یکشنبه, ۱۶ دی, ۱۴۰۳ / 5 January, 2025
چه کسی از منتقدان می ترسد
نشریه معتبر سایتاندساوند در شماره ماه اکتبر خود پروندهای درباره نقدنویسی و منتقدان سینمایی منتشر کرد. رواج روزافزون یادداشتهای سینمایی اینترنتی به قلم نویسندههای غیرمتخصص و به حاشیه رفتن نقدهای مکتوب جدی منتقدان نکاتی است که در این پرونده مورد توجه قرار گرفته است. آنچه در ادامه میآید مقاله اصلی این پرونده به همراه یادداشتهای برخی منتقدان نامآشنا درباره تجربیات نقدنویسیشان است. منتقدان فیلم چه فایدهای دارند؟ فایده آنها شاید در «سایتاندساوند» بدیهی فرض شود اما از زمانی که دوره دوم اینترنت (وب ۲) توجیه اقتصادی صنعت چاپ را با چالش روبهرو کرده است این پرسش بیش از پیش خودنمایی میکند. منظور من از منتقدان فیلم همان چیزی است که مد نظر اغلب مردم است: نویسندگانی که برای امرار معاش یادداشتهای (Review) سینمایی مینویسند. گرچه لذت حرفه یادداشتنویسان همواره مرهون شاخ و شانه کشیدن و کنار آمدن با لحظات «بحران» است اما این بار پای دردسری واقعی درمیان است. تحقیقی که اخیرا درباره یادداشتنویسان رسانههای چاپی ایالات متحده انجام شده است ثابت میکند که ارزش تجاری آثار آنها کاهش چشمگیری داشته است. در چندین و چند سال گذشته بسیاری از کسانی که به عنوان یادداشتنویس فعالیت میکردهاند از کار برکنار شدهاند (۳۱ نفر تا زمان نوشتن این مقاله) و جالب اینکه هیچکس به جایشان بر سر کار نیامده است و وظیفه آنها گهگاه به همقطاران نامآشنایشان یا مشتاقان بیجیره و مواجب محول شده است.
کاربران اینترنت از یک سو میتوانند دسترسی رایگانی به یادداشتهای سینمایی موجود در منابع شناخته شده و تثبیت شده داشته باشند (از نیویورک تایمز گرفته تا سالن) و از سوی دیگر میتوانند بدون هیچ هزینهای از دستنوشتههای وبلاگنویسان خودمختار بهرهمند شوند که اکثرشان بدون هیچ چشمداشت مالی مینویسند.
در چنین وضعیتی به چه دلیلی باید برای خواندن یادداشت منتقد روزنامهای یا مجلهای پول پرداخت کرد؟ طبیعتاً اگر منتقدی از بینش بالا و قلمی سرگرمکننده برخوردار باشد ناشر با تکیه بر حضور تبلیغات میتواند منتقد خود را حفظ میکند. اما در حال حاضر سودآوری روزنامههای منطقهای ایالات متحده در زمینه تبلیغات فاجعهانگیز است چراکه صاحبان تبلیغات به دنیای وب کوچ کردهاند. به همین دلیل ناشران نقد فیلم را به چشم یک تجارت کمسود مینگرند و در نتیجه سعی میکنند هزینه استخدام کارکنان خود را به حداقل ممکن برسانند.
علاوه بر ایالات متحده منتقدان بریتانیایی هم - نه به اندازه منتقدان ایالات متحده - در مواجهه با این وضعیت احساس نگرانی میکنند چراکه درآمد ناشران چاپی بریتانیا هم دچار افول شده است. این تاثیر منفی به قدری بر فعالیت منتقدان بریتانیایی تاثیر گذاشته است که آنها مجبور شدهاند یادداشتهای فوقالعادهای برای کاربران سایتهای خود بنویسند در حالی که برای آن یادداشتها پولی دریافت نمیکنند. نکته دیگری که بر این کاهششان صحه میگذارد رویگردانی برخی توزیعکنندگان سینمایی در استفاده از قابلیتهای اکثر (اگر نگوییم همه) یادداشتنویسان در زمینه تبلیغ فیلمهاست. در واقع توزیع کنندگان زمانی به یادداشتنویسان روی میآورند که بلاک باسترشان به یک «اعتبار انتقادی» نیاز داشته باشد یا اینکه بخواهند با فریب عامه مردم ملغمه خود را به آنان قالب کنند .
شکی نیست که رسانههای چاپی در وضعیت فعلی گرفتار یک تنگنا شدهاند. دسترسی رایگان به نوشتههای سینمایی با اقبال فزایندهای روبهرو شده است و در نتیجه شأن و منزلت یادداشتنویسان حرفهای کاهش پیدا کرده است (که شاید بتوان آن را نشانهای از رکود فراگیر شأن روزنامهنگاری دانست). به همین دلیل دیگر کسی نباید رویگردانی توزیعکنندگان از منتقدان را غیر طبیعی بداند. اما وب تنها متهم به حاشیه رفتن یادداشتنویسان حرفهای نیست. متهم دیگر عامل بازاریابی است. امروزه بازاریابی به تنهایی نقش یک فرهنگ را بر عهده دارد که به مراتب قدرتمندتر و تاثیرگذارتر از مقوله نقد است. ما در فرهنگی زندگی میکنیم که در آن حقیقتِ بیپرده و تحلیلِ بدبینانه ترسناک و در عین حال بیاهمیت به نظر میآید. در چنین فرهنگی روزنامههای ما به قدری وابسته به بازاریابی شدهاند که ممکن است فکر کنید شاید افول فعلی آنها معلول فعالیت خودشان است. البته شمار کثیری از نویسندگان بازاری کهنهکار ادعا میکنند روال کار همواره به همین صورت بوده است و در وضعیت فعلی تغییری روی نداده است.
در این وضعیت باید برای منتقدان حرفهای دلسوزی کرد اما واقعاً کمتر کسی پیدا میشود که دلش برای منتقدان بسوزد.
منتقدان تا مدتها شمایلهای شرور عرصههای هنری بودهاند که (معمولاً) روی خوش به استعداد نشان نمیدادهاند و عامه مردم هم نظری بدبینانه نسبت به آنها داشتهاند. تصویری که از منتقدان بر پرده سینما ترسیم شده است را به یاد بیاورید؛ آدیسون دووایت مبادی آداب اما توطئهچین در «همه چیز درباره ایو» یا والدو لیدکر در «لورا» به کارگردانی اتو پرهمینجر. یا منتقدان نازکنارنجی و دو به هم زنی که احتمالاً لحن تندی دارند اما در نهایت کارشان به مدارا میکشد. آیا در حال حاضر کسی در فیلمش منتقدان را به تصویر میکشد؟ اصلاً چرا باید این کار را بکند؟ در این میان چه اهمیتی دارد که یک مشت منتقد سینما در دهه ۱۹۵۰ «موج نو» به راه انداختند یا یک مشت منتقد دیگر جاده صافکن «مردان جوان خشن» در بریتانیا شدند تا شکلی متفاوت به سینمای بریتانیا در دهه ۱۹۶۰ ببخشند؟
نمیخواهم علیه رویکرد سادهسازی مفهوم نقد موضع بگیرم اما مایلم بدانم چرا یادداشتنویسان امروزی در عرصه عمومی از یادداشتنویسان دهه ۱۹۵۰ بیفایدهتر به نظر میآیند؟ دورانی که در آن آدیسون دووایت خود را «ضروری برای سینما» توصیف میکرد؟ میخواهم خودم را به بررسی نقش منتقدان در بریتانیا محدود کنم. دو نتیجه از این تحدید نصیبم میشود: یکی اینکه اهالی بریتانیا تا حد زیادی از بیذوقی رنج میبرند و دیگر اینکه بریتانیا قطعاً همان جایی است که ایدههای مدرن نقدنویسی برای اولین بار در آنجا شکل گرفته است.
تنشهای میان گرایشهای آماتور و حرفهای در نقد به اواخر قرن هفدهم و اوائل قرن هجدهم بازمیگردد؛ زمانی که مباحث ادبی از تالارهای آریستوکراستک خارج شد و به عرصه عمومی بورژوازی پا گذاشت. به تعبیر دیگر ایده نقدنویسی از مشاهدات و تفاسیر نجیبزادگانی مانند جوزف آدیسون (در مجله «تماشاگر») و ریچارد استیل (در مجله تاتلر) به عرصه دیگری منتقل شد. در مقیاس تاریخی باید گفت ضعف بنیادین نقد از دو جهت محل نزاع بود. یکی ادعای مهارت ویژهای برای منتقدان حرفهای و دیگری میل نویسندگان آماتور به سخن گفتن به جای سخنگویان مشروع جامعه. جالب اینکه مشابه این تقابل را تقریباً میتوان میان منتقدان حرفهای و وبلاگنویسهای آماتور کنونی هم مشاهده کرد.
تقابل میان نجیبزادگان و آماتورها حتی در دهههای ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ که برای اولین بار به سینما به عنوان شکلی از هنر نگریسته شد هم وجود داشته است. در اینجا توجه شما را به بخشی از نوشته گراهام گرین جلب میکنم که در سال ۱۹۳۶ منتشر شده است: «منتقد جزء عناصری است که هنر به آنها نیاز دارد ... ذهنی که ... مستعد اشتیاقهای زودگذر نیست... منتقد باید خوششانس باشد که در طول سال تنها به دو یا سه فیلم بربخورد که قابل احترام باشند و اگر بخواهد هفتههای متوالی پشت سر هم تحلیلهایی درباره فیلمهای عامهپسندی بنویسد که به نمایش درمیآیند و در نوشتههای خود به دلایل ناکامی فیلمنامهنویس، کارگردان و فیلمبردار آن فیلمها بپردازد به زودی خوانندگان خود و بعد از آن شغلش را از دست میدهد.
منتقد باید خوانندهاش را سرگرم کند. اکثر منتقدان برای رسیدن به این هدف سعی میکنند راحتترین راه را انتخاب کنند و در مورد فیلمهایی بنویسند که در کانون توجه قرار گرفتهاند اما این شیوه یادداشتنویسی چیزی به سینما اضافه نمیکند. البته شرکتهای فیلمسازی به منتقدان رشوه نمیدهند و هیچ کس هم با یک نوشیدنی و یک سیگار تطمیع نمیشود. علت ناکامی منتقدان این است که مطبوعاتی که به صورت روزانه منتشر میشوند تا حد زیادی تحت تاثیر تبلیغات تجاری هستند و به همین دلیل منتقدان سینمایی اجازه نمییابند لعنتشان را نثار یک فیلم بد کنند. در چنین وضعیتی تقریبا تنها نگرش مجاز و البته هجوآمیز نشانه رفتن خواننده است تا از طریق نقد ترغیب شود به شخصیتها، داستانها، ایدهها و شیوههایی بخندد که پیش از این ارزشی برایشان قائل نبوده است. ما باید گستاخ باشیم؛ حتی در حق همکاران یادداشتنویسانمان. البته گستاخی نباید به تنها ابزارمان تبدیل شود.»
جهانی که گرین ترسیم میکند به طور نگرانکنندهای مشابه جهان یادداشتنویسان سینمایی امروزی است چراکه به سرعت میتوان وارثان وی را در زمانه فعلی شناسایی کرد. به عنوان مثال میتوان از پیتر برادشا یادداشتنویس «گاردین» نام برد که وقتی با یک فیلم بد مواجه میشود به اغراقهای پوچانگارانه پناه میبرد یا همینطور آنتونی لین در «نیویورکر» که تواناییاش در استفاده از تمسخرهای ظریف و استعارات صریح وی را حداقل به یکی از منتقدان محبوب صنعت سینما تبدیل کرده است. با توجه به دستورالعمل گرین برای گستاخ بودن منتقد برادشا و لین را به عنوان حامیان هنر سینما توصیف میکنم که البته نمیتوانند نقش قهرمانهای بزرگ را در این زمینه بازی کنند چراکه قهرمانهای بزرگ کسانی هستند که از آثار ناشناختهای که بر سر راهشان قرار میگیرد دفاعی جانانه میکنند.
مشکل منتقدان بریتانیایی این است که سبک هجویهنویسی مورد استفاده آنها هرگز لحنی پرشور به خود نمیگیرد. بسیاری از مردم در بریتانیا با گرین همعقیده نیستند و سینما را یک شکل هنری نمیدانند و نظریهپردازان دانشگاهی هم به سینما صرفاً به مثابه یک «متن» مینگرند. کارولین آلیس که در فاصله سالهای ۶۰-۱۹۲۸ نامش بارها در صفحات «آبزرور» به چشم میخورد در سال ۱۹۴۷ بیان کرده است: «بی هیچ شک و شبههای میتوانم اعلام کنم که سینما یک شکل هنری نیست ... فیلمسازان باید بیان مغلق هنری را به حال خود بگذارند». البته چنین دیدگاه تند و تیزی بعدها در سال ۱۹۴۹ بهوسیله یکی از نویسندگان سابق «سایتاندساوند» به نام پنهلوپه هیوستن تعدیل شد: «هیچ امر کمارزشی نمیتواند حقیقت هنر را دستخوش تغییر کند. اگر بتوان هر فیلمی که تاکنون تولید شده است را یک اثر هنری نامید پس حتما سینما هم یک شکل هنری است».
بیشتر یادداشتنویسان بریتانیایی در «مطبوعات معتبر» حداقل برای حفظ اعتبار خودشان تعداد زیادی از فیلمهای سینمایی را شکلی از هنر دانستهاند با این حال همین افراد وقتی با بلاکباسترهای هالیوودی مواجه شدهاند به سراغ رویکردی سادهلوحانه رفتهاند. البته نمیتوان این نکته را نادیده گرفت که همین منتقدان وقتی بخواهند به یک فیلم ابرقهرمانی که ذکر نامش هم ارزشی ندارد بیتوجه بمانند و از یک فیلم خارجیزبان حمایت کنند گهگاه با مخالفت سردبیران خود مواجه میشوند.
با اینکه تیراژ نشریات چاپی به طور چشمگیری کاهش پیدا کرده است اما هنوز هم منتقدان معدودی قدرت قابل توجهی دارند. معروف است پیتر برادشا تنها منتقد در بریتانیاست که یکتنه میتواند فیلمی را به اوج برساند یا نابود کند. به نظرم یادداشتنویسان سینمایی بریتانیا چارهای ندارند جز اینکه از معرفی خود به عنوان نمایندگان هنجار جاری در نقد فیلم دست بکشند و همزمان جبهه جدیدی علیه ماشین سینمایی هالیوود و انبوه فیلمهای سخیف آن تشکیل دهند و با دید وسیعتری به فرهنگ سینمایی چشم بدوزند.
انکار کرد که وبلاگنویسها گوی سبقت را از یادداشتنویسان سینمایی رسانههای چاپی ربودهاند. وبلاگنویسها فاقد مسوولیتهای حرفهای هستند و از خطمشی خاصی هم تبعیت نمیکنند. آنها میتوانند مطالب خود را در هر حجمی منتشر کنند و به راحتی به سراغ منابع تاریخی بروند که تا چندی پیش تنها در اختیار مجموعههای کتابخانهای بود. واقعیت این است که وب مجال جدیدی برای ظهور نسل طلایی دیگری از منتقدان فیلم فراهم کرده است. از سوی دیگر یادداشتنویسان سینمایی رسانههای چاپی کنونی هم نسبت به اسلاف خود در دوران گراهام گرین خوششانستر شدهاند چراکه در زمانه فعلی بیش از دو یا سه فیلم در سال وجود دارند که شایسته احترام و توجه هستند و اگر یادداشتنویسان رسانههای چاپی به آنها توجه نکنند ممکن است با تبدیل شدن به وبلاگنویسان سینمایی زمینه انقراض خودخواستهشان را فراهم کنند. البته نباید فراموش کرد یادداشتنویسان خواه در رسانههای چاپی باقی بمانند یا به دنیای وب کوچ کنند همواره محتاج حمایت سردبیران خود خواهند بود تا بتوانند به دور از قیل و قالهای احساسی گهگاهی دوباره به جایگاه واقعی خود بازگردند.
نیک جیمز
ترجمه: یحیی نطنزی
منبع: سایتاندساوند/ اکتبر ۲۰۰۸
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست