شنبه, ۴ اسفند, ۱۴۰۳ / 22 February, 2025
میهمانـی عشـق و جنـون

افلاطون یکی ازنخستین دانشمندان علوم اجتماعی و بی گمان یکی از پرنفوذترین شان بود.به معنایی که واژه(جامعه شناسی) را آگوست کنت، میل و هربرت اسپنسر میفهمیدند. میان جامعهشناسی افلاطون و جامعهشناسان دیگری که نام آنها به میان آمد یک تفاوت ویک شباهت اساسی وجود دارد. تمایز را باید در هدف و شباهت رادر روش آنها جستجو کرد.هدف درجامعه شناسی افلاطون ساختن کشوری نیک، کامل، تباهیناپذیر، حقیقی و دریک کلام ایدهآل است، اما تلاش برای توسعه،پیشرفت و شناخت فرآیندهای واقعگرایانه متناسب با این پیشرفتها از اهداف تحلیلهای جامعه شناسانی مانند کنت و اسپنسر وهمچنین میل راتشکیل میدهند. در واقع وجوه تمایز را باید درتضادمیان حقیقت و واقعیت یافت.حقیقتی متافیزیکی که آرمان افلاطون را شکل میدهدو واقعیتی ملموس که در زندگی واندیشههای اندیشمندان عصرروشنگری متجلی میشوند.
اما شگفت است که افلاطون درراه برساختن چنین کشور ایدهآلی از روشی واقع گرایانه بهره میگیرد واین درست نقطه اشتراک افلاطون و تحلیلگران دوران پس از او در عصر مدرن وپسامدرن است. درواقع افلاطون با ترکیب هدفی ایدئالیستی(مینوباورانه) وروشی رئالیستی(واقع گرایانه) وبا توصیف واقعیتهابه تحلیل جامعه و زندگی اجتماعی انسان پرداخت.
ازدیدگاه افلاطون هستی این جهانی تنها مثالی ناقص از صورت حقیقی وکامل خود است.براین اساس زندگی اجتماعی انسان نیز رونگاشتی نه چندان کامل ازصورت مینویی آن درکشور ایده آل است.اما یک چیز وتنها همان، بیشترین میزان شباهت خودرابا صورت مینویی خود حفظ کرده است و آن «روان »یا«نفس» است.اینچنین است که افلاطون راه خودرا برای ساختن کشورمینویی از «روان» انسان درپیش میگیرد. به بیان بهتر اگر جامعه شناسانی چون کنت و اسپنسر ازطریق قیاسِ بدن انسان و کارکردهای متقابل اندامهای آن با اجتماع، تلاش خود را برای توصیف زیست اجتماعی او به بار مینشانند، افلاطون همین قیاس را میان«روان» فرد و «جامعه» برای توصیف زندگی اجتماعی انسان انجام میدهد.به همین دلیل درجامعه شناسی افلاطون برروان انسان تاکید زیادی به چشم میخورد. او هم «پایداری» و هم «تباهی» کشور را فرآورده مستقیم«پایداری»و«تباهی» روان آدمیمیانگارد.
به گفته افلاطون: «ستیزه درونی» و جنگ طبقاتی که سود شخصی و به ویژه سود مادی یا اقتصادی آن رابرمیانگیزد نیروی عمده «پویایی اجتماعی» است.برای فهم این جمله افلاطون نخست باید گفت ازنظر او«دگرگونی»، پایه واساس تباهی و فروپاشی یک جامعه راتشکیل میدهد. بنابراین وقتی او« ستیزه درونی» را درکنار جنگ طبقاتی عامل پویایی جامعه ارزیابی میکند،گویای آن است که افلاطون جنگ نیروهای روانی درون آدمی یا به بیان بهتر پویشهای روانی رابه همراه جنگهای طبقاتی، مهم ترین عوامل سستی و فروپاشی بنیانهای جامعه معرفی میکند. همچنین است وقتی او چندپارگی روان طبقه فرمانروا را زمانی که به چندپارگی خود طبقه منجر میشود زمینه ساز بروزبحران سیاسی درکشورمعرفی میکند و راه جلوگیری ازاین فاجعه را البته به صورت نه چندان مستقیم « تربیت» ودیگر نفوذهای روان شناختی دراین طبقه میداند.توصیه اودراین باره چنین است:«باید بگویم فرمانروایانی که برای شهر تربیت کردهاید، باید ازفرزانگی بسنده برخوردار باشند.»
