سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا

نام های آشنا در کوچه های بن بست


نام های آشنا در کوچه های بن بست

یکی از معروف ترین, مقبول ترین و مورد اتفاق نظرترین تعریف هایی که تاکنون درباره شعر در نقد ادبی روزگار ما عنوان شده, تعریفی است که می گوید «شعر درآمیختگی عاطفی اندیشه و تخیل است در زبانی فشرده و آهنگین» که براساس آن می توان گفت مولفه های اصلی شکل دهنده جوهره یک شعر خوب عبارتند از عاطفه حس , فکر اندیشه , تخیل, ایجاز بیان عمیق ترین و بیشترین مفاهیم در کوتاه ترین کلمات , موسیقی و زبان شاعرانه که برخی از این مولفه ها مانند فکر و اندیشه دلالت بر محتوای اثر دارند و برخی مانند موسیقی و زبان شاعرانه هم دلالت بر شکل یا به اصطلاح فرم کار دارند

یکی از معروف‌ترین، مقبول‌ترین و مورد اتفاق نظرترین تعریف‌هایی که تاکنون درباره شعر در نقد ادبی روزگار ما عنوان شده، تعریفی است که می‌گوید: «شعر درآمیختگی عاطفی اندیشه و تخیل است در زبانی فشرده و آهنگین» که براساس آن می‌توان گفت: مولفه‌های اصلی شکل‌دهنده جوهره یک شعر خوب عبارتند از: عاطفه (حس)، فکر (اندیشه)، تخیل، ایجاز (بیان عمیق‌ترین و بیشترین مفاهیم در کوتاه‌ترین کلمات)، موسیقی و زبان شاعرانه که برخی از این مولفه‌ها مانند فکر و اندیشه دلالت بر محتوای اثر دارند و برخی مانند موسیقی و زبان شاعرانه هم دلالت بر شکل یا به اصطلاح فرم کار دارند.

نکته مهم و اساسی دیگری که در این تعریف با قاطعیت تمام مورد تاکید قرار گرفته این است که این عناصر زمانی می‌توانند جوهره یک شعر را تشکیل دهند که در کنار هم به یک بلوغ و درآمیختگی برسند و به عبارتی، شعری به ساحت کمال و ماهیت شاعرانه نزدیک‌تر است که از تمامی این عناصر به فراخور حال بهره‌مند باشد. شاید به همین دلیل است که در پیشینه تاریخ ادبیات ما حافظ بر صدر و قله نشسته است در حالی که وقتی می‌خواهیم از تخیل و خیال بگوییم شاعران سبک هندی (امثال بیدل و صائب) در اوج هستند یا در حوزه تولید فکر و اندیشه تا شخصیتی همچون مولانا وجود دارد جایی برای عرض اندام لسان‌الغیب باقی نمی‌ماند و در حوزه روایت و روایتگری هم نظامی گنجوی بی‌بدیل و بی‌نظیر است و تا استاد سخن سعدی شیرازی وجود دارد، کسی نمی‌تواند در مقابلش از زبان در شعر سخن بگوید.

ولی آنچه که حافظ را به حافظه تاریخی ما تبدیل می‌کند بهره‌مندی موزون و متناسب از تمام مؤلفه‌های شعری است و از این‌رو شاعری که در هیچ کدام از مؤلفه‌های شعری در مقابل دیگر بزرگان حرفی برای گفتن ندارد، تبدیل به قله‌نشین دست‌نیافتنی شعر و ادب پارسی می‌شود. اما این مقدمه را از آن جهت نوشتم تا ورودی پیدا کنم به کتاب «پریماهی روی کاکلی خونین» سروده اشرف سرلک که هفته گذشته به همت بنیاد حفظ و نشر ارزش‌های دفاع مقدس جنوب شرق تهران در شهر ورامین مورد نقد و بررسی قرار گرفت.اشرف سرلک از شاعران جوان و البته نام‌آشنای استان تهران و شهرستان ورامین است. شاعری که پس از خواندن مجموعه شعرهای او به راحتی و حتی اگر امضایش پای شعرها نبود می‌شد فهمید که این شعرها حاصل تلاش روحی و اندیشه‌ای یک بانو است. بانویی که مهم‌ترین مولفه شعرش عاطفه است، اما باید توجه داشت که این عاطفه از نوع عاطفه منفعل یا به اصطلاح آشپزخانه‌ای نیست بلکه حسی است که منجر به تولید فکر هم می‌شود:

هابیل‌ها در خیابان پیر می‌شوند ‌/‌ چروک می‌خورند

و

نام‌هایی آشنا در سر در کوچه‌های بن‌بست

از رنگ و رو می‌افتد

سوسنبر یا بابونه ‌/‌ هیچ فرق نمی‌کند

قابیل‌ها استخوان می‌ترکانند

ماسک‌های سبز، حباب‌های اکسیژن را

در سلول‌های تب کرده تزریق می‌کند

مثل خیابان‌های دم عید ‌/‌ که آدم‌های بلاتکلیف را

در مغازه‌های رنگی می‌پراکند

هابیل‌ها از قطار پیاده می‌شوند...

سطرهای بالا که از نخستین شعر کتاب آورده شد (که به‌زعم نویسنده موفق‌ترین شعر کتاب هم هست) نگاه عاطفی و حسی زنی را نمایان می‌کند که می‌خواهد با استفاده از بیانی عاطفی نگاه اجتماعی و انتقادی خودش را هم بیان کند. سرلک در کتابش بانویی نیست که در گوشه خانه نشسته باشد و عاشقانه‌ترین شعرها را برای معشوق محبوبش یا فرزندان و... بگوید او می‌خواهد حس و عاطفه‌اش منجر به تولید فکر شود آن هم در جامعه‌ای که به‌زعم شاعر، هابیل‌ها از قطاری که می‌رود پیاده می‌شوند و در خیابان‌ها تشییع می‌شوند و در مقابل قابیل‌ها استخوان می‌ترکانند!

حالا کدام قطار؟ به قول سیدضیاء‌الدین شفیعی:

قطاری که جز‌ در قیامت توقف نخواهد داشت !

اگرچه من معتقدم سرلک در این شعر که شاید برآیندی از دیگر شعرهای مجموعه باشد وسواس مناسبی در انتخاب کلمات ندارد که یکی از مهم‌ترین دلایلش فقدان ایجاز در کلام اوست یعنی او به راحتی خیلی از واژگان مترادف یا حشو را در شعرش می‌گنجاند.

هنگامی که سرلک در همین شعر نخست می‌گوید:

سوسنبر یا بابونه ‌/‌ چه فرق می‌کند؟

بابونه به عنوان گلی کوچک که بوی سیب می‌دهد می‌تواند با توجه به فضای کلی شعر که درونمایه مرتبط با شهدا و دفاع مقدس دارد قابل توجیه باشد. به هر حال همه می‌دانیم که مشهور است از تربت شهدا بوی سیب می‌آید، اما چرا سوسنبر (گیاهی از تیره نعنا) و چرا نرگس یا رز یا شقایق نه؟!

نکته: مهم‌ترین مولفه شعر اشرف سرلک عاطفه است، اما باید توجه داشت که این عاطفه از نوع عاطفه منفعل یا به اصطلاح آشپزخانه‌ای نیست بلکه حسی است که منجر به تولید فکر هم می‌شود‌

یا هنگامی که او به هابیل‌ها اشاره می‌کند می‌توانست با ایجاد یک فرامتن و استفاده از مثلا سوره مائده (آیه ۲۷) به عمق شعرش بیفزاید و یا حتی اشتباهات ویرایشی و جدی نگرفتن طرح جلد همه از جمله نکاتی است که نشان می‌دهد سرلک با وجود توانمندی بالایی که در شعر دارد کمی سهل‌انگار است. او حتی در تقطیع‌های شعرش هم بی‌توجه است. به عنوان مثال در سراسر کتاب تکلیف شاعر با حرف «و» مشخص نیست، گاه آن را مانند نمونه‌ای که در بالا آوردیم به صورت مستقل در یک سطر می‌نویسد و گاه در ابتدای سطر به عنوان حرف ربط و گاهی هم در انتهای جمله به عنوان واو عطف می‌آورد که این داستان درباره دیگر تقطیع‌های شاعر هم صادق است. این اتفاق در حالی است که به همان اندازه که وزن و قافیه در شعر کلاسیک تعیین‌کننده است، نوع برخورد نوشتاری و به اصطلاح تقطیع در شعر سپید هم اهمیت دارد، تقطیع سطرها در شعر نو چندین کاربرد دارد:

۱) کمک به مخاطب و خوشخوان شدن اثر

۲) ایجاد موسیقی

۳) تاکید

۴) ایجاد فرم دیداری

که به جرات می‌توان گفت اشرف سرلک به هر ۴ مورد بالا تقریبا بی‌اعتنا بوده است.

اما از دیگر نکات مثبت در شعر اشرف سرلک کشف‌های شاعرانه است که به سادگی در زبان او اجرا می‌شوند:

دست تصادف ‌/‌ واقعیت را در گیج‌گاه زمین شعله می‌کشد

و دستمال سفید زنی ‌‌/‌‌ شب تا به صبح

سرفه‌های دو پنجره گود رفته را در خود مچاله می‌کند

در سطرهای بالا شاعر با توانمندی، گریستن و عمق تنهایی یک زن را اجرا می‌کند و من روی واژه اجرا هم تاکید دارم، چراکه یکی از آفت‌های شعر امروز ایماژیسم و بمباران تصویری در شعر است که سرلک توانسته به خوبی در این مجموعه از این آسیب خودش را نجات دهد.

او در سطر دیگری و در شعری که برای خرمشهر سروده، می‌گوید:

باغچه را آب می‌دهیم ‌/‌ سنگ می‌روید...

این سطر دقیقا به همان اندازه که فروغ فرخزاد می‌گوید:

دستانم را در باغچه می‌کارم ‌/‌ سبز خواهد شد ‌/‌ می‌دانم... می‌دانم... می‌دانم

شاعرانه، خلاق و نوآور است. سطری که نه براساس تصویر و نه فرم و نه حرکت زبانی خاصی شکل گرفته، بلکه تنها منطق شاعرانه و نگاه اجتماعی شاعر منجر به ایجاد آن شده است که به باور من یکی از سطرهای ماندگار اشرف سرلک است، اگرچه همین جا باید این نکته را یادآور شد که بسیاری از کشف‌های او متاسفانه به علت نزدیک شدن به نثر و زیاده‌گویی شاعر از دست می‌روند.

در ارتباط با نوآوری هم باید این موضوع را بگویم که براساس یک تحلیل جامعه‌شناختی هنرمندان به چند گروه نوآور (که بسیار قلیل و انگشت‌شمار هستند)، نوگرا، بی‌تفاوت و متعصب تقسیم می‌شوند. اشرف سرلک را در این مجموعه هم از نظر قالب و فرم و هم از نظر محتوا باید در گروه نوگرا معرفی کرد، یعنی بانویی که نوآوری‌های خاص خودش را به ندرت دارد، اما توانسته از مجموعه تجربه‌هایی که در حوزه شعر دفاع مقدس تا به امروز وجود داشته حداکثر استفاده را داشته باشد.

اگرچه تلاش‌هایی هم در نوآوری‌های فرمی داشته است مانند شعر دوم این مجموعه که با عنوان شوری از شلمچه آورده است و در آن با تقطیع شلمچه به: ش ۱، ل ۱، م ۱، چ ۱، ه ۱ بندهایی را ایجاد کرده که به جز بند چ۱ در بقیه شعر، هم از نظر محتوا و شاعرانگی و هم توجیه این نوع فرم نتوانسته موفق باشد. بندی که ریشه در باورها و تاریخ اسلامی و ایرانی ما دارد و حتی به نظرم می‌توانست با کمی تغییر به عنوان یک اثر مستقل ارائه شود. اما در طول مراسم نقد کتاب پریماهی روی کاکلی خونین، برخی از دوستان شاعر و نویسنده ورامینی نکاتی را در ارتباط با شعرهای اشرف سرلک بیان کردند که یکی از این نکات که تقریبا در حرف‌های چند تن از آنها مشترک بود به نثروارگی آثار سرلک بازمی‌گشت و دوستان معتقد بودند که سرلک شاید در داستان‌نویسی موفق‌تر باشد و بر این باور بودند که شعر او در برخی موارد وارد حوزه نثر می‌شود البته نثری قدرتمند و شاعرانه !

من اگرچه در همان جلسه هم سعی کردم یادآوری کنم که ما در نثر هم می‌توانیم شعر داشته باشیم و به عنوان مثال بسیاری از شعرهای احمدرضا احمدی شعر منثور هستند، وقتی او می‌گوید:

نوشتم باران، باران بارید

یا سیدعلی صالحی وقتی می‌گوید:

سلام، حال همه ما خوب است، اما تو باور مکن

این سطرها و نمونه‌های مانند آن دقیقا یک نثر است، اما آنچه باعث می‌شود تا ما به آنها شعر منثور بگوییم نه در زبان و نه فرم و نه چیز دیگری است، بلکه منطق شاعرانه سراینده، ما را مجاب می‌کند که این فقط یک نثر خالی نیست و چیزی فراتر از آن است.

البته باید پذیرفت که فقدان ایجاز در شعر سرلک آسیب شگفتی به مجموعه‌اش وارد کرده است و شاید او با کمی حوصله و وسواس بیشتر می‌توانست مجموعه‌ای بهتر از آنچه که هست را منتشر کند.

سینا علی‌محمدی



همچنین مشاهده کنید