دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا

شکلی از تجاهل سقراطی


شکلی از تجاهل سقراطی

پینوکیو بیشتر شبیه شعبده بازی فیلسوفانه معاصری است که به نوعی ضدتئاتر بدل شده است از این روست که مخاطبانش را عصبانی می کند اما اگر توانسته باشد حاضرین در سالن را به فکر وادارد چه

● نگاهی به نمایش پینوکیو به کارگردانی نسیم احمدپور و اصغر دشتی

این نوشته تنها آن دسته از مخاطبانی را در نظر دارد که به تماشای نمایش پینوکیو در سالن قشقایی نشسته اند و خود را از توضیح جزء به جزء آن چیزی که روی صحنه اتفاق می افتد بی نیاز می دانند. اصغر دشتی و نسیم احمدپور در اقدامی اشتراکی یک بازی ظاهراً بامعنا را برای احضار بی معنایی تدارک دیده اند.

آنها از امکانات رسانه ای تئاتر بهره گرفته اند تا اندیشه ای فلسفی/ ضدفلسفی را بیان کنند. مخاطب نمایش در این فرآیند با نظامی واژگون نسبت به رفتار عرفی تئاتر روبه رو است. در اینجا فلسفه است که به لباس تئاتر درآمده و نه آنکه تئاتر زیرپوش فلسفه به تن کرده باشد. نسیم احمدپور و اصغر دشتی هیچ یک فیلسوف نیستند.

مخاطب آنها را به عنوان خالقان اثری هنری به مثابه تئاتر می شناسد. اما آنچه در برابر ما قرار گرفته است برش های ذهنی از ایده ای است که تماشاگرانش را به چالش با مفهوم تئاتری اندیشیدن برمی انگیزد.

جایی که تئاتر و نظام ارجاعی اش از طریق واقعیت مورد سوء استفاده قرار گرفته است. انگار تئاتر در پس تلاش برای حفظ نظام ارجاعی خویش با واقعیت، محذوف شده است و آنچه روی صحنه به نمایش درآمده وانموده ای از تئاتر است. کلیتی که با اتکا به وانمایی خویش از بازخوانی پینوکیو، داستان های «پیتر بیکسل» در مجموعه «امریکا وجود ندارد»، «ویلیام بلیک»، «مرد مرده»، «جیم جارموش» و خودکشی های مدام «بیل موری» در«گرونهاگ دی»، «هرولد رمیس» و... ما را در سرزمینی قرار داده است که نشانه را از قید اجباری کهنه، رها می کند. اجباری که بر اساس آن نشانه باید همواره چیزی را مشخص کند.

نشانه ها در پینوکیو چیزی را مشخص نمی کنند. چرا که خود ذاتاً وانموده ای از نشانه و نظام نشانه ای موجود در چندین و چند روایت پراکنده هستند. نظامی که به شکل بی پایانی در بطن خویش منعکس می شود. در بطن خویش تکرار می شود و اتفاقاً تماشاگر خویش را در برقراری ارتباط ناکام می گذارد. پینوکیو نمی تواند با مخاطب خویش ارتباط برقرار کند. چرا که به نظام نحوی قواعد صحنه ای بی علاقه است.

تماشاگر این اثر به شکل تراژیکی به خود واگذار می شود تا از پس تماشای وانمایی شبیه سازی شده به واقعیت عریان واقعیت وجود خویش بازگردد. امری که «بودریار» آن را به عنوان بازگشتی همیشگی در نظر می آورد که در بطن هر رویکرد مطلق انگارانه ای جریان دارد. از این رو پینوکیو این امکان را به مخاطب اش می دهد که بیش از هرچیز به خود بیندیشد.

یادآوری دنیایی که او در بطن آن زیست می کند و از خلال تمام آموزه هایی که برای درک آن در اختیار دارد باز هم بیشتر و بیشتر به خود واگذار می شود. پینوکیو مخاطب خویش را به نقطه آغازین حیات بشر بازمی گرداند و از این رو در زیرین ترین لایه های خویش به شدت گرایشی مذهبی دارد. چرا که مخاطب او دیگر با غیاب معنا روبه رو نیست بلکه اساساً با عدم وجود معنا روبه رو است. معنا هیچ گاه وجود نداشته است.

ما تنها با توهم معنا دست به گریبانیم و نیاز به پروردگار، نیاز به خدایی که ما را از این ترس عظیم نجات دهد با ارجاعات اثر در لحظات پایانی به «در انتظار گودو» برجسته تر می شود. در دنیایی که قواعد آن هر بار نقض می شود تا انسان مظلوم و شکست خورده تنها و تنها ناظر باشد، نشانه ها از صحنه ناپدید شده اند و همانگونه که «پینوکیو» در دایره اش اسیر شده و راه به «هیچ کجا» می برد مخاطب نیز در الگوی ذهنی خالقان این اثر راه به «هیچ کجا» می برد.

اما این «هیچ کجا» چیست؟

سقراط جایی می گوید «ساده ترین راه رسیدن به حقیقت هرچیز تعریف آن است.» اما اگر سقراط در عصر ما حاضر بود چگونه می اندیشید؟ شاید او در تجاهل گرایی اش رادیکال تر می شد و شاید هم همچون پینوکیو، با نمایش فرورفتن اش در مرداب تناقض بی پایان معنا، جایی که دروغ گفتن و نگفتن یک معنا دارد - بلند شدن بینی چوبی - به پوچی می رسید. برای او بازی فرار و گسستن از فضایی که تنها و تنها تاکید خویش را بر بنیان شکل خاصی از عارضه خودارجاعی «self-referentiality» بنا کرده و در حقیقت تن دادن به همان رویکردی است که اجرا در جست وجوی آن است.

نظامی به ظاهر همبسته و در ذات خویش به شدت گسسته که هرگونه تاویل مطلق و نهایی را به سخره می گیرد چرا که در هر ثانیه خود و جهان درونی خویش را بی اعتبار می کند. این بیشتر به یک بازی بصری می ماند. درست مثل بازی با لغات در متنی که از پیش، خودآگاهی اش را در انتقال معنا از طریق واژگان پنهان کرده است.

جایی که چینشی نظام مند، واژگان را در برابر چشم های کنجکاو و معناجوی خواننده قرار می دهد. جایی که خواننده گمشده در شبکه ای از دلالت دال ها و در غیاب ارجاع به مدلولی قطعی، به سرزمین فقدان ارجاع به واقعیت می رسد.

واقعیتی که همواره برای رسیدن به معنا به آن تکیه می کرده، غایب است. حالا ما در سرزمین دایره های پینوکیو رها شده ایم. شبکه ای از ارتباطات که کانونی ندارد و پیوسته محصول شبیه سازی های خود را تکثیر می کند. آنگونه که حتی پینوکیو را در بطن خویش شبیه سازی می کند. پینوکیو چیزی را توضیح نمی دهد جز تلاش بی فرجام اش را برای توضیح دادن. «او - انسان» ناتوان از توضیح دادن و درک کردن است.

جهان در برابر او بیشتر به بازی ای شکل یافته میان سیب سرخ گناه، شرارت مرد اسلحه به دست و بازی خوردن در بازی ای است که به شکل مضحک/تراژیکی در جست وجوی معنا صرف اش می کند. اصغر دشتی و نسیم احمدپور با نمایش شان ما را آزار می دهند؛ چرا که به یادمان می اندازند همه ما گرفتار در افسردگی عمیق دایره های بی معنایی هستیم که تلاش داریم معنایش کنیم.

از این رو تلاش مخاطب برای برقراری رابطه ای سالم، آنگونه که با فریاد شادی ادراک خویش را جشن بگیرد از ثانیه نخست اجرا محکوم به شکست است. پینوکیو تمام تلاش خویش را معطوف یک جمله کرده است؛ مرگ بر هرگونه خوانش قطعی، محدود کننده و تعیین تکلیف کننده و در مقام حرف آخر. آنچه تماشاگر را در سالن آزار می دهد همان چیزی است که تاریخ فلسفه و تمام هیات اندیشه و علوم را در طول سالیان آزرده است. کشف معنای جهان، زندگی و شکست خوردن در این راه.

پینوکیو منطق خودش را دارد. منطق بی منطقی که در پس وانموده ها ظهور می یابد. جهان معنایی ندارد. هیچ معنایی. مطلقاً تهی و کاذب و جهانی که ما در آن می بالیم بیشتر و بیشتر رویاهایش را در درک و برقراری رابطه از دست داده است.

ما از دیدن پینوکیو لذت نمی بریم؛ چرا که مخاطب هم همچون خود پینوکیو ازعیش و لذت درک معنا محروم مانده است. نگارنده این سطور اجرای دوم، پنجم و بیست و چندم پینوکیو را دیده است. هیچ چیز در این میان تا این حد شگفت انگیز نیست که گویی بازیگران نیز همچون تماشاگران در کارناوال از خودبیگانگی و بیداری از خواب جست وجوی بی حاصل معنا در جریان ایفای نقش شان، دچار از خودبیگانگی شده اند.

این روند سبب شده در جریان وانمایی کلان نسیم احمدپور و اصغر دشتی برای بیان گزاره هایی فلسفی در طول اجرا بازیگران نیز به وانموده وانموده هایی که نقش شان را ایفا می کنند، بدل شوند.

پینوکیو بیشتر شبیه شعبده بازی فیلسوفانه معاصری است که به نوعی ضدتئاتر بدل شده است. از این روست که مخاطبانش را عصبانی می کند. اما اگر توانسته باشد حاضرین در سالن را به فکر وادارد چه؟ شکل تازه ای از تیجاهل سقراطی برای طرح پرسش هایی که انگار پاسخی برای آنها وجود ندارد.

امین عظیمی