از سوی دیگر افلاطون فردرا «رونگاشت» ناقصی از کشور میشمارد و جامعه را نه همسان بلکه همانند فرد و به ویژه روان او توصیف میکند.«هرچند کشوربه ظاهر بسیار است ،به واقع یک است.» به این ترتیب او برای روان فرد وجامعه سه بخش و دو عنصردرنظرمیگیرد.این سه بخش که هریک را میتوان با یکی ازطبقات سهگانه پاسداران ،جنگاوران وکارگران منطبق دانست عبارتند از: عقل،توانش و غریزه جانوری.توانش (هیجان)قدرت ارادی، جاه طلبی و شجاعت را در برمیگیرد. میل و شهوت و تحریک، اجزای غرایز جانوری اند.دانش وهوش وخرد نیزعقلانیت آدمی رامیسازند. عقل، بازرس شهوات است ومیتواند ناخدای کشتی نفس باشد.ازتوانش که بگذریم و خوب به روانشاسی مدرن نظربیفکنیم، میبینیم که فروید پایهگذارمکتب روانکاوی در قرن نوزدهم میلادی نیز«من» را همپایه عقل افلاطونی، دردستگاه شخصیت انسان به سوارکاری تشبیه کرده است که اسب غرایزرا در دنیای واقعیات میراند. او در نظریه خویش نیروهای روانی انسان را مانند افلاطون به سه بخش نهاد، من وفرامن تقسیم میکند. نهادجایگاه غرایزاست وبه صورت فطری درانسان وجوددارد. .با رشد کودک انسان و روبه رویی تدریجی با واقعیات ،من ازنهاد سرچشمه میگیرد و خواستههای نهاد را در دنیای عینی تا زمان دست دادن فرصتی مناسب برای ارضاء ،به تعویق میاندازد.
همچنین دوعنصرموجود درروان ازدیدگاه افلاطون «نرمی» و«تندی» هستند.
● نرمی و تندی، زندگی و مرگ
اما درباب دوعنصر« نرمی» و« تندی» نیزباید گفت افلاطون تندی رابرای پاسداران نیک میانگاشت، نه ازآن روکه برشهروندان زور بورزند، بلکه بدین جهت که« باجانی بیباک » و«رام نشدنی» رویاروی هرخطری بروند.او با پاسداشت هوشیاری برای «سگان گله»،به آنان هشدار میدهد: «به راستی کاری سخت ناپسند است که شبانان یافرماندهان، سگهایی رانگاه دارند که به جای رفتارسگ وار منشی گرگ وار را پیش گیرند و گوسفندان رابیازارند». واین هوشیاری زمانی بدست میآید که تندی سرشت پاسداران با نرمی آن ترازمندگردد.
افلاطون ورزش و موسیقی رابرای ایجاد تعادل درعناصرنرمی وتندی پاسداران کشورمتناسب یافت .اودرپایان این بحث میافزاید:«وغرض ازآن چندان این نیست که به کار روان وتن آیند بلکه آن است که دوزه اصلی راچنان که میسزد کوک کنند».
زیگموندفروید نخستین کسی بود که درعصرمدرن، دو زه اصلی کمان روان انسان را نرمی وتندی تشخیص داد. او این دو نیروی فطری را «غریزه زندگی یاعشقی» و«غریزه مرگ» نام نهاد. اوکوک آن دو زه را زمانی مناسب مییافت که نه فقط به سان نظریه افلاطون یکپارچگی کشور راتضمین کند بلکه تامین کننده یگانگی انسانها باشد.
فروید درپاسخ نامه آلبرت انیشتین نابغه قرن بیستم ضمن اعتراف به وام گرفتن ایده غرایز مرگ وزندگی از «مهمانی» افلاطون مینویسد: هریک ازاین غرایزضروری است وتجلیات حیات از اثرات متقابل آنهاپدید میآید.او غریزه جنسی رایکی ازتظاهرات غریزه زندگی میداند وتشکیل خانواده را برهمین اساس تفسیر میکند. عشقی که منجربه تشکیل خانواده میشود به دوصورت خودرامتجلی میسازد:یکی از راه عشق همسران به هم و دیگرعشق والدین به فرزندان که هردوی این راههای ابراز عشق نیز باز ازغریزه پرتوان زندگی،نیرو میگیرند.
انسان فقط موجودی نرم و نیازمند به عشق نیست که تنها وقتی به اوحمله میشود ازخود دفاع کند، بلکه سهمیزیاد درگرایش به پرخاشگری نیز بایدجزء استعدادهای غریزی اوبه شماررود.درنتیجه به نظرفروید همنوع، برای انسان کسی است که اورا وسوسه میکند، تا نیاز پرخاشگری را با اوارضا کند، ازنیروی کارش بی دستمزد سوء استفاده کند، دارایی اورابه تملک خود درآورد، اوراتحقیر کند، باعث رنجش شود و او را شکنجه کند و بکشد. فروید با این توضیحات ازوجود غریزه مرگ که پرخاشگری نیز ازجلوههای اصلی آن است پرده برمیدارد که البته با عنصرتندی درنظریه افلاطون تاحدی همخوان است.
فروید روش مورد توصیه افلاطون مبنی بر رفتار سگ وار با بیگانگان را به عنوان راهکاری مناسب برای ارضاء میل پرخاشگری آنها ارزیابی میکند هنگامیکه میگوید: «مزیت یک جمع نسبتاً کوچک فرهنگی،که با دشمنی نسبت به کسانی که خارج ازاین جمع هستند، امکان بروزاین غریزه را میدهد، نبایددست کم گرفته شود.ما ارضای سهل ونسبتاً بی خطرمیل به پرخاشگری رادرآن مشاهده میکنیم که اتحاد اعضای جمع را آسانتر میکند.»
فروید «درهم آمیختگی» غرایز زندگی و مرگ را دارای ماهیتی «تعدیل کننده » میداند وتاکید میکند:این درهم آمیختگی است که هدف را تعدیل یاتحت شرایطی نیل به آن راممکن میسازد. برای مثال دفاع ازخود که مسلماً منبعث از غریزه زندگی است ولی دقیقاً همین غریزه اگربخواهد به منظور خود دست یابد، نیازمند پرخاشگری میباشد. همچنین غریزه عشق، به هرشکلی برای وصال معشوق نیازمند «غریزه تصاحب» است.
بنابراین فروید خشونت وخشم، تصاحب و ویرانگری والبته جنگ میان انسانها را ناشی از غریزه مرگ، ونوع دوستی و محبت را ناشی از غریزه عشق میداند و درست مانند استاد خود ازعهد باستان، یعنی افلاطون پرداختن به اموری مانند ورزش و هنر، و البته تعاون و همکاری میان انسانها را زمینهساز پالایش وتخلیه این دومیل باطنی آدمیارزیابی میکنند.
فرویدخشونت بر«دیگری» را برای رهایی از«تباهی» خویشتن محترم میشمارد اما افلاطون «بیباکی» در برابر دشمن خارجی را.
تا آدمیان آرام بزیندو آتنیان آسوده بیارامند.
● قضیه خودآگاهی و ناخودآگاهی
"بعضا ازامیال ومشتهیات غیرضروری به نظرمن باقوانین مخالفت دارد.این امیال وشهوات درهرانسانی یافت میشود.مقصود من مخصوصاً آن دسته ازامیالی است که هنگام به خواب رفتن قوه عاقله ونیروی مسلط وحاکم برشهوات بیدار میشود. همچو حیوان وحشی طبیعت که از غذاو شراب سیراب شده است ازجای برمیخیزد وعریان و لخت راه میافتد.در اینجا هرگونه شرم وآزرم راکنار میگذارد و وازهیچ جنایتی، اگرچه میل به محارم یاپدرکشی باشد،روگردان نمیشود. درهریک از ما، حتی دراشخاص نیک،طبیعتی وحشی و درنده نهفته است که هنگام خواب بیدار میشود."
بعید نیست برخی ازخوانندگان پس ازمطالعه مطالب بالا،گمان کرده باشند این عبارات از میان آثار فروید استخراج شده است.زیرا دراین متن هم ازوجود میل به پدرکشی درمیان پسران پرده برداشته شده است، و ازهمه مهم تر جایگاه این امیال شرم آور را در «ضمیر ناخودآگاه» انسان میداند.
اما در نهایت شگفتی اینها همه ازکشفیات افلاطون دربیست وچهار قرن پیش است. او خود میگوید: «الهام و شهود حقیقی در «آگاهی» و «باخودی» نیست، بلکه هنگامیاست که قوای ذهنی به خواب رفته است ویا دراثرمرض وجنون دربندافتاده است». گواه افلاطون بروجود شهود حقیقی در فضایی خارج از آگاهی و با خودی به روشنی گویای آن است که او ازوجود «ناخودآگاهی» درروان انسان اگر نه درست به همین نام، اما دقیقاً باهمین مضمون، به خوبی آگاهی داشته است.شگفتی بیشتر آنجاست که افلاطون، درست مانند فروید پایه گذار مکتب روانکاوی، هجوم این افکار به ذهن انسان را، درزمان خواب تشخیص داده است.شاید بتوان ادعا کرد میزبانی یونان باستان، کشور اجدادی اواز اسطوره «ادیپوس»، باعث شده است که افلاطون یکی از نخستین افراد تاریخ باشد. تحلیل دقیق او مبنی بروجود این امیال درهمه انسانها«حتی اشخاص نیک»یقیناً،سبب میشود که تیزبینی واقع بینانه اورا شایسته ستایش بدانیم.
عقده ادیپ ازجمله عقدههایی است که درروانکاوی اهمیتی فراوان دارد.به موجب طرح این عقده نخستین معشوق هرکودکی مادرش میباشد واین جریان تا دوران بلوغ ادامه مییابد اما هرگاه شخص دردوران معینی بتواند این عقده را درخود منکوب کرده و واپس زند،شکل متعارف را میپیماید. اما هرگاه موفق نشود گرفتار اختلالات عصبی بعدی شده.
ناخودآگاهی نیز پایه و بنیاد روانکاوی است.ناخودآگاه تمام غرایز بشر رادربرمیگیرد که برخی ازاین عوامل ارثی وبرخی دیگربراساس تکامل دوران کودکی به وجود آمده اند.پاره ایی ار بیماریهای روانی از دیدگاه فروید ناشی از تلاش میل سرکوب شده برای ورود به بخش خودآگاه ذهن است.یکی ازمنابع مهم اثبات وجود ضمیر ناخودآگاه معانی نهفته در رویاهاست.همانجا که به قول افلاطون،هرگونه شرم و آزرمیبه کنار میرود، شهوات همچون حیوانی وحشی بیدار میشوند و از هیچ جنایتی روی گردان نمیشوند.
به نظرفروید ناخودآگاه نه تنها درخواب و رویا، بلکه درقسمت اعظم رفتارهای انسان هنگام بیداری، نقش هدایت کننده را ایفا میکند. از دیگر سو از آن جا که تمامی نیروهای موجود در ناخودآگاه انسان از نظرفروید، دارای ویژگیهای غریزی، غیرمنطقی واحساسی است فروید نتیجه میگیرد:«چون فرایندهای روانی دراصل ناآگاهانه است وفرآیندهای آگاهانه تنها به بخش کوچکی ازروان آدمی محدود میشوند، پس انسان، حاکم مطلق بر محرکهای درونی خویش نیست و دراصل موجودی غیرمنطقی است.»
ودرست همین جاست که افلاطون، مردمان را موجوداتی حسود، جنگجو و شهوت پرست معرفی میکند ومیپرسد:چگونه میتوانیم اطمینان داشته باشیم که آنان به نحو احسن با هم رفتارخواهندکرد؟ و خود پاسخ میگوید یا باید پلیس و نیروی انتظامی همه جا حاضرباشد که این خشن،پرخرج وتحریک آمیز است.پس از نیروی فوق طبیعی یاری میجوید: مذهب. و فروید نومیدانه یکی ازآن دونیروی آسمانی یعنی عشق را به یاری میطلبد تا بکوشد درمبارزه با ضدخود،که آن هم ابدی است پیروز شود.
نویسنده : میلاد پور عیسی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست