دوشنبه, ۲۴ دی, ۱۴۰۳ / 13 January, 2025
ریشه های فلسفی آنارشیسم
هابز و لاک دو تن از مؤسسان فلسفه مدرن هستند. البته این دو بیشتر به عنوان فیلسوف سیاسی نامبردارند، اما هم کتاب «لویاتان» هابز و هم کتاب «رساله درباره فهم بشری» لاک از مهمترین کتابهای شناختشناسی در قرن هفدهم و آغاز عصر مدرن محسوب میشوند. روسو البته شناختشناس نبود، اما متأثر از فلسفه شناخت لاک، انسانشناسی خاصی تدوین کرد که فلسفه سیاسی قرارداد اجتماعی را در سیطره خود گرفت. چه رابطهای میان شناختشناسی، انسانشناسی و فلسفه سیاسی این فیلسوفان وجود دارد؟ مقاله حاضر در پی جستجوی پاسخ این پرسش و تقویت این فرضیه است که شناختشناسی لاک انسانشناسی روسو را زمینهسازی کرد و این دو، یکی با صراحت کمتر و دیگری با صراحت بیشتر، تفکری را تقویت کردند که میتوان از آن به عنوان آنارشیسم پنهان تعبیر کرد. این تفکر به دست مارکس به اوج خود رسید و به جزء مشترک فلسفههای سیاسی رقیب همچون لیبرالیسم و سوسیالیسم بدل شد.
اگر مؤثرترین بازیگران در عرصة سیاست اعضای طبقة سیاسی، یعنی حکومتگران، باشند، نقش دوم این صحنه بیتردید از آنِ متفکران سیاسی و روشنفکرانی است که نقد حاکمیت و معارضه با حکومت مهمترین دغدغة آنها است. حکومتها، در طول تاریخ، همواره از دو سو در تهدید بودهاند: یکی از سوی رقیبان خود در طبقة سیاسی که به طور عمده از طریق جنگ در پی براندازی آنان بودهاند، دوم از سوی عناصر تحت سلطة خود که بیشتر از طریق اعتراض و شورش به دنبال تحمیل ارادة خود بر آنان بودهاند. شاید بتوان گفت که به موازات سیر تاریخ، از دنیای پیشمدرن به دنیای معاصر، تهدید دوم بر تهدید اول فزونی گرفته است.
اما در هر صورت، یک چیز مسلم است و آن اینکه در عصرجدید، به ویژه در فضای روشنگری سدة هیجدهم و همزمان با ظهور دولت مدرن، حکومتها متوجة اهمیت قدرتی شدند که از ترکیب نیروی نقد روشنفکران و نیروی مقاومت شهروندان درست شده بود. این نقد روشنفکران، تا حدود زیادی، بر نظریه پردازیهای فیلسوفان سیاسی متکی بود. در میان این نظریهپردازیها، دیدگاهی که نه حکومت، بلکه اصل فایده یا ضرورت حاکمیت و دولت را مورد تردید و انکار قرار داد به آنارشیسم نامبردار شد.
آنارشیسم که در آثار متفکرانی مانند پییر ژوزف پرودون، ویلیام گادوین، میخائیل باکونین، پیوتر کروپوتکین آشکار شد، با اعتقاد به امکان نظم در وضع طبیعی، اقتدار را عامل اصلی مشکلات جوامع تلقی میکرد و بر اساس ایدة اقتدارستیزی، خواهان الغای قانون و انحلال حکومت بود. در واقع، آنارشیستها، با اتکا به تعریفی خوشبینانه از انسان، تهدیدِ بینظمی و ناامنی در اجتماع طبیعی را به عنوان مبنائی که معمولاً در اثباتِ ضرورتِ اقتدار و اطاعت و ابزار آن یعنی حاکمیت، سلسله مراتب، قانون، مجازات و مانند آن مورد استناد بود، انکار کردند. اما آنارشیسم هرگز به یک مکتب فلسفه سیاسی همچون لیبرالیسم، سوسیالیسم و مانند آن تبدیل نشد و هرگز موفقیتی به دست نیاورد و «هیچ جامعه یا ملتی از اصول آنارشیستی الگو برداری نکرد» (هیوود، ۱۳۷۹: ۳۲۵). این مکتب، به عنوان یک فلسفة سیاسی مصرّح، هرگز قدرت قابل ملاحظهای پیدا نکرد؛ نظریهپردازان معتبر، رهبران بزرگ و رهروان بسیار نیافت تا از طریق آنها بر عرصة نظر و عمل سیاسی تأثیراتی مهم برجای بگذارد. در عین حال، سخن فوق در صورتی درست است که بر این تعریف که «هر کس اقتدار را انکار کند و با آن به ستیز برخیزد، آنارشیست است» اتکا کنیم، اما تعریف مذکور، به تعبیر وودکاک، «به جهت سادگی آن اغوا کننده است و سادگی نخستین چیزی است که در مواجهه با آنارشیسم باید در برابرش به هوش بود» (وودکاک، ۱۳۶۸: ۱۱). چرا که این مکتب در شکل مصرح آن کمتر قابل توجه است تا اشکال پیچیده، پنهان و غیرمستقیم آن.
درست است که هیچ حرکت یا سامان سیاسی مهمی بر ایدة آنارشیسم استوار نشده است، اما این ناظر به آنارشیسم آشکار است، نه آنارشیسم پنهان. به تصور نگارنده، روح ایدة مذکور در جسم مکتبهایی چون لیبرالیسم، سوسیالیسم و کمونیسم حلول کرد و دفاعناپذیر بودنِ عقلی و تجربی آن پنهان شد. این ایده، یعنی آنارشیسم پنهان شده در پشت مکتبهای کم و بیش قابل دفاع، بازیگران نقش دوم صحنة سیاست، یعنی روشنفکران و شهروندان تحت نفوذ آنها، را عمیقاً متأثر کرد و توسط اینان، به صورتی گسترده، بر عرصه سیاست اعمال نفوذ نمود. در طول دو قرن گذشته، روشنفکری متکی به فلسفة سیاسی روشنگری، نوعی فرهنگ سیاسی را رواج داد که شاید اصل نخستین آن بدبینی شدید نسبت به حاکمیت سیاسی و انتساب عموم مشکلات به آن، انتقادهای گسترده و بیپایان به دولت و ضرورت مبارزه با آن بوده است.
حرکت مذکور البته همواره مدعی جایگزینی حکومتهای بد با حکومتهای خوب بوده است و نه نفی حاکمیت به طور کلی، چنانکه آنارشیستها میخواستهاند، اما به نظر میرسد که در بسیاری از شهروندان و حتی روشنفکران منتقد، انتقاد رادیکال به دولت، بیش از اینکه یک خودآگاه فلسفة سیاسی باشد، یک عادت فکری و عملی بوده است که ریشه در همان ایده مصرح اقتدار ستیزی و انکار دولت دارد. به دلیل دفاعناپذیری ایده آنارشیسم، کمتر کسی حاضر به درک یا اعتراف این بوده است که مشی مبارزاتی مذکور بیش از این که نقد حکومتها باشد، نفی حاکمیت بوده است. این همان چیزی است که من از "آنارشیسم پنهان" مراد کردهام و در این مقاله میکوشم ضمن نشان دادن این که یکی پردهپوش دیگری بوده است، ریشههای فکری و فلسفی آن را بکاوم.
● لوح سفید
شاید بتوانیم جان لاک انگلیسی را، به یک معنا، بنیانگذار آنارشیسم پنهان در فرهنگ سیاسی مدرن بدانیم. ریشة این ایده را میتوان در کتاب غیرسیاسی جان لاک یعنی در جستار درباره فهم انسانی که مطالعه آن در بین عالمان سیاست و اجتماع رواج چندانی نداشته است، ردیابی کرد. جستار درباره فهم انسانی گرچه یک کتاب معرفتشناختی است اما شناختی از انسان عرضه میکند که، به گمان من روایت رایج از آن به صورت سنگ بنای آنارشیسم پنهان عمل کرده است. لاک در این کتاب میگوید که ذهن انسان لوحی سفید است که هر چه روی آن نوشته شود، انسان همان میشود (لاک، ۱۳۳۹: ۷۱). تمامی فصول کتاب اول از کتب چهارگانة جستار در پی اثبات عاری بودن ذهن انسان از دانش فطری است.
شبیه همین مضمون در کتاب لویاتان هابز هم دیده میشود. هابز اساساً نسبت به قوه درک عامه خوشبین نبود و این از جای جای کتابش آشکار است، اما همانطور که مکفرسون در مقدمه خود بر کتاب او میگوید ایرادی که مخالفان به هابز میگرفتند این بود که حتی اگر اصول او درست باشد مردم عامی به اندازه کافی ظرفیت فهم آن را ندارند.
اگر این ایراد بی جواب میماند ممکن بود اساس نظریه هابز را در هم ریزد، زیرا لازم بود که عموم مردم نسبت به ضرورت تسلیم به لویاتان متقاعد شوند، به همین دلیل هابز، به گونهای که در ظاهر با بقیة قسمتهای کتابش همخوانی ندارد، در پاسخ به این ایراد میگوید: «ذهن مردم عامی، اگر به واسطه وابستگی به اصحاب قدرت مشوب یا به واسطة نفوذ علمای دین مغشوش نشده باشد مانند کاغذی سفید است که برای دریافت هر آنچه مراجع اقتدار عمومی بخواهند بر روی آن نقش ببندد آمادگی دارد» (هابز، ۱۳۸۰: ۴۳).
چه هابز این سخن را از سر اضطرار گفته باشد و چه واقعاً به آن اعتقاد داشته باشد، بحث بر سر نفی دانش پیشینی است، در حالیکه لاک از این موضوع به گونهای سخن گفت که نوعی نفی گرایش پیشینی (انکار هر گونه اقتضای اخلاقی از سوی ذات انسان) از آن استنباط شد. بنابراین رواج این ایده را نمیتوانیم به هابز نسبت دهیم.
چون میدانیم که انسانشناسی او بدبینانه است و از همین رو به ضرورت دولت مطلقة غیرپاسخگو قائل است به همین دلیل هم آن ادعا در متن لویاتان جا نیفتاد و شهرتی هم نیافت. در حالیکه آنچه به عنوان مبنای نوعی «آنارشیسم پنهان» مورد بحث ما قرار دارد، عبور از نفی ذهنیت پیشینی به نفی طبیعت پیشینی در مورد بشر است.
از نظر هابز انسان در وضع طبیعی دچار یک وضعیت به سختی قابل تحمل است. به دلیل رقابت شدید و غالباً خشن انسانها برای دستیابی به مطلوبهای کمیاب، وضع طبیعی میتواند به شدت بحرانی و کاملاً خطرناک باشد. بنابراین، در چنین وضعیتی، هر کسی و با هر شرایطی که بتواند حکومت را در اختیار بگیرد و امنیت اولیه را تأمین کند و نظمی در جامعه برقرار کند، انسانها باید آن را بپذیرند و نباید مخالفتی داشته باشند. اما در نظر لاک، انسانها در وضع طبیعی دچار رقابت کشنده نیستند.
لاک در دو رساله دربارة حکومت میگوید: «وضع طبیعی قانونی دارد که بر آن حکومت میکند و همه افراد را موظف میسازد و عقل، که همان قانون طبیعت است، به همه افراد بشر که با آن مشورت میکنند میآموزد که همه برابر و مستقل هستند و هیچ کس نباید به زندگی، سلامت، آزادی و اموال افراد دیگر صدمهای وارد کند» (Locke، ۱۹۴۷: ۱۲۲). پس انسانها در غیاب حاکمیت سیاسی تقریباً بدون مشکل حادی زندگی میکنند. روشن است که از این دیدگاه، آزادی طبیعی به حکومتی واگذار میشود که مقدار زیادی خوشبختی، سعادت و.... برای انسانها به همراه آورد، نه فقط یک امنیت ساده (۱۲۶ Locke، ۱۹۴۷:).
از نظر هابز انسانها چون برای خروج از وضعیت طبیعی، که وضعیت جنگ است، دچار اضطرار هستند به هر حکومتی تن میدهند حتی اگر یک حکومت مستبد و مطلقه باشد. در نزد لاک بر عکس، برای خروج از وضع طبیعی اضطرار شدیدی در کار نیست، لاجرم حکومت، علاوه بر تضمین امنیت و مالکیت، باید دستآوردهای دیگری چون دمکراسی، بیطرفی، احترام، عدالت و رفاه داشته باشد تا مردم حاضر به پذیرش آن گردند و آزادی طبیعی خود را به او تسلیم کنند.
این دو چشمانداز از وضع طبیعی بر اساس دو نوع انسانشناسی استوار است: در انسانشناسی هابز انسانها موجوداتی خواهشگر هستند که از عقل، اولاً و بالذات، به عنوان ابزار بهینهسازی همین خواهشگری _ و در رأس آن صیانت ذات _ استفاده میکنند. دو وصف مهم آنها یکی طمع است و دیگری ترس و بر اثر همین دو صفت _ میل به بدست آوردن مطلوبات خود و ترس نسبت به از دست دادن آنها _ به مسابقه قدرت دست میبرند. ترس وصفی است که به یمن آن انسان تن به تبعیت از یک قدرت غالب و قاهر میدهد و به اینگونه، نظم اجتماعی برقرار میشود. اما در انسانشناسی لاک، انسان موجودی عاقل است و مهمترین وصف او تربیتپذیری او است که به حسب این وصف میتواند آن اوصافی را که هابز مطرح میکند، نداشته باشد.
اما چگونه چنین چیزی ممکن است، در حالیکه انسان، از نظر لاک، مفطور بر نیکی نیست؟ پاسخ لاک مبتنی بر یک عقلباوری آرمانی است که بتواند با دقتی همچون استدلال ریاضی از مقدمات عقلی _ تجربی به نتایج اخلاقی مثبت برسد. عقل به درک منافع و مضار امور توانا است و این کافی است تا همزیستی در صلح و برابری ممکن باشد (Locke، ۱۹۴۷:۲۴۳).
برداشت از طبیعت انسان تأثیری بسیار مهم بر موضعگیری نسبت به سیاست و سلطه دارد. گرچه لاک در نفی اخلاق فطری، وجود اوصاف اخلاقی مثبت و منفی در نهاد بشر را منکر است، اما به گونهای متناقضنما، این ایده صرفاً از حیث نفی اوصاف منفی اخلاقی مرکوز در طبع بشر اهمیت یافت و حاصل آن یک انسانشناسی خوشبینانه شد که از رهگذر آن لاک مسئوولیتی سنگین را در خصوص احوال جامعهها، متوجه دولت کرد.
مسألة مورد بحث ما دقیقاً از همینجا آغاز میشود: از این منظر، هیچ قسم از مشکلات جامعههای انسانی را نمیتوان ناشی از ذات آنها دانست. مسؤولیت تمامی مشکلات متوجة تربیت اجتماعی و نهایتاً متوجة حاکم مطلق این عرصه، یعنی دولت، است. اساساً به نظر میرسد توصیف لاک از وضع طبیعی و انسان مقدمهای برای مقابله با ضرورت دولت قدرتمند مطلقه در نظریه هابز بوده باشد (شریعت، ۱۳۸۰: ۱۷۹).
گفته شده است که میان نظریه معرفت و آرای سیاسی لاک رابطهای نزدیک وجود دارد. این سخن درستی است اما نوع این رابطه قدری پیچیده و ابهامآمیز است. به این فقره از او دقت کنید: «حقیقتی از این مسلمتر نیست که آدمیزادگان از یک گوهرند، همه به طور یکسان در برابر مواهب طبیعت زاده میشوند و همه از استعدادهای یکسانی برخوردارند؛ پس باید نسبت به هم در وضعی برابر باشند و هیچ نوع حاکمیت و فرمانبری میان آنها وجود نداشته باشد» (Locke، ۱۹۴۷: ۱۲۲). همانطور که جونز، تاریخنگار معروف فلسفة سیاسی، اشاره میکند بر چنین اساسی، اگر بنا باشد که زندگی سیاسی، مقبول و تشکیل دولت، کاری موّجه باشد، باید منافع فراوانی بر آن مترتب گردد. انسان از آن رو دست به ایجاد دولت میزند که "پارهای آسایشها" را از آن چشم دارد، در غیر این صورت نمیتواند بر ایدة ضرورت دولت پایدار بماند (ر.ک: جونز، ۱۳۶۲: ۲۱۱).
اگر بخواهیم سیر استدلال لاک، یا دست کم استدلالی که پیروان او از جستار استنباط کردهاند، را از لابلای سخنان او بیرون بکشیم و بازسازی کنیم، به نظر میرسد با این خط سیر مواجهیم: ذهن انسان لوح سفید است؛ پس انسانها هنگام تولد دانشی با خود ندارند؛ پس در شرایط برابری قرار دارند؛ پس اقتضای طبیعتشان آن است که در اجتماع در حالت برابر قرار داشته باشند؛ پس قاعدتاً در وضع طبیعی در صلح و هماهنگی نسبی به سر میبرند؛ پس حاکمیتی که وظیفه عاجل آن حفظ امنیت باشد و به صرف این مشروعیت یابد، ضروری نیست؛ در این صورت اگر دولتی به وجود بیاید بار سنگینی از انتظارات از او وجود دارد. نتیجه اینکه اگر نتواند آن انتظارات را برآورد، مورد سوءظن، متهم به نامشروعیت و ناکارآمدی و لذا آماج مبارزه قرار گرفته و اساساً ضرورت موجودیت آن مورد تردید یا انکار است.
این استدلال هم مبهم است هم مشکوک: مشکوک، و بلکه نادرست، است چون نظریه لوح سفید حاکی از برابری انسانها در وقت تولد از حیث دانش است نه از هر حیث. انسانها میتوانند در هنگام تولد از نظر دانش مساوی ولی از حیث گرایش، مثلاً در انواع غریزهها و استعدادها، متفاوت باشند. اشکال مهم استدلال مذکور این است که قدرت تحلیل و محاسبة عقلانی، تنها عامل مؤثر بر جهتگیری عملی انسانها نیست، مهمتر از آن و مقدم بر آن، گرایشها و نیازهای انسان است که چه بسا عقل را به استخدام خود درمیآورد. نیز ارتباط میان ابتدا و انتهای استدلال مبهم است و ابهامآمیز بودن این ارتباط از آنجا ناشی میشود که میان لوح سفید بودن ذهن در هنگام تولد و انداختن تمام مسؤولیتها به دوش دولت و روشن کردن آتش یک مبارزه دائمی، قیاسهای خفی و مضمری وجود دارد که هنگامی که مورد استخراج و تصریح قرار گیرد مشکل آن آشکار میشود.
اندیشة لوح سفید، بر عکس لویاتان، در جستار دربارة فهم انسانی تفسیری خاص یافت. یعنی معرفتشناسی مبنای یک انسانشناسی قرار گرفت و یکی از بزرگترین تأثیرات را در طول قرنهای بعد بر روش، منش، گفتار و رفتار سیاسی اعمال کرد. هیچ بعید نیست که اگر کتاب فلسفی لاک به انجیل روشنفکری معروف شد، اساساً به سبب دفاع از همین نظریه معروف به لوح سپید (Tabula Rasa) باشد (ر.ک: وان، ۱۳۷۳: ۱۹۹). نه فقط ایدة مسیحی گناه نخستین، بلکه حتی دیدگاه انسانشناسانة اولین فیلسوفان سیاسی مدرن، همچون ماکیاولی، بدن و هابز، نگاه مساعدی به «بشر» به «مردم» نداشت و گوئی نظریهای را که بعدها به "چوب کج انسانیت" معروف شد تبلیغ میکرد. در حالیکه چنین ایدهها، سد باب عمل بود.
البته لاک به «پدر لیبرالیسم» معروف است بنابراین ممکن است، انتساب چنین مسؤولیتی به او قدری دور از ذهن باشد، اما باید توجه کنیم که اندیشهها فقط به نتایج اندیشیدة خود منجر نمیشوند. لاک، از طریق نظریة لوح سفید که غالباً به بیگناهی عام انسان اجتماعی تعبیر میشد و مسؤولیت همه چیز را در این زمینه متوجة حاکمیت سیاسی میکرد، در عمل میراثگذار مهمی برای روسو و مارکس شد و از این طریق، ایدة مقابلة رادیکال با دولت را قوت بخشید. بنابراین، اگر نظریة مالکیت خصوصی در حقوق اساسی و نظریة مشروعیت رأی اکثریت در سیاست، لاک را به پدر لیبرالیسم مشهور کرد، نظریة شناختشناسانة لوح سفید، خصوصاً برداشت خاص اخلاقی _ تربیتی از آن، که «وضع طبیعی» را قابل تحمل و انسان را به شکلی گسترده تربیتپذیر معرفی میکرد، او را، تا حدودی ناخواسته، به پدر رادیکالیسم سیاسی روشنفکری و از این طریق، به بنیانگذار آنارشیسم پنهان تبدیل کرد.
وقتی فطرت اخلاقی بشر لااقتضا باشد، تربیتِ اجتماعی انسان عامل اصلی تکوین شخصیت او است؛ اما هدایت اجتماع در اختیار حاکمیت (و طبعاً در جهت منافع او) است، پس هر انحرافی در جامعه اصولاً به دولت برمیگردد. تورن با تأکید بر همین دوگانگی اندیشة لاک، البته با اشاره به منشأ دیگری برای آن، میگوید: «نظریة حقوق طبیعی، آنگونه که در اندیشة لاک ورز یافته است، میان جامعة مدنی و دولت، میان حقوق بشر و قدرت سیاسی دوگانگی میافکند و به اینسان، همان قدر منشأ پیدایش اندیشة بورژوازی میشود که سلسله جنبان جنبش کارگری» (تورن، ۱۳۸۰: ۹۹).
● رمانتیسیسم
به نظر میرسد این ایدة لاک که ذهن انسان مفطور به هیچ فطرتی نیست، بلکه عین یک لوح سفید است و بعداً هرچه روی آن حک شود _ اعم از علم و اخلاق و به ویژه تربیت اجتماعی _ شخصیت انسان را تشکیل میدهد، بهترین سنگ بنا برای این بود که بعدها روسو خوبی فطری انسان را بر آن سوار کند و بر اساس آن، ایدة بیگناهی و بلکه قداست مردم و نوعی تضاد آشتیناپذیر میان روشنفکری و دولت پیریزی شد. لاک و روسو البته با هم تفاوت بسیار دارند، اما گمان میرود که رمانتیسیسم روسو قویاً بر مبنای برداشت غالب اخلاقی _ تربیتی از نظریة لوح سفید لاک قرار گرفته است.
«از نظر روسو طبیعت انسان را نیک خلق کرده ولی جامعه او را شریر تربیت کرده است. طبیعت انسان را آزاد آفریده ولی جامعه از او بنده ساخته است. طبیعت انسان را خوشبخت بار آورده ولی جامعه او را بدبخت و بیچاره کرده است. این سه قضیة مرتبط به هم بیان یک حقیقت است: نسبت عالَم اجتماع به عالَم طبیعت مانند نسبت شر است به خیر. تمام استدلالات روسو متکی به اصول فوق است» (لانسون، ۱۳۸۰: ۱۳). امیل کتابی «در خصوص سرشت پاک انسان است و هدفش این است که نشان دهد چگونه شرارت و تشخیص نادرست، که با فطرت انسان بیگانه است، از خارج وارد این ساختار میشود و آن را در جهت تباهی دگرگون میکند» (شومین، ۱۳۷۹: ۱۹). چنین مینماید که سخن گفتن از «شرارتهای بیگانه با فطرت انسان که از بیرون وارد این ساختار میشود» پژواک گویائی از لوح سفید است؛ البته برداشتی مغالطهآمیز که فطرت پاک (به معنای معرفتی) را به فطرت پاک (به معنای اخلاقی) بدل کرد.
ولی منظور دقیق روسو از شر بودن اجتماع چیست؟ از بیرون یعنی از کجا؟ او مینویسد: «دیگر از دوستیهای صادقانه، احترامهای واقعی و اعتمادهای محکم اثری نیست. بدگمانیها، ترسها، سردی روابط، احتیاطها، نفرتها و خیانت همواره خود را زیر نقاب ادب ریاکارانه، زیر این مدنیت مورد ستایش ما، که آن را مدیون روشنگری عصر خویشیم، پنهان میکنند... خلقیات ما به همان اندازه که علوم ما و هنرهای ما به سوی کمال پیش رفتهاند فاسد شدهاند... دیدهایم که هر چه درخشش علوم و هنرها در میان ما بیشتر میشود، فضیلت بیشتر میگریزد» (Rousseau، ۱۹۴۶: ۱۴). اما این نظر به طور وسیع مورد اعتراض و تصحیح قرار گرفت. ولتر در نقدی تند نوشت که روسو از ما انتظار دارد به جنگل بازگردیم و چهار دست و پا راه برویم. البته آمدنِ شرارت از بیرونِ مردم به گونهای قوی مورد دفاع ولتر و دیگران قرار گرفت، اما این بیرون، سیاست بود نه علم و هنر، رأس اجتماع بود نه بدنة آن، سازمان تحمیل شده به آن بود نه ساختار طبیعی آن.
به این ترتیب، لاک نظریة بیطرفی فطری را پرداخت، روسو از آن روایت پاکی فطری را نتیجه گرفت، روسو انگشت اتهام را به سوی جامعه نشانه رفت، ولتر و دیگران آماج این حمله را روی عناصر مسلط بر جامعه و در رأس آن حاکمیت سیاسی تنظیم کردند. گو اینکه البته در فقرة اخیر، لاک و به ویژه روسو، به طور مستقیم هم تأثیر داشتند. روسو دربارة مکاشفة معروف خود (زیر درخت) مینویسد: «انسان طبیعتاً موجود خوبی است و فقط نهادهای اجتماعی است که او را به صورت موجودی تبهکار درمیآورد» (Rousseau، ۱۹۳۱: ۳۴). جونز در این باره میگوید: «روسو از یک سو بر اثر اعتقاد به خوبی ذاتی انسان و از سوی دیگر به سبب اعتقاد به شرارت اجتماع معاصرش توانست نهادهای اجتماعی و سیاسی نظام کهن فرانسه را از بیخ و بنیاد نقد کند» (جونز، ۱۳۶۲: ۳۳۳). شاید این آشکارترین بیان از ارتباط میان لوح سفید و آنارشیسم پنهان باشد.
جونز ادامه میدهد: «روسو در تصویر کمال مطلوبی که از طبیعت فردی بشر به دست میدهد از لاک بسیار فاصله میگیرد. در مقایسه با چنین حالتی، زندگی گروهی و اجتماعی _ با آن سازمان سیاسی که لازمة آن است_ شیوة پستتری از زندگانی افراد بشر در وضع طبیعی است. هنگامی که دولت به وجود میآید انسان ناگزیر صفات ناپسند و ناهنجاریهایی مییابد و انحطاط میپذیرد و آن کمالی را که زمانی دارا بوده است از دست میدهد. روسو انسان اجتماعی و سیاسی را مانند فرشتهای میداند که از بهشت بیرون رانده شده است» (همان: ۳۳۷). به نظر میرسد روسو با صراحت بیشتری مفاد سیاسی آن ایدة معرفت شناختی را استخراج میکند. «نظر روسو در مورد اینکه انسان طبیعتاً خوب است باید در پرتو این اصل فهمیده شود که انسان طبیعتاً مادون انسان است. انسان طبیعتاً خوب است به این معنا که میتواند خوب یا بد شود. هیچ تأسیس و بنای طبیعی در مورد انسان وجود ندارد. هر چیز انسان متکی به وضع و قرارداد است. انسان بالطبع به طور نامحدودی کمالپذیر است. هیچ مانع طبیعی نیست که انسان را از پیشرفت نامحدود بازدارد یا مانع او از آزاد شدن از شرور شود. این اندیشه بود که بعداً مارکس آن را به عرصههای تازهای تعمیم داد: انسان بالطبع آن چیزی است که میخواهیم از نو بسازیم» (پولادی، ۱۳۸۰: ۱۹۶).
روسو در نقد طبیعی بودن وضع طبقاتی برآن است که اگر الان کسانی هستند که طبیعتاً بردهاند، علتش آن است که در گذشته کسانی بودهاند که بهرغم طبیعت برده بودهاند. نخستین بردگان را زور به وجود آورد، بعد فروپایگی طبقاتی آنان را در حال بردگی نگه داشت. بر همین اساس، او بحث اتحاد و مقاومت در برابر فشار حکومتها را مطرح میکند و چون انگیزههای خودخواهانه بشر را نادیده میگیرد چنان مینماید که به صرف برداشته شدن موانع سیاسی و اجتماعی، اتحاد نیکوکاران هیچ مشکلی نخواهد داشت. پیدا است که این ایده، مبارزة سیاسی را تقویت و تشویق خواهد کرد و نیز پیدا است که این سازه بر پی لوح سفید استوار است؛ با این تفاوت که لاک البته معتقد بود بر لوح سفید ضمیر انسان میتوان و میباید، انبوهی از آگاهیهای مفید و مثبت تجربی و عقلی را نگاشت و او را در مسیر فرهنگ و تمدن به پیش راند. روسو، به طور دقیق در مسیری معکوس قرار داشت و حرکت به سوی فرهنگ، هنر، علم و تمدن را خطوط سیاهی میدانست که بر آن لوح سفید نگاشته میشود. ولی به رغم این اختلاف اساسی، به نظر میرسد مبنای حرکت معکوس روسو، همان نظریه لوح سفید بود.
مرتضی مردیها
منابع فارسی
۱_ احمدی، بابک، مارکس و سیاست مدرن، تهران، نشر مرکز، ۱۳۷۹۲_ ارول، جرج، قلعه حیوانات، ترجمه: سعید کوشا، تهران، نشر نقش و نگار، ۱۳۷۹.
۳_ بوردیو، پییر، نظریه کنش، ترجمه: مرتضی مردیها، تهران، نشر نقش و نگار، ۱۳۸۰.
۴_ پولادی، کمال، از دولت اقتدار تا دولت عقل، تهران، نشر مرکز،۱۳۸۰.
۵_ پولانزاس، نیکولاس، «مسئله دولت سرمایهداری»، اندرو وینسنت نظریههای دولت، ترجمه حسین بشیریه، تهران، نشر نی، ۱۳۶۹.
۶_ تورن، الن، نقد مدرنیته، ترجمه: مرتضی مردیها، تهران، نشر گام نو، ۱۳۸۰.
۷_ جانسون، چالمرز، تحول انقلابی، ترجمه حمید الیاسی، تهران، نشر امیرکبیر، ۱۳۶۳.
۸_ جونز، و. ت. ، خداوندان اندیشه سیاسی، ترجمه علی رامین، تهران، نشر امیرکبیر، جلد دوم، قسمت اول، ۱۳۶۲.
۹_ دان، جان، «سیاست اعتماد»، برایان ردهد، اندیشه سیاسی از افلاطون تا ناتو، ترجمه: مرتضی کاخی، تهران، نشر آگاه، ۱۳۷۳.
۱۰_ ژرار، شومین، ژان_ ژاک روسو. قرارداد اجتماعی، تهران، نشر آگاه، ۱۳۷۹.
۱۱_ شریعت، فرشاد، جان لاک و اندیشه آزادی، تهران، نشر آگاه، ۱۳۸۰.
۱۲_ فولکیه، پل، اگزیستانسیالیسم، ترجمه: ایرج باقرپور، بیجا، نشر تأیید، ۱۳۴۳.
۱۳_ کاسیرر، ارنست، اسطورة دولت، ترجمه: یدالله موقن، تهران، نشر هرمس، ۱۳۷۸.
۱۴_ کرنستن، موریس، ژان پل سارتر، ترجمه: منوچهر بزرگمهر، تهران، نشر خوارزمی، ۱۳۵۰.
۱۵_ لاک، جان، تحقیق دربارة فهم بشر، ترجمه: رضا زاده شفق، تهران، نشر دهخدا، ۱۳۴۹.
۱۶_ لانسون، گوستاو، «تاریخ ادبیات»، مقدمه بر: امیل، ترجمة غلامحسین زیرکزاده، تهران، نشر ناهید، ۱۳۸۰.
۱۷_ لووان بوهر، فرانکلین، جریانهای بزرگ در تاریخ اندیشه غربی، ترجمه حسین بشریه، نشر مرکز بازشناسی ایران و اسلام، تهران، ۱۳۸۰.
۱۸_ مارکس، کارل؛ انگلس، فردریش، مانیفست، ترجمه: حسن مرتضوی، تهران، نشر آگاه، ۱۳۸۰.
۱۹_ مارکس، کارل، سرمایه، ترجمه ایرج اسکندری، تهران، نشر فردوس، ۱۳۷۹.
۲۰_ هابز، توماس، لویاتان، ترجمه حسین بشریه، تهران، نشر نی، ۱۳۸۰.
۲۱_ هیوود، آندره، درآمدی بر ایدئولوژیهای سیاسی، ترجمه: محمد رفیعی مهرآبادی، تهران، نشر دفتر مطالعات سیاسی وزارت خارجه، تهران، ۱۳۷۹
۲۲_ والرشتین، ایما نوئل، سرمایهداری تاریخی، ترجمه یوسف نراقی، تهران، نشر قطره، ۱۳۸۱.
۲۳_ وودکاک، جورج، آنارشیسم، ترجمه هرمز عبداللهی، تهران، نشر معین، ۱۳۶۸.
۲۴_ وینسنت، اندرو، نظریههای دولت، ترجمه: حسین بشیریه، تهران، نشر نی، ۱۳۷۱.
منابع لاتین
۲۵- Locke، John، Two Treatises of Government، London، Hafner، ۱۹۴۷.
۲۶- Rousseau، jean _ Jacques، Discours sur les sciences et les arts، New York، Haven، ۱۹۴۶.
۲۷- Rousseau، jean_ Jacques، Oeures completes، Paris، Galimard، ۱۹۵۹.
۲۸- Rousseau، jean_ Jacques، Confessions، New York، Douton، ۱۹۳۱.
۲۹- Sartre، jean_paul، Critique de la raison dialectique، Paris، New Left، ۱۹۷۶
۳۰- Kropotkin، Petter، Mutual Aid، Boston، Mass، ۱۹۱۴.
۳۱- Bakunin، Michael، Statism and Anarchy، London، Fontana، ۱۹۶۱.
۳۲- Marx، Karl، First Writings، Oxford، McLuhan، ۱۹۷۱.
منبع: نشریه نامه مفید شماره ۴۴
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست