جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

تله افتادن فرهیختگی


تله افتادن فرهیختگی

درباره «خواهران مرده» نوشته ولادیمیر ناباکوف

خواهران مرده ناباکوف، شامل سه قصه است که هر سه را در عین استقلال به واسطه یک عنصر مشترک تکرارشونده می‌توان پیوسته به هم خواند. در هر سه قصه، عنصری فراموش یا به عمد به فراموشی سپرده شده، ناغافل سر راه شخصیت قصه قرار می‌گیرد و اکنون و آینده او را بحرانی می‌کند. ویژگی این عنصر فراموش شده این است که هم در قیاس با وضعیت تثبیت شده و مرتب اکنون، ناجور و زمخت است و هم واجد نوعی پیش پاافتادگی. عنصری «بنجل» از قعر زیرزمینی خاک گرفته که «فرهیختگی» و قدرت و منزلت متصل به فرهیختگی را «مَچَل» می‌کند و دست می‌اندازد و آن را تا آستانه ویرانی پیش می‌برد. چنان‌که دست آخر از «فرهیختگی» به تله افتاده، جز تلی از ویرانه کلمات فاخر به جا نمی‌ماند. کلماتی که در مواجهه با امر پیش پا افتاده زیر پایشان سست شده و از زمینه سفت و سخت‌شان جاکن و به ورطه سرگیجه‌آور و مرگ‌آفرین بازی زبانی گرفتار شده‌اند. از این روست که در قصه‌های ناباکوف، آنچه شخصیت را به سمت تله‌ای که برایش کار گذاشته شده سوق می‌دهد، نه فقط در محتوای قصه‌ها که در خود شگرد روایی قصه‌ها نیز تعبیه شده است. بحران به میانجی زیبایی‌شناسی است که در هر سه قصه مریی می‌شود؛ نه فقط در سطح محتوای معلوم و در هر سه قصه به نحوی با کلنجار زیبایی‌شناسی کلام فاخر فرهیخته با نوعی زیبایی‌شناسی بازیگوشانه درجه دو روبه‌رو هستیم و دست‌کم در دو قصه (لیک و خواهران مرده) آشکارا پای معضل و مساله‌ای زبان‌شناختی وسط کشیده می‌شود. در قصه اول آنجا که از شخصیت روس نمایش و فرانسه حرف زدن او سخن به میان می‌آید و در قصه دوم هم که اساس طرح و توطئه بازی زبانی است.

امر بنجل به مثابه امری تحقیر و مدفون شده... به مثابه یک عنصر زیرزمینی در یک بزنگاه خود را سر راه «فرهیختگی» قرار می‌دهد و فرهیختگی انبانی منفعل از کلمات فاخر است که در مقابل عنصر زمخت ناجور زیرزمینی از هم می‌پاشد. قصه اول با توصیف نمایشی کلیشه‌ای و بنجل آغاز می‌شود. نمایشی که در یکی از اجراهای آن، نقش شخصیت روس را مردی واقعا روس به نام لیک بازی کرده است. لیک، طبق توصیفی که راوی از او می‌کند، مردی است با سرشتی زیرزمینی: «فکر می‌کرد محکوم به زندگی در زاغه‌های حواشی زندگی است، همیشه چنین بوده است و تا هست، چنین خواهد بود.» لیک، مردی است شبح‌گون. بی‌اعتماد به نفس. نگران و تحقیر شده و درجه دو و همیشه در رویای درجه یک شدن. در میان یکی از اجراهای لیک از همان نمایش بنجل است که سروکله کسی که در گذشته لیک را تحقیر می‌کرده، پیدا می‌شود. او مردی است به نام کول دیونوف که روزگاری با لیک همکلاس بوده است.

کول دیونوف به حافظه مدفون شده و به عمد از یاد برده شده لیک تعلق دارد. اما نکته اینجاست که خود او اکنون دیگر در موضع قدرت نیست و به همین دلیل در مواجهه با لیک که متعلق به جهان زیرزمینی است از هم می‌پاشد. لیک و کول دیونوف، اکنون هر دو بی‌وطن‌اند. برای لیک بی‌وطن شدن به مثابه مدفون شدن خاطره تحقیر به همراه دفن خاطره وطن است و برای کول دیونوف، جلای وطن به معنی کنده شدن از آن جایگاه قدرت. رویارویی دوباره کول دیونوف و لیک این بار با قربانی شدن کول دیونوف قرین می‌شود. گویا لیک با آمدن کول دیونوف، مرگ مفروض را از سر خود بازکرده و آن را با کفش‌هایش به کول دیونوف حواله داده است.

جاماندن کفش‌های لیک در خانه کول دیونوف و بازگشت لیک به آنجا برای برداشتن کفش‌ها و مواجهه‌اش با جسد کول دیونوف، درحالی‌که کفش‌های لیک را به پا دارد، تصادفی است که نمی‌توان ساده از کنارش گذشت. تصادفی که گویا رویا و شوری سرکوب‌شده را حمل می‌کند. رویایی که با لغزش لیک (جاگذاشتن کفش‌ها) محقق می‌شود. در قصه خواهران مرده، راوی فرهیخته، طعمه بازی زبانی دو شبح می‌شود. دو خواهر مرده که زبان راوی در روایت ماجرایش با آنها و به‌ویژه سینتیا، متفرعانه و گویای موضعی تحقیر‌کننده است. راوی همچون توریستی فرهیخته به جهان سینتیا سفر کرده و در حین روایت خود از این سفر و نقل پیش پاافتادگی این جهان، خود به تسخیر آن امر از خود رانده در می‌آید.

زبان راوی انباشته از کلماتی منسجم است که مو لای درزشان نمی‌رود و در عین حال با نزدیک شدن هرچه بیشتر راوی، منافذ بی‌شمار این انسجام و فخامت خود را عیان می‌کند. نزدیک شدن تا مرز فروپاشی: این استراتژی‌ای است که خود راوی نیز با نزدیک شدن به قندیل‌ها در آغاز قصه گرفتار آن می‌شود. در قصه سوم، راوی قدم به موزه‌ای معمولی و نه چندان باشکوه می‌گذارد و به جای رفیق غایبش وارد بازی‌ای می‌شود که او را به درون بی‌نهایتی هولناک می‌کشاند. گویا رفیق راوی با انداختن کار پیگیری تابلو اجدادی از مسوولان موزه به دوش او، خود از آنچه سر راهش قرار گرفته سرباز می‌زند و راوی را به دهلیزی می‌کشاند که قبلا از آن گریخته است. این جابه‌جایی و در نهایت ویرانی، باز به میانجی امر بنجل و پیش پا افتاده است که رخ می‌دهد.

علی شروقی