پنجشنبه, ۱۸ بهمن, ۱۴۰۳ / 6 February, 2025
مجله ویستا

استعماری کردن زیست جهان


استعماری کردن زیست جهان

یورگن هابرماس, بی تردید یکی از بزرگترین و مشهورترین متفکران و فیلسوفان در قید حیات, در آلمان و سراسر جهان می باشد

حوزه مطالعات و آثار او بسیار وسیع و متنوع بوده و شامل فلسفه، جامعه شناسی، فرهنگ و سیاست می شود.به نظر هابرماس جامعه سرمایه داری به صورت یک نظام سرمایه داری دولتی درآمده است که بیش از حد متمرکز، قاعده مند و انتظام یافته شده است. هابرماس با این استدلال که جامعه را باید همزمان به مثابه سیستم و زیست جهان تلقی نمود، زیست جهان را قلمرو فرهنگ، شخصیت، معنا و سمبل ها تعریف می کند که جملگی زیربنا واساس ارتباط و مفاهمه را تشکیل می دهند.اما در بطن نظریه انتقادی هابرماس، تناقضی بین نظریه جبرگرای سیستم ها و نظریه اراده گرای کنش به چشم می خورد.زیست جهان عرصه عمل انسانی را می سازد و استقلال از طریق زبان و ارتباط با «پروژه روشنگری» که آدورنو و هورکهایمر آن را نادیده گرفتند، همچنان به صورت یک امکان باقی می ماند.ولی از آنجا که زیست جهان مدام در معرض تهدید از سوی احکام سیستمی حاکم برتولید و سوددهی قرار دارد، لذا کنش متقابلی که از طریق «واسطه زبان» صورت می گیرد، ممکن است به وسیله زبانی که دیگر حاوی عناصر عقلانی وعام حقیقت نیست، دستخوش تحریف و کژدیسگی گردد.اگر زیست جهان مستعمره شود، نتیجه آن تمرکز فرهنگ، افزایش انفعال و افول اقتدار خواهد بود.مقاله حاضر که نوشته دتلف هورسترمتفکر و نقاد معروف و معاصر آلمان است، سیر تکوین اندیشه های هابرماس را در رابطه با موارد فوق، بررسی می نماید. با هم می خوانیم.

یورگن هابرماس، فیلسوف اجتماع و یکی از روشنگران ثابت قدم است.وی همواره با بروز مسائل سیاسی در موقعیتهای گوناگون وارد میدان شده و مباحثی را در سطوح بالای روشنفکری دامن زده است.

حضور فعال او از همان آغاز، در ایام صدارت اعظمی آدنائرو بعد در جریان تصویب قانون وضع اضطراری و در جنبش دانشجوئی، در جریان اصلاح قانون دانشگاهی و بعدها در خلال برنامه گذاری مخاطره انگیز پائیز سال ۱۹۷۷ آلمان، در جریان مصوبه های ناتو مبنی بر گسترش تسلیحات، در جریان اعتصاب مورخین که بار دیگر عدم توانائی ما در تحلیل صحیح تاریخ مشهود شد، و نیز در روند اتحاد آلمان، جنگ عراق، حضور ناتو در یوگوسلاوی و در انتها درباره بحث تکنولوژی ژنتیک همواره مشهود بوده است.

همچنین آثار علمی و نظراتش در باب تئوری اجتماعی همیشه از انگیزه ای سیاسی بر خوردار بوده است. هابرماس در ایامی بزرگ می شود که مردم تابع فشار همگون سازی ایدئولوژی نازی شده اند تا اندیشه و کرداری پیشه کنند تا بدون ایجاد مزاحمت مجا ل فرصت طلبی های لازم را بدهد.

از ورای این تجربیات شخصی، تحقیقات فلسفه اجتماع به نحوی اتخاذ شدند و با درک این نظر آغاز می شوند که طرح بهره گیری از منطق، از زمان روشنگری، در متن زندگی عمومی شهروندی بارور شده است، هابر ماس این سئوال را مطرح می کند که چگونه این سنت می تواند تا بدان جا تحلیل یابد که مغلوب ذهنیت کندی مانند ناسیونال سوسیالیسم (نازی) بشود.

او در کتاب تحول ساختاری جامعه به سال ،۱۹۶۱ به این پرسش، پاسخ می دهد.

این اثرنخستین کار علمی او و همزمان با رساله استادی فلسفه وی، زیر نظر ولفگانگ آبندروت در دانشگاه ماربورگ نوشته شده است، هر چند هورکهایمر و آدورنو، استادان هابرماس در فرانکفورت، درباره این تحقیق، نقطه نظرات دیگری داشتند.

هابر ماس از سال ۱۹۵۶ تا ۱۹۵۹ در موسسه تحقیقات اجتماعی فرانکفورت، دستیار آنها بود.

به نظر هورکهایمر، هابر ماس در این تحقیق (تحول ساختاری جامعه ) بیطرفی عملی را حفظ نکرده و بیش از حد، «چپ» بوده است.

هورکهایمر بر این باور بود که هابرماس در عوض نظم و ثبات بخشی، به دنبال تغییرات در جامعه است.

متعاقب آن، هابر ماس از کارش استعفا داد و هورکهایمر به هدف خود در «خلاص شدن از دست او، که به گمانش همکاران موسسه را به جنگ طبقاتی در لیوان آب تحریک می کرد» (رالف ویگرز هاوس ) نایل شد.

رهیافت هابرماس در مقابله با سقوط مجدد جامعه شهروندی، نهایت توجه هوشمندانه به جریانات سیاسی بود که درخصوص خود او، هرگز متوقف نشده است.

فلسفه اجتماعی او در صدد است تا علل تاثیرات منفی پیشرفت تکنیکی را جویا شود و هابرماس در این خصوص، ابتدا خط هایدگر را دنبال می کرد.

هایدگر هرچند درمورد نگرش تاریخی خود تحولی را مشاهده کرده بود که به تفکر حساب گر، یعنی تفکری که به دنبال سلطه و استیلا است ختم می شد، او متوجه دامن گستری همزمان خودآگاهی اخلاقی آن نشده بود.

به نظر هابرماس، این موضوع اخیر می تواند عامل موثری در جهت اصلاح تفکر علمی _ تکنیکی باشد و از این زمان به بعد است که تفکر اخلاقی به مثابه اصلاح گر تفکر تکنیکی، محور اصلی تحقیقات هابرماس محسوب می شود.

بنابراین می توان موضوع تحقیقات هابرماس را «دیالکتیک تعقل گرایی» نامید با این توضیح که نتایج این نوع دیالکتیک، مانند نتایج «دیالکتیک روشن گری» آموزگارانش، هورکهایمر و آدورنو، همواره منفی نیست.

هابرماس بر خلاف آموزگاران خود، طرح تحقیقی خویش را مبتنی بر سه مرحله می کرد: جامعه عادلانه به عنوان یک ایده آل، معیار ارزشی تحلیل های اجتماعی او است، دوم اینکه باید واضح شود که چه مکانیزم هایی در جامعه معیوب، مانع تحول به سوی عادلانه شدن می شوند و سوم اینکه باید نیروهای بالقوه تحول، در مسیر حرکت به سوی جامه عادلانه مشخص گردند.

این امر بر هابرماس واضح بود که می باید هر دو جنبه، یعنی اثرات منفی و مثبت فرایند تعقل گرایی به طور توامان در نظر گرفته شوند تا نهایتا بتوان به طرح محکم و مستدلی از یک تئوری اجتماعی دست یافت.

و این مسئله منجر به نوشتن مقاله ای تحت عنوان «دانش و تکنیک به مثابه ایدئولوژی» با ویژگی کار و عمل مرتبط ( تعامل ) در سال ۱۹۶۸ توسط او شد.

و این دقیقا زمانی است که او پس از توقفی موقت در دانشگاه هایدلبرگ، با سمت استادی به دانشگاه فرانکفورت _ و جای تامل است که به عنوان جانشین هورکهایمر _ باز می گردد.

تز هابرماس «کار در سرمایه داری» است که از طریق تعقل گرایی تکنیکی _ ابزاری، که گاه کردار منطقی هدف نیز نامیده می شود، مشخص می گردد.در نقطه مقابل تعقل، ارزشها قرار دارند که در مقایسه با آن الویت دارد.بدین نحو و برای نخستین بار، هر دو بخش اجتماع که هسته اصلی تئوری اجتماعی او را در اثر فوق العاده اش تحت عنوان: «تئوری کردار محاوره ای» در دو جلد تشکیل می دهند، بیان می شوند.

( ۱۹۸۱ ) این نظریه کار اصلی هابرماس است که او را ناگهان در جهان معروف کرده و تقدیرهای بسیاری نثار او می کند.


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 4 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.