جمعه, ۱۹ بهمن, ۱۴۰۳ / 7 February, 2025
مجله ویستا

بخل معاویه


ابوهریره می گوید که روزی بر خوان معاویه نشسته بودم، گفتند؛ رسولی بر در است. به فرمود که او را درآرید. اعرابی در آمد و بر خوان بنشست. اعرابی نظر کرد ، بره بریان دید پیش خود نهاده …

ابوهریره می گوید که روزی بر خوان معاویه نشسته بودم، گفتند؛ رسولی بر در است. به فرمود که او را درآرید. اعرابی در آمد و بر خوان بنشست. اعرابی نظر کرد ، بره بریان دید پیش خود نهاده ، دست دراز کرد و آن را از هم بردرید. معاویه از خشم برخود می پیچید . به عاقبت بی طاقت گشت ، گفت ای اعرابی ، مگر پدر این بره تو را شرو (شاخ) زده است که به خشمش پاره می کنی ؟

اعرابی گفت؛ «یا معاویه ، مگر مادر این بره تو را شیر داده است که بر وی شفقت می کنی ؟»معاویه خاموش گشت، و از غایت خجالت کلمه ای نتوانست گفت ساعتی بود در لقمه اعرابی مویی بدید ، گفت؛ ای اعرابی، گوش دار (مراقب باش ) که لقمه تو مویی درش است ، تا در روده تو نپیچد» اعرابی لقمه بینداخت و گفت؛ «حرام باشد نان بخیل و دون خوردن که از دور در لقمه مهمان مویی بیند.» معاویه عظیم خجل شد ، و این از غایت بخل باشد.