پنجشنبه, ۲۰ دی, ۱۴۰۳ / 9 January, 2025
لئو اشتراوس و مفتش بزرگ
لئو اشتراوس فیلسوف سیاسی یهودی آمریکایی آلمانیتبار که متخصص بررسی فلسفه سیاسی کلاسیک بود، بیشتر عمر حرفهایاش را به عنوان استاد علوم سیاسی دانشگاه شیکاگو گذراند. او در این مقام، چندین نسل از دانشجویان را تربیت و کتابهای بسیاری را منتشر کرد. او پس از مرگش در سال ۱۹۷۳، به عنوان یک از پدران فکری نومحافظهکاری در آمریکا شناخته شده است. شادیا بیدروری، آکادمیسین و مفسر سیاسی کانادایی، دارای کرسی پژوهشی عدالت اجتماعی در دانشگاه رجینا در این مطلب، به دیدگاه اشتراوس به مذهب و نقش آن در سیاست میپردازد. این حقیقت که مرشد اصلی نومحافظهکاران آمریکا متفکری است که مذهب را تنها به عنوان ابزاری سیاسی تلقی میکند که برای تودههاست، اما نه برای معدودی از افراد برتر، قطعا طعنهآمیز است. لئو اشتراوس، مهاجر یهودی آلمانی که تقریبا تا زمان مرگش در سال ۱۹۷۳ در دانشگاه شیکاگو تدریس کرد، با این دیدگاه مارکس مخالفتی نداشت که دین افیون تودههاست؛ اما او در عین حال اعتقاد داشت که مردم به این افیون نیاز دارند. بنابراین او مدعی بود که آنهایی که بر سر قدرتاند، باید دروغهای شرافتمندانه و شیادیهای متظاهرانه اختراع کنند تا مردم را در منگیای که به منتهای درجه برایشان مناسب است، بمانند. همه نومحافظهکاران اشتراوس نخواندهاند. اما آن افراد نادری که او را درک میکنند - چراکه او اندیشمندی بسیار خفاکار بود- ایدههای او را با وضوح تمام ابراز کردهاند. اما یک چیز است که اشتراوس به آن تصریح دارد: جامعه سکولار لیبرال غیرقابل دفاع است.
مذهب برای ایجاد نظم اخلاقی و پایداری در جامعه سیاسی ضروری است. نومحافظهکاران بهطور جزمی این دیدگاه را میپذیرند که مذهب نوشدارویی برای همه چیزهایی است که آمریکا را بیمار میکند. استفاده از مذهب به عنوان ابزاری سیاسی، دو پیامد ناخوشایند دارد؛ اول اینکه هنگامی که عقاید مذهبی به راهنمای سیاستهای عمومی بدل میشود، فضائل اجتماعی رواداری، آزادی و تکثر اگر بهطور کلی نابود نشوند، دستخوش تزلزل میشوند. دوم اینکه استفاده از مذهب به عنوان ابزار سیاسی رشد یافتن گروهی نخبه از دروغگویان و شیادان را ترغیب میکند که خودشان را از قواعدی که برای بقیه انسانها اعمال میکنند، مستثنی میدانند و این کار نسخهای است برای خودکامگی، نه آزادی یا دموکراسی. این گروه همیشه خودشان را با این تفکر فریب میدهند که همسنخ خدایانی هستند که مستحق حکمرانی بر مردمان فانی عادی هستند اما هیچکس این ذهنیت را درخشانتر از داستایفسکی هنگامی که چهره مفتش بزرگ را خلق کرده، بیان نکرده است. او در داستان کوتاهش با همین عنوان، مسیح را به تصویر میکشد که برای مواجهه با کلیسای منحط و فاسد بازمیگردد.
رئیس کلیسا، مفتش بزرگ، مسیح را به مرگ محکوم میکند، اما پیش از آن مکالمهای طولانی و جالب با این انسان محکوم انجام میدهد. مسیح به نحوی سادهدلانه به این عقیده چسبیده است که آنچه انسان بالاتر از هر چیز دیگر به آن نیازمند است، آزادی از قید سرکوبگر قانون اسفاری است، برای اینکه بتواند آزادانه براساس فرمان وجدانش میان خیر و شر انتخاب کند اما مفتش به او توضیح میدهد که حقیقت و آزادی منشاهای بزرگترین اضطرابهای انسانها هستند و انسانها هرگز آزاد نخواهند بود، زیرا «ضعیف، شرور، پست و عصیانگرند.» او اعلام میکند که انسانها تنها هنگامی میتوانند شادمان باشند که آزادیشان را تسلیم کنند و در برابر معجزه، راز و قدرت سر فرود آورند. تنها آنگاه است که انسانها در آرامش خواهند زیست و خواهند مرد، و «در فراسوی گور، چیزی جز مرگ را نخواهند یافت اما ما این راز را پنهان نگاه خواهیم داشت، و برای شادمانیشان به آنها وعده بهشت و ابدیت خواهیم داد.» مفتش توضیح میدهد که «فریبکاری مایه رنج ما خواهد بود، زیرا ما مجبور خواهیم بود که دروغ بگوییم.» اما در پایان، «آنها متحیر ما خواهند ماند و به ما به چشم خدایان خواهند نگریست.»
اغراق نیست که بگوییم نخبهگرایی اشتراوس از نخبهگرایی مفتش بزرگ هم فراتر میرود. جای انکار نیست که شباهتهای تمامعیاری میان این دو وجود دارد. اشتراوس، مانند مفتش بزرگ، اعتقاد داشت که جامعه باید بهوسیله گروهی از نخبگان پرهیزگار (جورج بوش پسر و بنیادگرایان مسیحی طرفدار او کاملا به این نقش میخورند) اداره شود. اشتراوس مانند مفتش بزرگ، به مذهب به عنوان شیادیای پرهیزگارانه مینگریست (چیزی که آدم را به یاد بنیادگرایان مسیحی میاندازد که با نومحافظهکاران متحد هستند). و گرچه اشتراوس با یهودیت همدلی میکرد، در هر حال آن را به عنوان «هذیانی قهرمانانه» و «رویایی شریف» توصیف میکرد، اما او مانند مفتش بزرگ، معتقد بود که بهتر است انسانها طعمه این هذیان شریف باشند، تا اینکه در حقیقت «ناخوشایند» غوطهرو شوند. و اشتراوس مانند مفتش بزرگ، معتقد بود که برتران اندکشمار باید بار حقیقت را به دوش کشند و با انجام این کار انسانیت را از «وحشت و یأس حیات» محافظت کنند. جدا از همه شباهتهای میان اشتراوس و مفتش بزرگ، موضع اشتراوس در نخبهگرایی هذیانآمیزش و نیز مردمگریزیاش از مفتش بزرگ پیشی میگیرد.
این امر نشان میدهد با وجودی که ضروری نیست یک متفکر مذهبی، مردمگریز باشد، مذهب میتواند به وسیلهای کارآمد برای اعمال خطمشیهای مردمگریزانه در زندگی عمومی بدل شود. مفتش بزرگ نخبگان حاکم خود را به عنوان افرادی که به خاطر انسانیت بار حقیقت را به دوش میکشند، معرفی میکند. بنابراین مفتش بزرگ بهرغم طرد مسیح، مفهوم مسیحی خدای رنجبری را که بار انسانیت را به دوش میکشد، حفظ میکند. برعکس، اشتراوس نخبگان حاکم خود را به عنوان خدایان مشرکی ارائه میکند که آکنده از خندهاند. آنها به جای چهره عبوس و سوگوار مفتش بزرگ، سرمست، سرخوش و شادماناند. و البته اصلا دلواپس شادمانی فانیان بیمقدار نیستند. برعکس درد، رنج و مصائب موجودات فانی باعث تفریح آنها میشود. جنگهای تروآ و وحشیگریهای مصیبتبار مشابه، صرفا جشنوارههایی برای این خدایان بودند که به قصد لذت و سرگرمی آنها ترتیب داده شده بودند. نیچه اعتقاد داشت که تنها هنگامی که خدایان شاهد رنج باشند، رنج معنادار و قهرمانانه میشود. اشتراوس معتقد بود که خدایانی وجود ندارند که شاهد رنج انسان باشند و برای اشغال این جایگاه خالی، او مریدانش را فرا میخواند.
اشتراوس معتقد بود که بهترین راه برای انسانهای عادی برای اینکه خودشان را به مافوق حیوانات برسانند، این است که خود را به کلی وقف ملتشان کنند و مشتاقانه زندگیهایشان را فدای آن کنند. او ناسیونالیسمی افراطی و جامعهای نظامی را براساس الگوی اسپارت توصیه میکرد. او معتقد بود که این شیوه، بهترین امید برای یک ملت است تا از دشمنان خارجی و نیز تهدید درونیِ انحطاط، تنپروری و لذتجویی مصون بمانند. سیاست جنگ دائمی بر ضد دشمن مهاجم بهترین راه برای محافظت جامعه در برابر انحطاط سیاسی است. و اگر دشمنی نتوان یافت، باید اختراعش کرد. برای مثال صدامحسین خودکامهای بیاهمیت در سرزمینی دوردست بدون قدرت نظامی تهدید برای آمریکا بود. و او با بنیادگرایان اسلامی که در سال ۲۰۰۱ به مرکز تجارت جهانی حمله کردند، متحد نبود. اما نومحافظهکاران مسلط بر کاخ سفید، این تهدید را تا ابعاد غولآسایی گنده کردند و آمریکا را به جنگی غیرضروری کشاندند.
نومحافظهکاران گرچه اشتراوسیهایی دوآتشه نیستند، اما در این دیدگاه با اشتراوس همداستانند که ثروت، آزادی و رفاه مردم را سست، لوس و فاسد میکند. و آنها مانند اشتراوس معتقدند که جنگ پادزهری برای انحطاط و فساد اخلاقی است. و این نظر باید ما را به این پرسش وادارد که آیا آنها چون به اثرات مفید چنین جنگی اعتقاد داشتند، عامدانه آمریکا را به جنگی غیرضروری نکشاندند؟ زهدگرایی شدیدی در کانون ایدئولوژی نومحافظهکار وجود دارد که توضیحدهنده علت جاذبه آن برای جناح راست مسیحی است.
نومحافظهکاران به خوبی با دیدگاههای مبنی بر اینکه انسانها بیش از حد شریرند که آزاد گذاشته شوند، هماهنگ میشوند؛ لذت بیش از حد گناهآلود است؛ و رنج بردن خوب است، زیرا باعث میشود انسان برای رستگاری به درگاه خداوند استغاثه کند. آمریکاییها با وجود درقدرت بودن نومحافظهکاران و راست مسیحی میتواند جستوجو برای شادمانی را فراموش کنند و به دنبال جنگ، مرگ و مصیبت دائمی باشند. و در بحبوحه همه این کشتار و فاجعه انسانی که چنین سیاستهایی ملزم به ایجاد آنها هستند، آنهایی خنده المپی خدایان اشتراوسی را خواهند شنید که گوشهایی برای شنید آن داشته باشند. با این توصیف، مفتش بزرگ در مقایسه با نخبگان اشتراوسی، بسیار دلرحم و انساندوست به نظر میرسد.
شادیا بیدروری
ترجمه: بهار خراسانی
منبع:
Free Inquiry magazine, Volume ۲۴, Number ۴
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست