یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

در دفاع از عهد از دست رفته


در دفاع از عهد از دست رفته

درباره کتاب «روح روشنگر» تزوتان تودوروف

«چنین‌اند خطوط اساسی برنامه سخاوت‌مندانه‌ای که در عصر روشنگری تدوین شد. پرسش اکنون این است که امروز دویست و پنجاه سال پس از پیدایش این برنامه چگونه باید درباره آن داوری کرد؟» (تزوتان تودروف/ روح روشنگری/ ص ۲۴)

۱) تزوتان تودروف، به دفاع از آرمان‌های روشنگری انسان‌باوری، رهایی و پیشرفت، خرد و اراده آزاد و ظرفیت هنوز راهگشای آنها، کتابی نوشته است. از آن مهمتر اینکه این کتاب به مناسبت و به بهانه برگزاری نمایشگاهی درباره میراث نامیرای روشنگری نوشته شده است که برنامه‌ریزی و مدیریت اجرا‌یش را هم برعهده داشته است.

یادتان هست در اوایل دهه هفتاد تودروف، از جمله نام‌هایی بود که علیه موازین مدرن و آدمان‌های خردمندی در ادبیات، بدان استناد می‌شد؟ تودروف ساختارگرا اما به طرفه‌العینی، جا را به موج مواج پساساختار‌گرایی ادبی، خردستیزی پسامدرن و آرمان‌زدایی‌های مد روز داد. تودروف را به معرفی باختین و دیگر فرمالیست‌های روسی (که به نوعی پیشاهنگان ساختارگرایی به شمار می‌رفتند) می‌شناسیم. اینک و پس از آنکه فهمیدیم، تودروف، روشنفکر بی‌آرمان و سیاست‌گریزی نیست و حالا که خبر شدیم او هم خیابان به خیابان، همپای جنبش ضد جنگ، علیه حمله آمریکا به عراق شعار داده و سازمان‌دهی کرده است، «روح روشنگری»او به ترجمه عبدالوهاب احمدی و به همت انتشارات «آگاه» منتشر شده است. پس باید از نو با او روبه‌رو شویم:

۲) تزوتان تودروف، نظریه‌پرداز بلغاری‌تبار فرانسوی‌ای است که در زبان‌شناسی، نشانه‌شناسی، تاریخ و فلسفه آثار مهمی دارد. او که زاده صوفیه است، به بهانه تحصیلات از هراس حکومت کمونیستی بلغارستان می‌گریزد و به فرانسه می‌آید و فرانسوی می‌شود.

سرگذشت تودروف، از همان فراز و نشیب‌هایی گذشته است که او در این کتاب از آنها چنین یاد می‌کند: «همه مزیت‌های نیکوی مورد انتظار [از روشنگری] پدید نیامد و نویدهای گذشته نیز چندان تحقق نپذیرفت.» او با دهشت توتالیتریسم برآمده از آرمان‌های پیشرفت‌باورانه روشنگری، دست و پنجه نرم کرد، مجبور شد آواره کشور دیگری بشود و آن سوی مرزهای آن کشور، ملیت دیگری بپذیرد. با از سر گذراندن چنین دردسرهایی، تودروف به روح‌ رهایی بخش روشنگری امیدوار است و این کتاب را نوشته است تا بدین پرسش پاسخ دهد که «پس از اعلام مرگ خدا و فرو ریزش آرمان‌شهرها، اکنون پرسش این است که می‌خواهیم زندگی جعلی‌مان را بر کدام بن پایه فکری و اخلاقی استوار گردانیم؟» روح روشنگری، همچون مانیفستی است که در عصر دل‌بریدن از «اعتبار روشنگری» و از چشم افتادن همه امیدهای پرورده پیشین و ایده‌های همپوی‌اش سر آن دارد تا از نو پازل روشنگری را بچیند.

تودروف در بخش نخست کتاب، «پروژه»، شمایی به دست می‌دهد از وظیفه‌ای که در این کتاب کوشیده از عهده‌اش برآید. در بخش‌های بعد، او به مفاهیمی هم بسته روشنگری می‌پردازد، چونان خودمختاری فرد انسانی، لائیسیته و نسبت دین و حوزه عمومی و دولت، برآمدن مفهوم حقیقت و بشریت و روند تحول آنها یا جهان روایی‌ای که در پی آن حقوق‌ بشر، اینک و اینجا مورد احترام همگان قرار گرفته است.

۳) تودروف می‌نویسد: «هر خوانش بسیار خوشبینانه از تاریخ بشر پنداری بیش نیست.» او همچون بسیاری از آنان که امروز به دفاع از قدرت خرد، رهایی بشریت و انسان‌باوری می‌پردازند (مثلا آلن بادیو، اسلاوی ژیرک یا ژاک رانسیر) آن توهمی در سر ندارد؛ تودروف اما نقد توهم بهروزی تمام و کمال بشر مدرن را گفتار و روش‌شناسی‌ای متعلق و مختص عصر کنونی و عقول امروزی نمی‌داند. تودروف معتقد است از همان آغاز، از همان روزهایی که ایده روشنگری جوانه می‌زد، ذهن‌ها و زبان‌هایی بسیاری دغدغه این را داشتند که سیل روان میل به خردورزی و پیشرفت، مبادا از ناکجاآبادهایی سر در آورد (که با گولاک یا با هولوکاست) که همه نقشه‌ها را نقش بر آب کند. اگر بودند لسینگ، تورگو، هگل یا مارکس که باور داشتند «به‌رغم دیرکردها یا کندروی‌ها، بشریت سرانجام خواهد توانست به یاری پراکنش فرهنگ و دانش به بلوغ برسد.»

ضمنا هیوم یا مندلسون نیز در عصر روشنگری می‌اندیشیدند و قلم می‌زدند که به اعتقادشان، اجبار و الزامی مکانیکی به سوی کمال و تعالی بشریت، وجود ندارد. تودروف، در این راستا، حتی از ژان ژاک روسو هم اعاده حیثیت می‌کند. تذکر روسو درباره آلام و گرفتاری‌های جامعه مدرن و مدنی، در قیاس با جامعه ابتدایی و طبیعی، به‌نظر تودروف هرگز نه به این معنا نیست که «بشریت راهی به تباهی می‌پوید» و نه سفارشی است به «بازگشت به گذشته» همچنان که لوچو کولتی نیز در «روسو و جامعه مدنی» می‌نویسد، همه کوشش روسو این است که به «همبستگی پی‌آیندهای مثبت و منفی» روشنگری و مدرن شدن اجتماع بشری توجه‌مان دهد. روسو به یادمان می‌آورد: «بهای هر پیشرفتی ناگزیر پسرفتی در زمینه‌ای دیگر است.»

تودروف در موضعی به دفاع از روح روشنگری و آرمان‌های بلند و والای آن همت می‌گمارد که بنا بر آن، مسائل و معضلات اجتماعی همبسته روشنگری، دشواری‌های موقتی‌ای نیستند که حزبی سیاسی یا این یا آن حکومت بتواند به یاری اصلاحاتی ماهرانه یک‌بار برای همیشه حل‌شان کند.»

۴) موضع‌گیری توهم زدوده ولی وفادارانه تودروف از روشنگری اما گرفتار این روایتی اسطوره‌ای می‌ماند که از این حکم که: روشنگری، «نه دوران نوآوری ریشه‌ای، بلکه دوران انجام‌یافتگی، جمع‌بندی و سنتز است» این حکم که روشنگری، نفی ایده‌آلیستی و نظری قرون وسطا را ریشه‌ای ساخت، به زمین آورد و تجسم بخشید، تفسیری است صادق از نتایج روشنگری اما این تذکر تودروف که «خاستگاه ایده‌های مهم روشنگری را نباید در سده هجدهم جست، زیرا اغلب آنها یا از دوران باستان (یونان و روم) می‌آیند یا نشان‌های مرحله پایانی قرون وسطا، رنسانس و دوره کلاسیک را برخود دارند.»

قصد تودروف این است که روشن سازد جنبش روشنگری، پیوندگاه، نظراتی و ایده‌هایی است که عصر باستان و دوره مدرن، عام‌نگری و خاص‌بینی، تاریخ‌نگری و بی‌کرانگی و طبیعت و هنر را با هم آشتی می‌دهد. مشکل همین جاست اتفاقا روشنگری، هرگز محصول گردآوردن نیکی‌ها و کنار گذاشتن معایب عصر گذشته نیست. روشنگری، نفی رنسانسی ارزش‌های پدرسالارانه کلاسیک و قرون وسطایی را که تنها در فرم و سطح باقی‌مانده بود، ریشه‌ای ساخت. روشنگری فرم و محتوای این نفی را منطقی ساخت. روشنگری، بریدن از عالم قرون وسطایی و باستانی را به نقطه حیاتی و اصلی رساند. از قضا اگر تودروف و دیگرانی در پی این‌اند که چرا روشنگری به تمامی، به بار ننشسته است، یگانه چاره راستین و رادیکال، پی‌گرفتن این رشته است که «چرا و چگونه شد که روشنگری نتوانست به تمامی از توهمات کلاسیک، باستانی و قرون وسطایی بگسلد؟» راه حل را باید در بررسی این نکته جست که «روشنگری» هنوز گرفتار ریشه‌هایی از ادوار ماقبل است.

روزبه کریمی



همچنین مشاهده کنید