جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

سوسیالیسم بدون دموکراسی


سوسیالیسم بدون دموکراسی

وجود سوسیالیسم بدون دموکراسی قابل تصور نیست این جمله تمامی افکار کائوتسکی را رو می کند و درک او را از سوسیالیسم که عملا در تقابل با درک بلشویکی قرار دارد, آشکار می کند

وجود سوسیالیسم بدون دموکراسی قابل تصور نیست. این جمله تمامی افکار کائوتسکی را رو می‌کند و درک او را از سوسیالیسم که عملا در تقابل با درک بلشویکی قرار دارد، آشکار می‌کند.

از نگاه کائوتسکی «سوسیالیسم مدرن صرفا به معنای سازماندهی اجتماعی تولید نیست، بلکه سازماندهی دموکراتیک جامعه را نیز دربر می‌گیرد.»

کارل کائوتسکی ازجمله کسانی است که با زاویه‌ای انتقادی دولت شوروی را به چالش کشید و تا مرز مغضوب‌شدن پیش رفت. او با دیدی واقع‌بینانه و از رهگذر کتاب‌ها و مقالاتش به نقد سیاست ترور بلشویک‌ها و در کل بلشویسم پرداخت؛ تروریسمی که از دیدگاه وی به ابزاری دولتی در شیوه حکومت بلشویکی بدل شده بود، از این منظر است که وی ترور را به مثابه چنین پدیده‌ای بررسی می‌کند.زمانی که کائوتسکی به نقدی واقع‌گرایانه و جامعه‌شناختی از مسایل مبتلا به بلشویسم و دولت تحت‌تصرفش می‌پرداخت، کمتر کسی باور می‌کرد که آینده شوروی خونبارتر و اسفناک‌تر از چیزی باشد که وی نهیب می‌زد.زمانی که ترور همچون قانون دوران‌گذار، توسط بلشویسم توجیه می‌شد، کائوتسکی در پیش‌گفتار بر کتاب «تروریسم و کمونیسم» خود در سال ۱۹۲۴ فریاد برآورد که: «آن ترور که طی جنگ همچون قانون دوران‌گذار درنظر گرفته شده بود، فی‌الحال چونان ابزار صلح، برای دوران «گذار» همچنان پابرجا مانده. گذار به کجا؟ به سوی کمونیسم کامل؟ یا به سوی انقلاب جهانی کمونیستی؟ یا به سوی جذب توده‌های خلق در رژیم بلشویکی؟

آه که این رژیم دایما از تمامی اهداف یادشده دور می‌شود. هرچه بیشتر می‌گذرد، کمتر می‌توان برای دوران گذار، پایانی دید، زیرا بلشویسم تمامی آن پیش‌شرط‌هایی را که برای تحقق سوسیالیسم ضروری است، یعنی سطح بالاتری از تکامل نیروهای مولده، به‌طور روزافزونی از بین می‌رود.»آنچه کائوتسکی در تحقق سوسیالیسم عمیقا به آن باور داشت، تعیین‌کنندگی عوامل انسانی در برابر شرایط مادی بود. وی معتقد بود: «نباید برای پیش‌شرط‌های مادی تحقق سوسیالیسم بیش از حد ارجحیت قایل شویم.»از نگاه وی آنچه مهم‌تر از وجود کارخانجات است، هوشمندی پرولتاریاست که بتواند تنظیم امور اجتماعی را به دوش گیرد. کائوتسکی بیش از آنکه پیگیر کابل‌های برق و تلگراف و زغال‌سنگ باشد، نوای بلوغ پرولتاریا برای دستیابی به سوسیالیسم سر می‌دهد و پی‌جوی برنامه‌ای است که استعداد پرولتاریا را بالفعل کند و به چنان آگاهی‌ای برساندش که بتواند دموکراسی سیاسی را بجوید و مراقبتش کند و آن را به حوزه اقتصاد نیز بسط دهد و اینها تنها با وجود و حضور دموکراسی است که به حقیقت می‌پیوندد و به سوسیالیسم می‌رسد.از نگاه کائوتسکی دموکراسی، حاصل سوسیالیسم نیست، بلکه پیش‌شرط آن است. چراکه بدون وجود دموکراسی و با سایه سنگین دیکتاتوری، سوسیالیسم محال است.

حال این دیکتاتوری با پیوند با نام پرولتاریا به دنبال آبرو باشد یا نه! چه اینکه دیکتاتوری پرولتاریا در نگاه مارکس نه دیکتاتوری یک فرد که دیکتاتوری یک طبقه است. اما در شوروی کمونیستی این امر به دیکتاتوری یک فرد بدل شد که حاصلی جز سیادت بوروکراسی دیکتاتور مآبانه نداشت که کار را به تحجر کشاند و سرانجام در فرمالیسم پایان‌ناپذیری غرقه گشت. چیزی عکس آنچه مارکس در کتاب جنگ داخلی فرانسه (جایی که مفصل درباره دیکتاتوری پرولتاریا اظهارنظر کرد) گفته بود و مقدمه‌ای که انگلس بر چاپ سوم آن نوشته بود: «کمون پاریس همان دیکتاتوری پرولتاریاست» اما مارکس در آنجا دایما از حق رأی همگانی مجموعه خلق و نه از حق رأی ویژه‌ برای طبقه‌ای ممتاز سخن می‌گوید.دیکتاتوری پرولتاریا در نظر او وضعیتی بود که در نزد غالب پرولتاریا، ضرورتا از دموکراسی ناب به وجود می‌آید.

از منظر کائوتسکی باتوجه به گزاره فوق کسانی که با دیکتاتوری همچون متضاد دموکراسی برخورد می‌کنند، حق ندارند به مارکس رجوع کنند. از نگاه وی باید از اشتباه‌گرفتن دیکتاتوری به منزله یک وضع با دیکتاتوری به منزله شکل حکومتی پرهیز کرد.هنگامی که ما از دیکتاتوری به منزله شکل حکومتی حرف می‌زنیم، نمی‌توانیم از دیکتاتوری یک طبقه سخن بگوییم، زیرا یک طبقه تنها می‌تواند «سیادت» کند و نه حکومت، اما اگر قرار باشد تحت دیکتاتوری، نه یک وضع سیادتی محض، بلکه نوعی شکل حکومت فهمیده شود، در آن صورت می‌توان از دیکتاتوری حزب پرولتری سخن گفت. از نگاه کائوتسکی مشکلاتی که به بستر حزب کمونیست خزید، ناشی از همین چیرگی دیکتاتوری حزبی برخلاف خواست اکثریت پرولتاریا و بوروکراسی عریض و طویل بی‌مصرف آن بود که حل‌و‌فصل آنها، قوانین را فرسوده و به باد داد.

به گونه‌ای که ناگزیر، سوسیالیسم را از مجرای سیاست‌هایی از سر ناچاری، به مجرای سازش هدایت کرد و نه‌تنها سوسیالیسم را پیش نبرد که مانع پیشروی‌اش نیز شد.گرچه کائوتسکی هماره جانب لنین را در به پیروزی‌رساندن انقلاب کارگری در روسیه می‌گرفت، اما معتقد بود وی قدرت بارآوری را از آن گرفت؛ چراکه بنابر قانونی نانوشته، در دوران انقلاب، پدیده‌ها با سرعتی خارق‌العاده تکامل می‌یابند. به این ترتیب به سال‌های اندکی نیاز بود تا بلشویک‌ها به ضد آنچه در آغاز انقلاب بودند، بدل شوند. کائوتسکی گریز به اتفاقی ناگهانی می‌زند که لنین به عنوان یک مبارز غیرقانونی به آن دچار شد (شاید بهره‌مند شد!) اتفاقی غیرمترقبه که سبب شد لنین قدرت دولتی را به دست گیرد «چنین تغییر سرنوشت سرگیجه‌آوری سبب شد لنین سرگیجه بگیرد و یکباره اعتقادات تئوریک خود را بر عکس کند، حالا به ناگهان بر این باور شد که کارگر منتهی روسیه که از نظر تعداد اندک و قشری عقب‌مانده بود، در وضعیتی است که به یک‌باره می‌تواند به سوی سوسیالیسم «جهش» کند، البته اگر حاضر باشد کورکورانه از رهبری مشتی ایدئولوگ مثل لنین و پیروانش یعنی بلشویک‌ها اطاعت کند که از جسارت و بی‌مبالاتی برخوردار بودند.»البته کائوتسکی از انصاف به دور نشده و همیشه اقرار می‌کرد که لنین برای «مغز» در برابر «مشت» نقش برجسته‌ای قایل بود و همیشه تاسف عمیق خود را از اینکه غالب پیروانش آدم‌های بی‌سوادی هستند، ابراز می‌داشت. اما کائوتسکی در ذیل این تمجید قید می‌کرد که با همه این اوصاف لنین نتوانست درک کند که دانش و آگاهی نمی‌تواند بدون آزادی ارتقا یابد.

سوگند علیخواه

منابع:

ـ علیه لنینیسم، کارل کائوتسکی، ترجمه منوچهر صالحی، تهران، اختران

ـ اسلاوی ژیژک و بحران ساختار سلطه در تاریخ معاصر

ـ خودانگیختگی و سازمان، پل متیک

ـ مجله سیمای اقتصادی خرداد و تیر ماه، ۸۱ – لنین و لنینیسم شماره ۱۷۸-۱۷۷