یکشنبه, ۲۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 12 May, 2024
مجله ویستا

«عشق یعنی گفتگو»


«عشق یعنی گفتگو»

یاداشتی درباره ی نمایش «افرا یا روزمی گذرد» اثر بهرام بیضایی

شاید کمی دیر به خبرِ خوش و هیجان انگیز اجرای نمایشی از استاد بهرام بیضایی می پردازم. کارشکنی هایی که باعث به تاخیر افتادن نمایش بیضایی شد ، ما را هم نسبت به پرداختن به نمایش ایشان بی تفاوت کرد، چه رسد به خود بیضایی که واقعاً طی این سال ها مقاومت بی نظیری داشته است و همچنان استوار به فعالیت های خود در ایران ادامه می دهد. کیست که نداند بسیار تلاش شده است که چنین هنرمندانی را بکوچانند تا خیال همه از دست آنان راحت شود.ازمرتجعین ضد هنر و عقب مانده گرفته تا خوش باشانِ بی مایه ای که جهت گیریِ اجتماعی و سیاسی هنرمندانی چون بیضایی ، بازار شیادی های ضد هنری آنان را به خطر می اندازد، همگی در ارگان های رسمی و نیز رسانه های به ظاهر روشنفکرانه و در واقع دولتی و سرسپرده ، به طرد و نفی هنرمندانی چون بیضایی می پردازند.

در این میان کمتر کسی مانند بیضایی توانسته تا حد زیادی سلامت هنری و روانی و اجتماعی خود را حفظ کند و یک دنده بر اصول خود پا فشارد! بیضایی و هنرمندانی چون او بر ذاتِ اجتماعی هنر تاکید دارند که از چنین زاویه ای شما به هنرورزی به عنوان امری اجتماعی می نگرید، پس به ناچار هنر متعالی را در جهت دسترسی به یک سعادت اجتماعی می بایست جستجو کرد. برخلاف اشتباه رایج ،این یک دیدگاه ایدئولوژیک نیست که به آن معنا دست و پای هنرمند را ببندد، بلکه اتفاقاً در این دیدگاه هنرمندان باید آزاد باشند و مخاطبان از آن هم آزادتر!! یعنی دقیقاً همان نکته ای که از سوی دو جناحِ سر کوب کننده ی هنرمندان اجتماعی نگر به شدت مورد طرد و نفی قرار می گیرد. از هر فرصتی استفاده می کنند که انگ فساد یا انگ عقب ماندگی را به چنین هنرمندانی بچسبانند. خوب با توجه به امکاناتی که در اختیار دارند تا حدی هم توانسته اند یک باور عمومی در میان هنر دوستان هم ایجاد کنند. اما چه باک ! حالا که استاد بیضایی ایستاده است و سعی می کند نمایش خود را اجرا کند، خوب امثال این نگارنده هم باید به تماشای اجرای او بنشینند و در جهت مبارزه با ارتجاع سنتی و به ظاهر مدرن حاکم بر نقدهای هنری و رسمی فرصتی را از دست ندهیم.

خلاصه من هم به عنوان یک شهروند درجه سومِ شهرستانی و با یک انگیزه ی شخصیِ احمقانه و نیز تحریک خبر اجرای نمایش استاد بیضایی و با لطف دوستانی که همیشه دلشان به حال منِ عقب مانده می سوزد، دل به سفر دادم و بلیط تهیه شد و مفتخر شدم از ردیف چهارم تالار وحدت به تماشای نمایش «افرا یا روز می گذرد» بنشینم.

یک طرفم اکبر زنجانپور نشسته بود و یک طرفم هم حمید امجد، دیگر واقعاً خیلی بد می شد اگر این چند خط را هم نمی نوشتم!!

نمایشنامه ی « افرا یا روز می گذرد» از سری نمایشنامه هایی است که به لحاظ زمانی ،معاصر محسوب می شود اما اگر بخواهیم بخشی از آثار بیضایی را با عنوان « تاریخی» دسته بندی کنیم با دید گاه بیضایی در آثارش به مخالفت برخاسته ایم . البته منتقدان می توانند از زوایای مختلف به بررسی آثار ایشان بپردازند. اما بیضایی با توجه به یک دیدگاه به نظاره ی کل تاریخ ایران می نشیند که گاهی یک ناهمزمانی را نیز به نمایش می گذارد. شکل جذاب و البته محدودی از آن را می توان در همین نمایش « افرا یا روز می گذرد» جستجو کرد. بیضایی علاوه بر پایبندی به اصول روایت داستان مورد نظرش ، به توصیف دقیق جغرافیایی و فرهنگی زمان مورد نظر خود نیز می پردازد اما آگاهانه تماشاگر و خواننده را از غرق شدن در چارچوب هایی که ایجاد می شود منع می کند. به قول بیضایی، او هر بار به تماشاگر تذکر می دهد که این یک نمایش است که به تماشایش نشسته اند و خودِ واقعیت نیست! و این اعتقادِ او به دلیل نگاه اجتماع- محور اوست که در هنرورزیِ او تاثیر مستقیم گذاشته است.

به نظر می رسد تا کنون تقسیم بندی صحیحی از آثار بهرام بیضایی صورت نگرفته باشد، چرا که هنوز برخورد مناسب را نتوانسته ایم با آثار او داشته باشیم و در همین چند سطری هم که در حال نوشتن آن هستم ،ناچار هستم به نوعی دست به یک دسته بندی جدید هم بزنیم که از یک طرف نمی توانیم آزادانه آن را مطرح کنیم و از طرف دیگر اگر درست و حسابی به تفسیر و توضیح آن ننشینیم ، خیلی راحت نمایش «افرا یا روز می گذرد» را به شعار زدگی محکوم می کنند!این هم از آن اتهاماتی است که شبهه روشنفکرانِ دوم خردادی و روزنامه نگارانِ آب-دوغ-خیاری شان باب کردند و هر جا که نشانی از طرح منافع مردمی به شکل عریان آن را می بینند سریعا انگ شعارزدگی را می چسبانند. به نظر من عملِ اجتماعی – سیاسی است که به این اتهامات پاسخ می دهد. بیضایی شاید تلخ تر از همیشه این آرزو را دنبال می کند، ولی تکلیف ما چه می شود؟!

نمایشنامه ی « افرا یا روز می گذرد» به نوعی یک مونولوگ نامه است .

تمامی شخصیت ها (بسیاری شاید بگویند که این ها تیپ بودند و نه شخصیت. خوب دلایلشان به ظاهر صحیح است ولی فعلاً من از واژه شخصیت استفاده می کنم) مستقیماً خود را روایت می کنند. این کار ریشه در تعزیه خوانی دارد. قسمت هایی از نمایش و نحوه ی حضور بازیگران در صحنه همگی علاقه مندان به نمایش را به یاد تعزیه خوانی می اندازد .( تاثیر پذیری بیضایی از تعزیه خوانی و استفاده ی استادانه و هنر مندانه ی بیضایی از اصول تعزیه خود موضوع چندین کتاب می تواند باشد. ) شخصیت های نمایش با هم کنش و واکنشی عینی ندارند و گویی که عملکرد خود را از مقدرات تاریخی دانسته اند و حال شرح حالشان را برای مخاطبان تعریف می کنند که چنین شد و چنان شد . در تعزیه ما داستان را می دانیم و با توجه به جایگاه خیر وشر در داستان و احتراماتی که تماشاگران قائل هستند، همراهی صورت می گیرد و یک نوع سوگواری را به عرصه می آورد.

اما در نمایش «افرا یا روز می گذرد» ما داستان را نمی دانیم و همین نکته می تواند ظرفیت های شگرفی ایجاد کند. اشتباه نشود، منظور این نیست که به عقب برگردیم و دیالوگ را از نمایش بگیریم ،بلکه منظور این است که متوجه استفاده ی هنرمندانه ی بیضایی از «مونولوگ» تعزیه خوانی وار باشیم آن هم در عرصه ای که به شدت محتاج به دیالوگ است!! البته این کار به مدد چند عامل دیگر برای بیضایی قابل استفاده شده است که شاید برای هر کارگردانی و نویسنده ای چنین امکانی را ایجاد نکند.

یکی استفاده ی معنادار و جا افتاده ی بیضایی از یک شخصیت محوریِ زن که متر و معیار خیر و شر محسوب می شود، دیگری خودِ شخصیت بیضایی است که توجهی خاص را بر می انگیزد که کمتر هنرمندی چنین امکانی را دارد. این ها امکاناتی هستند که بیضایی را قادر به کارگیری چنین شگردهایی (شاید غیر متداول) در عرصه ی نمایش هم می کند . این نکته احتیاج به توضیح بیشتری دارد که در این نوشته فرصت پرداختن به آن وجود ندارد. با تماشای نمایش «افرا یا روز می گذرد» تماشاگر با حسرت می گوید که چرا اشخاص نمایش به جای اینکه برای ما توضیح دهند ،چرا با همدیگر حرف نمی زنند؟! بیضایی در این نمایش یک حسرت جمعی را به عرصه می آورد که در اولین لحظه خود نمایی می کند که اوجش در رابطه ی دوچرخه ساز و افرا است. سئوال اینجاست :«چرا ما نباید با هم حرف بزنیم؟!» و« چرا باهم حرف نمی زنیم ؟!» . در یک کلام «عشق یعنی گفتگو» .

پژمان رحیمی

توسط انجمن فرهنگی هنری سایه

http://saayeh.mihanblog.com