چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

شاعران را هر جا می شناسند


شاعران را هر جا می شناسند

به بهانه انتشار جلد اول مجموعه اشعار جواد مجابی

شعر جواد مجابی، شعر «شاعر» است نه فقط به دلیل شاعر بودن مجابی(مثل شاعر بودن هر کس دیگری که شعری می سراید) که به دلیل حضور مشخص «شاعر» در بسیاری از شعرهای او آن هم نه به عنوان «من»ی که به عنوان راوی در شعرها حاضر است که با عنوان مشخص «شاعر» که شخصیتی است مستقل در این شعرها که وجدان اجتماعی آنها را یدک می کشد. این «شاعر» از یک سو نسبتی دارد با «رند» شعر کلاسیک و از سوی دیگر پیوسته است با شعری که نقطه عزیمتش انقلاب مشروطه بود و با آن مقدمات گسستی هر چند ناقص از بنیان های تفکری که شعر کلاسیک را برمی ساخت، فراهم آمد. در همین شعر بود که مفهوم کهن «رند» تغییر کرد و اجتماعی تر شد و از آن درونگرایی عرفانی مفرط فاصله گرفت. هر چند در بسیاری از موارد، در همین شعر معاصر سخت اجتماعی، آن درونگرایی مفرط و بریده از زمینه های اجتماعی، به گونه یی دیگر رخ نمود که این بحث، مجالی دیگر می خواهد و اکنون برای آنکه بیش از این پرت نیفتم برمی گردم به شعر مجابی و «شاعر»ی که یکی از محورهای اصلی شعر او، به ویژه از دوران «شعر بلند تامل به این سو» است. یعنی دورانی که مجابی، «شعر بلند تامل» را منتشر کرد و بعد از آن خاطرات «ماربی یا» را که در شعرهای این مجموعه گاه، «شاعر» از این عنوان کلی فراتر می رود و به صورت شاعری خاص در شعر حضور پیدا می کند؛«وقتی به اندلس رسیدم/ لورکا رفته بود/ اما زیتون زاران و نارنجستان به جا بود/ در چین دامن کولیان و آواز قاطرچیان کوهستان./ دریای رقصان از کوه و دشت چه هموار می گذشت./ بر شانه غرناطه/ در هندسه هوشربای الحمرا/ خیره در نقش های زرین سقف مانده/ مدهوش معماری مهارت و ماخولیا/ دستی آرام شانه ام را نواخت/ بیا، با ما./ نرفته بود او/ نه لورکا، نه شاملو/ شاعر آواز دادم؛ غبار شو، دریا شو/ چنین شد که آن نیمروز/ از لوح خیال فرزانگان کهن/ «برآوردن زدریا گرد» را آموختم من.»

(خاطرات ماربی یا، صص ۲۶-۲۵)

در همین شعر، «شاعر» یک بار با عنوان «لورکا» ، یک بار با عنوان «شاملو» و بار دیگر با همان عنوان کلی اما مشخص «شاعر» در شعر حضور دارد و در سطر یکی مانده به آخر همین شعر، با قرار گرفتن این هر سه، ذیل عنوان کلی تر «فرزانگان کهن»، «شاعر» شعر، متصل می شود به همان «رند» و «پیر فرزانه » شعر کلاسیک و این اتصال با سطر آخر که «برآوردن زدریا گرد»ش تغییر شکل یافته مصراعی از یک شعر کلاسیک است، قوی تر می شود و این گونه است تداوم سنت شعر ایرانی در شعر مجابی.

این تداوم به صورتی دوگانه در شعر مجابی متجلی می شود. چرا که «شاعر» شعر او از یک سو میراث دار برخی خصلت های همان «رند» شعر کلاسیک است و از سوی دیگر و به ویژه در موضع گیری اجتماعی اش در تقابل با آن و منتقد آن نگاه بیش از حد درونگرایانه در شعر کهن. به همین دلیل «شاعر» شعر مجابی، در واقع «شاعر- منتقدی» است که به هر قرارداد تثبیت شده یی با نوعی تردید می نگرد و به همین دلیل حضور او در شعر حضوری است که نظم روزمره را برمی آشوبد. این «شاعر- منتقد»، نه فقط در شعرهای مجابی که در بسیاری از رمان ها و قصه های کوتاه و نوشته های طنزآمیز او هم حضور دارد. در «شب ملخ»، «ج»، «روایت عور» و بسیاری از نوشته های دیگر او، این «شاعر- منتقد» هست. آن هم با یک مشخصه اصلی که همان تلاش برای جور دیگر دیدن واقعیت و حضوری فعال و پررنگ برای دگرگون کردن چیزی است که به جای واقعیت نشسته؛

«شاعران را هر جا می شناسند/ از ژولش و پریشانی شان/ و از کاغذ و قلمی/ که همراه خود دارند به جای واقعیت روزانه/ تا تصویر کنند/ آنچه از زندگی روزانه/ چنین نادر و عزیز/ لحظه به لحظه گم می شود/ و پیدا نمی شود/ جز در کتابخانه های آینده.» (خاطرات ماربی یا، ص ۱۲۰)

«شاعر» شعر مجابی در واقع وجودی تاریخی است. وجودی که هر تکه اش متعلق به دوره یی است و به همین دلیل گاه این شاعر، دوره و وقایع پراکنده و ناهمزمان تاریخی را در درون خود گرد می آورد. انتخاب «شاعر» نیز به جای مثلاً «نویسنده» و... شاید به دلیل همین دیرینگی حضور «شاعر» در تاریخ و فرهنگ ایران و محوریت شعر به ویژه در فرهنگ کهن و وجهه ملی و عمومی آن است. چنان که مجابی، خود در گفت وگویی به صراحت بر این وجه ملی شعر انگشت می گذارد، آنجا که می گوید؛«شاعران اسیر واژگان و سنت های دقیق تر و کهن تری هستند، عبورشان از قلمروهای زبان خاص به دشواری صورت می گیرد... در ایران سهم شاعران در فرهنگ ملی بیش از دیگران است به دلیل اینکه شعر نسبت دراز آهنگی دارد، تجارب پیشتازانی نام آور به غنای عرصه خلاقیت این هنر یاری رسانده است و به عنوان هنر ملی ریشه در ذوق عمومی دارد. شاعران ما در شرایط ویژه هر عصر، سازگاری های هوشمندانه یی با نیازهای اجتماعی و فرهنگی بروز داده اند. شعر معاصر بر بال های خود رنج های دیرینه و شادی های عمومی، ضرورت های تعالی و خواست های ملی را در هر عصر و هر شرایطی در آسمان ایرانی پرواز داده است. هنرهای دیگر کمابیش در راه شعر و با آن همسویند، هنوز هم هر کار زیبایی را می گوییم مثل شعر می ماند، شعر معیاری برای زیبایی و کمال شمرده می شود.»(کنار غیب ایستاده ام، ص ۹۹)

«شاعر» شعر مجابی کاشفی است که می کوشد از پس پشت روایت های مسلط تاریخی، خرده روایت های مدفون را بیابد. شعر او، گاهی تصویرها و روایت های مسلط از یک مکان یا واقعه تاریخی را با آشکار کردن تصاویر و روایت هایی مالیخولیایی از همان مکان یا واقعه، متلاشی می کند. «بر بام بم» یکی از بهترین نمونه های این گونه از اشعار مجابی است؛«... پوست می ترکاند کشتی/ در آب های سبز سفر/ از رخنه هاش/ هزار جانور ناشناخته/ شمشیر آخته/ شریان های نهانی اش را می گسلند./ حجم سترگ فردا- دیروز/ سفینه را می غلتاند/ در بیگاهان- بیراه./ پدیدار می شوند/ مسافران قرون غبار شده/ در عرشه تلاطم چشمان بی نگاه...»(مجموعه اشعار، ص ۲۶۴)

گاهی متلاشی یا محو شدن یک تصویر با تداوم آن در تصویری دیگر همراه است؛ «کبریتی می افروزم/ هجوم دنیا در اشیای بی شمار./ پیاده رو، موسیقی، توتون معطر، ظهری. زیر سقف خودرو پاییزی نشسته ام/ میله های سبز دانشگاه/ عبور جوانی، دانش، رویا./ در عابران به جست وجوی کسی بودم آیا؟/ عبور کرد/ نامنتظر/ با نگاهی چندان آشنا/ که انگار منتظر خود بود/.../ آمد/ سوار خودرو شد/ رفت./ و من به جای او ادامه دادم/ زیر درخت های خزانی/ پیاده رو را/ به مقصدی که فراموش کرده بودم دیگر آن را.»

(مجموعه اشعار، صص ۴۵۹-۴۵۸)

مجموعه اشعار مجابی از آغاز تا آخرین مجموعه منتشرشده اش گواه تحولی است در جنس نگاه اجتماعی او. نگاهی که در عین حفظ خصلت اجتماعی اش عمیقاً با دغدغه هایی فردی تر پیوند خورده. این نه به معنای بریدن شاعر از آن نگاه تاریخی- اجتماعی که اتفاقاً نشانه ریزتر شدن و دقیق تر شدن این نگاه و جست وجوی تاثیرات تاریخ و اجتماع در پنهان ترین، خصوصی ترین و فردی ترین رفتارهای آدم هایی است که در عین تمایز از یکدیگر، زمینه هایی مشترک آنها را به هم پیوند می دهد. به همین دلیل شاعر شعرهای تازه تر مجابی در عین حضور فعال و حفظ همان نگاه طعنه زن همیشگی اش تنهاتر است و زبانش زهرآلودتر و طنزش ظریف تر. این شاعر دیگر کمتر آشکارا ستیزه جو است و تاریخ هر چه بیشتر در وجودش ته نشین شده، با شکل های پیچیده تر و غیرمستقیم تری دوباره سر بر آورده است. شاید یکی از دلایل تجربه های متفاوت تر شکلی در برخی شعرهای مجموعه خاطرات ماربی یا مثل «همان رباعی اما ناقص»، «پارک تفریحات سالم» و «یلدایی» همین گسست عمیق تر شاعر از آن نگاه قدیمی تر اجتماعی باشد.

مجابی در این شعرها هرچه بیشتر به سمت شکستن هنجارها و قالب های مرسوم تر در شعرهای قدیمی ترش حرکت کرده است، این هنجارشکنی را می توان در زبان شعرهای تازه تر او هم دید.

در شعرهای قدیمی تر مجابی - به ویژه چند مجموعه شعر اولش -گاهی تعادلی هست که تخیل را هر چند گاه تا مرز کشیده شده توسط هنجارهای مرسوم پیش می برد اما اجازه عبور از این مرز را به آن نمی دهد. ولی آنجا که تخیل شاعر آن تعادل را درهم شکسته ما با بهترین شعرهای مجابی روبه روییم و هر جا که این تعادل گاه به پشتوانه همان حضور تفکر کلاسیک کوشیده این تخیل را تحت سیطره خود درآورد شعرها به رغم ظرافت های فکری، انگار ناقص و ناتمام رها شده اند. گسست از این تعادل از برخی گسست های مضمونی در «سفر های ملاح رویا» آغاز شد. در «شعر بلند تامل» به سمت گسستی شکلی پیش رفت و در خاطرات «ماربی یا» شکل های دیگرگونه یی از شکل و زبان شعری را ارائه داد. شکل و زبانی که در آن «شاعر» ناخودآگاه بر شاعر آگاه سراینده اشعار، غالب یا دست کم در جدالی دائم با او است و می کوشد طی این جدال هر چه بیشتر از مرزهای نوعی تعادل نهادینه شده بگذرد. آنچه در این جدال هسته اصلی مقاومت «شاعر» در برابر شاعر را شکل داده است نگرش طنزآمیز «شاعر» است که از همان نخستین آثار او- هر چند نه در نخستین شعرهایش- با او بوده و روز به روز نه فقط در رمان ها که در شعر مجابی هم بیشتر رخ می نمایاند. هر چه این نگرش طنزآمیز و شکاک در شعر مجابی قوی تر می شود گسست او نیز از برخی قالب های تثبیت شده یی که در نظمی کهن و بنیادین و هر چند متحول شده ریشه دارند، عمیق تر می شود و حضور آن «شاعر- منتقد» در شعرش پررنگ تر، که «شعر بلند تامل» و «خاطرات ماربی یا» گواه این مدعا هستند.

علی شروقی



همچنین مشاهده کنید