جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

وهابیت در توهم توسعه ایدئولوژیک


وهابیت در توهم توسعه ایدئولوژیک

هنگامی ایدئولوژی در مقام ساخت سیاسی فعلیت بیرونی می یابد و در ساحت سیاست خارجی به تبلور می رسد که نیازی ضروری در داخل نظام سیاسی جبران کاستی ها را حیاتی جلوه دهد سیاست خارجی توسعه طلبانه که بر ایدئولوژی سوار باشد صراحتاً به کمبود بایسته های داخلی و فلج شدن کارکرد خرده سیستم ها در انطباق با درونداد های بدیع اشاره دارد

هنگامی ایدئولوژی در مقام ساخت سیاسی فعلیت بیرونی می یابد و در ساحت سیاست خارجی به تبلور می رسد که نیازی ضروری در داخل نظام سیاسی جبران کاستی ها را حیاتی جلوه دهد.سیاست خارجی توسعه طلبانه که بر ایدئولوژی سوار باشد صراحتاً به کمبود بایسته های داخلی و فلج شدن کارکرد خرده سیستم ها در انطباق با درونداد های بدیع اشاره دارد. فقدان مشروعیت سیاسی یا هراس پارانویایی طبقه حاکمه بستر مناسبی را در گسترش جویی مادی یا روانی یک کشور تدارک می بیند.به تعبیری سیاست خارجی توسعه طلبانه گویای عدم تعادل میان ملزومات و مقدورات است و باید نوعی تشنج در اندام های حیاتی یک جامعه سیاسی شمرده شود.

اشاعه وهابیت در پاکستان که دست نامرئی عربستان را درپس پرده آن دیده اند،نمونه ای از گسترش طلبی ایدئولوژیک کندوی وهابیون خاورمیانه است که آشکارا با منطق منطقه ای در دوران تروریسم ستیزی به تعارض برخاسته است.نفوذ عربستان در نواحی قبیله نشین پاکستان که منعکس کننده قرائت خشک و غیرمقدس از اسلام است را باید ناشی از نه کیفییت سیاست خارجی عربستان که البته منافعی در بسط و توسعه وهابیت در سطح منطقه دارد بلکه نقایص داخلی دانست که هیبت طبقه حاکمه را هرروز فزون تر از قبل به زیر پرسش می کشد.

فهم فشارهایی از جنس توسعه دموکراتیک که نظام های سنتی خاورمیانه را به چالش گرفته و به مثابه نخستین ضربه چکشی بر فرق نظام های سیاسی متصلب و انعطاف ناپذیر فرود آمده است، آنالیز چرایی توسعه گرایی ایدئولوژی وهابیون و حتی مستدامت آن در سال های پیش رو را راهگشایی می کند.

اگرچه این دوره با تغییرات عمیق ژئوپلیتیکی منطقه با یکجانبه گرایی ایالات متحده مصادف شد اما آنچه فشار برای دموکراتیزاسیون می توان نامید ضرورتاً معلول سیستم بین الملل در حال گذار و پیروزی نسبی بلوک لیبرال در برابر حریفان کمونیستی و فاشیستی در سده بیستم نبوده بلکه زاییده «جهانی شدن آگاهی» و گشایش دروازه های اطلاعات و تکنولوژی به سوی غالب جوامع بشری است.افزایش انتظارات عمومی از رهبران و نظام های سیاسی ،تحول درشیوه های زندگی همانند مصرفی شدن فزاینده اقتصاد و حتی باورها ،تصور متفاوتی از مطلوبیت را مجسم می شود که خواه ناخواه گریبان دولت ها نیز می فشارد.

این تغییرات البته بی هدف و عاری از نقش پردازی قدرت های گیتی که متناسب با توانایی های اقتصادی و نظامی این جریان «خودانگیخته» را جهت می بخشند و به سمت خواست های خود هدایت می کنند، نیست اما در ریشه یابی پدیده ها باید به ثانویه بودن اهمیت این عامل وقوف داشت.در رهگذر همین تغییرات است که الیگارشی سرزمین حجاز حتی اگر از سوی ایالات متحده که در هیبت داروغه خودسر نوسازی کشورهای کمتر توسعه یافته نمایان شده، تحت فشار نباشد از سوی طبقه تحصیل کرده و روشنفکران آگاه به سیر پیشرفت جوامع دموکراتیک مخاطب قرار می گیرد.

خرده بورژازی نوپا که همراه با معدودی سرمایه داران خارج از حکومت که به میمنت بسط سرمایه داری جهانی وارد گود تجارت فرامرزی گشته اند،به دلیل روشنی با حاکمان به ستیز بر می خیزند.سرمایه داری در این گونه جوامع فاقد «نظام سرمایه داری» است.مسیرهای مترقیانه افزایش سود که با فرهنگ جهانگیر مصرفی سنخیت حتمی دارد به کلی مسدود و یا چنان در اختیار رهبران و طبقه حاکمه و درکل به قبضه دولتی درآمده است که از دید بسیاری از نوگرایان که نه تنها در بادی نظر بلکه در تعلق طبقاتی به طبقات نوظهور سرمایه دارانه ملحق شده اند،حیات طبقاتی را دشوار می سازد.طبقه بندی شدن جامعه توده ای و در پی آن چندپاره شدن انگیزه ها،هدف ها و علایق زندگی که در بطن مدرنیزاسیون محقق می شود،در درجه اول دولت ها را به تجدیدنظر در مقررات حکمرانی و قوانین ارزش مدار که تاکنون گله وار با توده ها برخورد کرده اند، وا می دارد.اما تعارض دیگری که به محض پذیرفتن این تغییرات پدید می آید این است که ساختارهای سیاسی غیردموکراتیک که دچار بحران مشروعیت می شوند با قبول دموکراسی،فضای باز سیاسی و بلوغ جامعه مدنی که پیش از این بیرحمانه سرکوب می شد،در عمل به نابودی و استحاله خود رای می دهند.باید به یاد داشت که اگرچه سرمایه داری،آگاهی سیاسی و طبقه تحصیل کرده نسبتاً هم عقیده و منسجم ریشه های چالش نوسازی را تعریف می کند اما از آنجاکه نظام سرمایه داری و سیستم کارآمد جذب روشنفکران و دانش آموختگان وجود ندارد،عملاً ابزارهای نفوذ و قدرت طبقاتی همچنان در اختیار طبقه سنتی حاکم باقی می ماند.با این تفاوت که ازاین پس آنان به وجود خطر یعنی برافتادن مشروعیت خود دانایی کافی دارند. در ژرفای همین دانایی است که بنیادگرایی چه در دورن مرزهای سیاسی و چه بیرون از آن نطفه می بندد. تمام این سیر مفصل و پیچیده در کشورهای درحال توسعه خاورمیانه در سه دهه پیشین به یک فشار ساختاری مبدل شده است و عمر درازی ندارد.به این ترتیب واکنش هایی که می توانند از مدارا تا سرکوب بنیادگرایانه مختلف باشند بنیان سیاست خارجی را شکل می دهند.با تدقیق بیشتر می توان مدعی شد که در کشورهایی که به آماج توسعه آمرانه گرفته شده اند،سیاست خارجی اسمی بی مسما است که هیچگونه کلیت واحدی را در رابطه با ساختار بین المللی و برون مرزی منعکس نمی کند.

با این تفاصیل عریان می شود که نفوذ عربستان در ایالات سرحدی پاکستان که با گروه های اسلام گرا به هم بافته شده و از طرفی با چریک های طالبانی مناسبات ارگانیکی نزدیکی برقرار کرده است،به مفهوم اتخاذ دکترین سیاست خارجی مبتنی بر گسترش وهابیت نیست بلکه بیانگر شکاف در سیاست گذاری بافت رهبری عربستان در اوضاع کنونی است.حمایت های مالی و معنوی عربستان از سران عشیره ای ایالات سرحدی که از سال های دهه ۱۹۸۰ و به بهانه اشغال گری ارتش سرخ آغاز شد و تا به امروز دوام داشته است،منجر به این شد که نوعی معامله دو جانبه برقرار شود.ذوب اسلام گرایان افراطی پاکستان که عقد مودت با افکار طالبانی بسته اند،موجد توخالی شدن ظرف مشروعیت ساز حاکمان می شود و تقویت وهابی گری طبقه سنتی را در عربستان توانمند می سازد.اینکه مشرف در تکاپوی رقابت فرمالیته با دموکراسی خواهان به دیدار با علمای وهابی می شتابد و اینکه نواز شریف عزیمت خود را به کشور در گرو سیاست عربستان می بیند،نشان از اهمیت عربستان در معادلات پاکستان دارد که زیر سایه نقش آفرینی وهابیون و شاخه های سلفی آن آفریده شده است.پاردوکس آمریکا در حمایت بی چون و چرا از الیگارشی پوسیده عربی و تلاش این بازیگر موثر فرامنطقه ای در ایجاد پایداری و ثبات دموکراتیک در پاکستان که لازمه کامیابی در پیکار با بنیادگرایی طالبانی در افغانستان است در امتداد این ارتزاق دوجانبه به طنزی دردناک تبدیل می شود.اما آنچه ارزش تامل دارد این مهم است که رابطه عربستان و پاکستان با تمام کش و قوس ها مبنای طبقاتی دارد.

تبلیغ و تشویق وهابی گری ترجمان کوشش بخش مرتجع طبقه حاکمه در پرهیز از تبلور قشر نوگرای سیاسی و مانعی در پیدایش تضادهای طبقاتی است که با هجوم مدرنیسم و بایدهای تحمیلی، هیئت سیاسی فعلی را به مخاطره انداخته است.تفوق یا شکست وهابی گری به شکل رقابت بازیگران رقیب بسته است.به روشنی آمریکا به جهت منافع تودرتو و ایجاد موازنه منطقه ای از تغذیه جناح های مصلح ابا دارد اما چنانچه شخصیت های کلیدی مانند طلال عبدالعزیز که پرچمدار اصلاحات ریشه ای شده اند از پشتیبانی های خارجی بهره بگیرند بی تردید در ایزوله ساختن رقبای بنیادگرا نقش مهمی خواهند داشت.دورنمای توسعه سیاسی خاورمیانه نشان می دهد که سرنوشت بنیادگرایان در سراشیب اقتدار تاریخی طبقات متوسط و اصلاح طلب رقم می خورد و جز اینکه گروه های مرتجع به ساخت نوین سیاسی و اقتصادی تمکین کنند، مفری در این سرازیری باقی نمی ماند.اگر تا پیش از شتاب توسعه سیاسی و جهانی شدن های انفورماتیک و اقتصادی مبارزه مذاهب با شیوه های بدوی دنبال می شد اما امروز راز تفوق در ستیزها به حمایت از اقشار تحول طلب جامعه رقیب و خارج ساختن اهرم های قدرت از مدار عده ای متمول مرتجع بستگی یافته است.

دیاکو حسینی