصوص باشیم، نتوانستیم مشاركت دده بزم‌آرا و دوست‌علی خان را فهم كنیم! علمای اعظم به سردار پستیوال تكلیف كرده‌اند مدتی دخیل پنجره فولاد شود تا بلكه ق‍ِرن‌ِ از او بگذرد به این خطای ع‍ُظما كه بكرده است.

سه دیگر نقل است از كتاب معتبر «فضایح اللأفعال فی وضوح‌اللغات و الأعمال و جامع‌اللغات با‌صطلاح الز‌ّمان فی تكمیل‌الانسان» كه اوضاع جو‌ّیه امورات تیاتر قمر در عقرب است به جهت اینكه اولاً هیچ تمثال تماشا نمی‌دهند و سوژه برای راپرت‌چی باشی مهیا نمی‌سازند. دویم اینكه نمایش دوماهانه نشر می‌دهند به جهت اینكه دولتی است. سیم اینكه رئیس موسم‌نامه تیاتر كه یكی از مهم‌تریان و بهترین و اشهرترین نشریات عالم مطربی بود به جهت كمبود امكانات استعفا بكرده و جامعه اهل قلم را عزادار نموده، چهارم اینكه هر ماه از مملی رج‌زن تیاتر تماشا نمی‌دهند و او همچنان به شغل شریف ممیزی در جشنواره‌های بانوان، نسوان، خواهران، برادران، افسران و الخ مغشول!! است. پنجم اینكه «S۰۳۹;oublie souvent.» غالباً فراموش می‌كنم كه نباید راپرت نوشت چون دلها نازك است و می‌شكند و این راپرتها مایه گرفتاریهای عدیده سرور ما شده كه دل نازكی دارد. هفتم اینكه «صحنه» مواجب نمی‌دهد و در سال جدید بسیار مرتب!!! نشر می‌شود. هشتم اینكه تمثال دده بزم‌آرا الوان میانه صحنه نشر نمی‌دهند بس‌كه حسود و بخیل هستند. نهم اینكه هنوز «یا علی، رضا»یی كه برپا كردیم استاد درام‌نویسی «رئالیسم پوپولیستی سورآلیستی جنگ» را بر سر مهر نیاورده كه با ما مصاحبت كند. خلاصه اوضاع قمر در عقرب است وگرنه این‌همه استعفا در دایره مطربی چه معنا دارد؟ چرا «منزل تیاتر» به داد تیاتر مملكت محروسه نمی‌رسد و امورات را تحویل نمی‌گیرد كه تیاتر را نجات دهد؟ اوضاع قمر در عقرب است چون طرح كاد موفق نشده است اكابر علمای تیاتر را مجذوب كند. اوضاع قمر در عقرب است چون ما می‌فرماییم.

و اما بعدالعبد دلمان سخت گرفته بود بس‌كه اجازه نمی‌دادند درست و حسابی راپرت از خود در بكنیم. از سر دلتنگی تفألی به «گل‌آقا» زدیم و شعری از او چاپیدیم و به نام مبارك خود در بكردیم:

«می‌خوام یه حرفی بزنم، حیف شهامت ندارم

می‌خوام كه یك نظر بدم، ولی شجاعت ندارم

می‌خوام كه ساكت بشینم، توان و طاقت ندارم

می‌خوام بگم می‌خوام بگم، ولی جسارت ندارم

می‌خوام یه حرفی بزنم، نگی كه خیلی رو داری

می‌خوام یواشكی بگم: بالای چشم، ابرو داری

می‌خوام بپرسم از شما كه طبق قانون چی بگم

كجا برم؟ چه‌كار كنم؟ چه حرفی رو به كی بگم؟

اول اجازه بگیرم یا بی‌هوا، دیمی بگم

به غیر از این چند كلمه، دوست ندارم هیچ‌چی بگم

می‌خوام یه حرفی بزنم، نگی كه خیلی رو داری

می‌خوام یواشكی بگم: بالای چشم ابرو داری»

می‌خوام بگم كه یك گروه از مطربا

نون ندارن، آب ندارن، گرسنه‌ان

می‌خوام بگم كه یك گروهٔ‌ِ دیگه از اینا

اگر اهانت نباشه، بس‌كه سیرن حال ندارن

می‌خوام یه حرفی بزنم، نگی كه خیلی رو داری

می‌خوام یواشكی بگم: بالای چشم ابرو داری

اگه بگم كه بعضیها تئاتر براشون دكونه

اشتباهی تئاتری‌ان، اسائه ادب می‌شه؟

اگر بگم كه دلالن پی تجارت اومدن

باید برن پا چالشون، اسائه ادب می‌شه؟

می‌خوام یه حرفی بزنم، نگی كه خیلی رو داری

می‌خوام یواشكی بگم: بالای چشم ابرو داری.

می‌خوام بگم كه زعما مشكلشون چیز دیگه است

محبتا زبونیه، اگر اهانت نباشه

می‌خوام بگم تئاتر دیگه وسیله نیست

جون مولا باور كنین، اگه اهانت نباشه

می‌خوام یه حرفی بزنم، نگی كه خیلی رو داری

می‌خوام یواشكی بگم: بالای چشم ابرو داری

اگه بگم كه بعضیها دین ندارن، اسائه ادب می‌شه؟

مرادشون یوسف خانه، مستأجرن، اسائه ادب می‌شه؟

اگر بگم مستأجرا پول می‌خورن، اسائه ادب می‌شه؟

اگر بگم حسین (ع) رو باور ندارن، اسائه ادب می‌شه؟

می‌خوام یه حرفی بزنم، نگی كه خیلی رو داری

می‌خوام یواشكی بگم: بالای چشم ابرو داری

می‌خوام بپرسم از شما دولتیا، مجلسیا، تئاتریها

مرگ یه مطرب قیمتش چنده تو دستگاه شما؟

می‌خوام بگم مسئله‌تون آیا یه پیرهن سیاست؟

می‌خوام یه چیزی رو بگم، اما شهامت ندارم

می‌خوام یه حرفی بزنم، نگی كه خیلی رو داری

می‌خوام یواشكی بگم: بالای چشم ابرو داری

می‌خوام بگم آی مسئولا «نا» ندارم، ویلونم و جا ندارم

یه عمره كه من مطربم، هیچ چی تو دنیا ندارم

می‌خوام بگم خدایی هست، آخرت سؤالی هست

فكری به حال ما كنین، اگه اهانت نباشه!

می‌خوام یه حرفی بزنم، نگی كه خیلی رو داری

می‌خوام یواشكی بگم: بالای چشم ابرو داری

اگه اهانت نباشه، اسائه ادب نشه

می‌خوام بپرسم از شما، مرام و كارتون چیه؟

رفیق راهتون كیه، آدم ماهتون كیه؟

«تمثال» سالتون چپه، پای كلامتون كیه؟

می‌خوام یه حرفی بزنم، نگی كه خیلی رو داری

می‌خوام یواشكی بگم: بالای چشم ابرو داری

می‌خوام بگم یواش‌یواش داره صدای پا می‌آد

نشون داره نشونیهاش یواش‌یواش از راه می‌آد

می‌خوام بگم كه مطربا دارن یواش‌یواش می‌رن

وقتی برن یواش‌یواش دكونتون تخته می‌شه

می‌خوام یه حرفی بزنم، اما شهامت ندارم

می‌خوام بگم، می‌خوام بگم اما جسارت ندارم

این راپرت در روزگار نیكویی با دقت به تصنیف و نگارش و طبع درآمد تا خوانندگان را از مخائل ابداع آن انتفاع و مطالعه نمایندگان را از نسایم اعجاز و نفخات ممتاز وی بهره و نصیبی رسد و مؤلف و محر‌ّر و بانی طبع علی‌الخصوص سردبیر مكرم نازك‌دل ما را كه اجازت نشر فرمود به دعای خیر یاد و شاد فرمایند. اللهم احفظ مصن‍ّف‍ُه‌ِ و محر‌ّره‌ُ و بانی طبعه بمحمد‌ٍ و آله. هو. بعون الله تعالی و توفیقه. قدفرغت‌ُ من تألیف‌ِ هذه النسخهٔ الشریفهٔ الفضایح الافع‍ّال م‍ِن كلام فرید الأقطار و وحید الأعصار، راپرت‌چی‌باشی مخصوص، ا‌ِن‍ّه هو مخزن‌العوارف و بحرالمعارف، اندر احوال دده بزم‌آرای منجوق‌نشان و تمثال‌چی‌باشی ت‍ُرشك و دوست‌علی خان معیرالممالك صاحب «سینماتوگراف اند تیاتر» و الخل نو‌ّ الله برهانهم.