پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

دریا زیر سقف مهاجر


دریا زیر سقف مهاجر

گراناز موسوی از شاعران معاصر, متولد سال ۱۳۵۲ است او سرودن شعر را از جوانی آغاز كرد و كار هنری خود را در سینما, با بازی در چند فیلم پی گرفت و همچنین به نقدنویسی ادبی در نشریات مشغول شد

● نگاهی به جهان شعری گراناز موسوی

گراناز موسوی از شاعران معاصر، متولد سال ۱۳۵۲ است. او سرودن شعر را از جوانی آغاز كرد و كار هنری خود را در سینما، با بازی در چند فیلم پی گرفت و همچنین به نقدنویسی ادبی در نشریات مشغول شد. سپس به كار تدریس ادبیات مشغول شد و در سال ۱۳۷۶ اولین مجموعه شعر خود را با عنوان «خط خطی روی شب» منتشر كرد سپس به استرالیا مهاجرت كرد و به تحصیل در رشته سینما مشغول شده و به كار مستندسازی پرداخت. در سال ۱۳۷۹ با بازگشت به ایران كار ادبی خود را با چاپ دومین دفتر شعر خود با عنوان «پابرهنه تا صبح» ادامه داد و در این زمان به سیدنی بازگشت. هویت شاعرانه او را در شعر «من» برگزیده از قسمت دوم كتاب «پابرهنه تا صبح» می توان جست وجو كرد كه شاعر با ظرافتی تحسین آمیز نام شعر را انتخاب كرده است كه بیان كننده خویشتن خویش او است.

«نه آدمم نه گنجشك اتفاقی كوچكم هر بار كه می افتم دو تكه می شوم نیمی را باد می برد نیمی را مردی كه نمی شناسم»

این شعر كوتاه علاوه بر این ویژگی نسبت به باقی شعرهای هر دو مجموعه دارای هویت شاعرانه و صداقت بی مانندی است كه شاعر در بیان موجودیت خود تقدیم می كند. گرچه صداقت و بی پردگی امتیازی است كه تقریبا در تمام شعرهای او وجود دارد كه همین ویژگی، آنها را روان و صمیمی و ارتباط با آنها را برای خواننده آسان و جذاب می كند. در برخورد با نوشته های او مخاطب به دام روانی و زیبایی روایت افتاده و شعرها را پشت هم می خواند و به انتهای كتاب می رسد، جایی كه اتفاقا شاعری را شناخته ایم كه اتفاقی است كه در میان اتفاق ها نمی افتد و در برخورد با این بی كنشی می توان به ابتدای كتاب بازگشت و سطر آخر آخرین شعر را به سطر اول اولین شعر متصل كرد و دایره ای یافت كه در نهایت آرامش دور خود می چرخد و با گردشی تكراری خود را زنده و سیال نگه می دارد.

او شاعری تصویرگر است كه تصویرهایش مهمترین مشخصه های شعرهایش معمولا به سوی انتزاع می روند و با خلاقیت و زیباشناسی دقیق ساخته و به راحتی و بی وسواس پرداخته می شوند. شاید از همین رو مایه شعرها گاه بسیار خام به نظر می رسد و پس از لذت آنی ذهن را به آسمانی ابری و خاكستری رهنمون می كند، فضایی كه انگار مایه اصلی تمام شعرها و شاخ و برگ های اندیشه مسلط بر آنها است.

بنیان این آتش با همه رقصش در لحظه های ناب، بر خاكستری دائمی بنا شده و فضایی سرد و تقریبا خنثی را می سازد كه حتی نمی گذارد در محتوای اندوهناك برخی سطرها مخاطب یك دل سیر دلگیر شود و بی تفاوتی روح شعرها همواره حاضر است. تعادل عنصری است كه در شعرهای گراناز موسوی بسیار برجسته و حائز اهمیت است. گویی این ویژگی ضرورت شعرهای او است. شاعر، شاعر است و چشمه ای در غلیان ممتد احساس.

از او شعرهایی می خوانیم كه می خندد اما آهسته، می نامند آرام، می گریند حتی به هق هق می افتند اما خفه، می غرند، می جنگند لیكن بی هیاهو. همه حالت ها گاه در ظرف یك شعر دور هم جمع می شوند، لحظه ای خودنمایی می كنند و در آخر جز تعادلی زیبا در جمع آوری تصاویر، همنشینی كلمات، هماهنگی حروف و همنوایی موسیقی حاكم، چیزی نمی ماند. همه چیز یكدست و قریب است و شاید همین ریسمان افقی است كه آدم را می كشاند به ادامه راه، راهی كه از بهار و بهارستان خود، «خط خطی روی شب» آغاز می شود و از «پابرهنه تا صبح» و «آوازهای زن بی اجازه» می گذرد و می رسد به ابتدای فضای مه آلودی كه تا حدودی برای خود شاعر واضح است، آینده ای برای همگان سرشار از سایه و روشن.

● پابرهنه تا صبح

این دفتر شامل شعرهای تقریبا بلند و كوتاهی است كه همه آنها با بار مفهومی عمیق و زبان ساده در عین حال زیبا و تصاویر قدرتمند و به یاد ماندنی سروده شده اند شعرها گاه در سرشاری از ایده و اندیشه به فلسفه نزدیك می شوند. گاه درگیر دنیای كاملا شخصی شاعر و گاه رویكردی اجتماعی دارند كه شاعر در هر زمینه موفق جلوه می كند.

«ماه دایره ی زنگی ست كه خدا به رقص زمین سپرده است»

«شاید در كوچه های خورشید رفته باران بود كه دیوانه ای در من چترهای احتیاط را می بست» شعرها بدون پرده دارای طنزی بزرگند و او بر برج آگاهیش نشسته و تمام جهان را به سخره می گیرد. سكوت می كند و ناگهان تداعی و بازتابش می شود همین حرف ها.

حرف هایی ساده، شاعرانه، گاه معترض و عاصی و گاه سرشار از لطافت یاس و آرزوهای او.

«پشت پنجره تصویری از هواست سایه ی آدم هاست و چقدر نیامد آن كه قرار بود»

«آنها همیشه راست گفته اند آنكه باور نمی كند منم پشت پنجره روح زبر زمین در انتظار فرو رفتن آدم هاست» بیش از تلخی این سطرها، زیبایی زبان و شكار و ساختن تصاویر است كه لذت خواندن را در جای جای شعرهای او را، بی دریغ، رفیق مخاطب می كند. خیالوارگی، سادگی، یگانگی و اعتدال تصویرها، همچنین ساختار موفق زبان شاعرانه و پیوستگی تصاویر و لحن، ویژگی های شعرهای او است. با این وجود شعرها از لحاظ دایره واژگان، كمی دچار ضعفند و انگار واژه ها در چرخش محیطی محدود گرفتار شده اند. علت این كمبود را شاید بتوان در ضعف حافظه شاعرانه او جست وجو كرد. زیرا بدون شك، شاعری چنین حساس و بینا، احتمالا از اتهام تنبلی و عدم درگیری با تمام موضوعات و معضلات روز، مبرا است.

نگاه منتقد و گاه خشمگینش چنان آغشته متانت و زیبایی لحن است كه ذره ای آزارنده نیست. او در نهایت صداقت، چشم های ما را تا پنجره اتاقش می برد تا نشانمان دهد «ما ادامه ی همان اتفاقیم كه زمین در كاسه مان گذاشت»

روح عاصی او با انعطافی زنانه در لحن و زبان، به جای پرخاش به پرسش هایی تلخ اكتفا می كند:

«چرا همیشه زنی را نشانه می گیرید كه دل از دیوار می كند قلبی به پیراهنش سنجاق می كند»

«كجایید سال های خیس تقویم های معطل جوانی مچاله ی ما»

در میان شعرهای این دفتر، سطرهای عاشقانه ای وجود دارد كه رها از لحن عاشقانه محض و افراط گرا با تصویرگرایی ساده و ماندگار سروده شده اند. شعرها، آرام ، محكم و معتدلند و از پریشان گویی و بی سامانی حذر می كنند. به نظر می رسد واژه ها، به جای نقش شاعرانه مستقل به سادگی كنار هم می نشینند و تشكیل كلیتی شاعرانه می دهند. اما به خوبی پیدا است كه همین واژه ها را شاعر از لحاظ آهنگ و لحن، با تامل انتخاب كرده یا شاید ناخودآگاه حساس و ظریف او، حروف و كلمات را از نظر موسیقی، این گونه بجا و تاثیرگذار كنار هم چیده است.

انگار تمام واژه های كتاب با هم همسایه و یا حتی از یك خانواده اند. این جریان آرام و مطمئن در كیفیت و سرعت معنارسانی موثر است. یكی دیگر از مهارت های شاعر این است كه برای تزریق ابهام در شعرش از استعاره و واژگان معلق بهره گرفته است. شعرهای او شرح حال ذهن مهاجر او است كه گویی از پنجره اتاقش به هر جایی سرك می كشند برای شكار طنز تازه ای و دنیا را به تمسخر می نشیند. دنیای سخت عجیب و بی ربط و بسیار نارفیق.

دنیایی كه شاعر از آن با مخاطب كه گاهی خود او است سخن می گوید، می تواند كوچك ترین اشیای اتاقش را دربرگیرد و تا دایره جهان وسعت یابد. در همین مجموعه برمی خوریم به دفتری با نام «خط خطی روی شب» كه شعرها در آن به گونه ای روان و با لحنی زنانه، گواه اندوهی حیرت آور است كه كودكی رفته را، خط به خط نشانه می رود.

در این شعرها كودكی با همه كوچكی و سادگی، ارزشی از دست رفته است كه در دستان بالغ و بزرگ شاعر، گم می شود و به سرای خاطرات می گریزد. «گاهی آنقدر دیر می شود كه بادبادك از تو می گریزد و مرد می شوی» اینك او از این دنیای جدی خشك و خشن با مرزهایی بی تخفیف و متجاوز به روح و رویایش كه به گفته خودش دنیایی است كه در آن «حتی مه از سیم خاردار نمی گذرد» به ستوه آمده و آرام و بی هیاهو، سر سفره جنون نشسته و طوری آهسته و درونی طغیان می كند كه با وجود سطرهای معترض و طاغی، پیكره شعرها، تكانی نمی خورند و از تمام ماجرا تنها ترك هایی بر پوستشان جا می ماند، رویكرد شاعر با مسائل و مشكلات زندگی شخصی و اجتماعی اش، تقریبا در تمامی شعرها، اعتراض توام با اندوه است كه این دو حالت در جریان شعرها، دائما در حال خنثی كردن یكدیگرند و نتیجه تعادلی می شود كه متن را قابل فهم سریع و بی واسطه و با وجود مفاهیم جنجالی، لطیف می كند. گویی شاعری افسرده و سر تسلیم فرود آورده داریم كه لجوجانه پوزخندش را از زیر تعظیم به رخ می كشد.

● آوازهای زن بی اجازه

«تمام كافه ها مال ما بود كوه هم شور بودیم و نمك از زیر ناخن هامان سرمی رفت»

شعرهای این دفتر، متفاوت از «پا برهنه تا صبح» كوتاه تر، با تصاویری كمرنگ ترند و حرف هایی كه ناگهان سادگی باخته اند و دچار بازی های زبانی و ساختاری جدید شده اند، چنان كه خود شاعر، معترف به این واقعیات «هشت سین» را می آفریند:

«سایه ام می ساید به سایه ات با بهار همسایه می شوم می ریزی سایه می ریزد زیر چشمانم...»

و در شعر «متن»:

«و در این سیم و تن هر چه بخوانی باز صدام به جایی نمی رسد»

توجه عمدی شاعر به زبان، در این دوره بسیار واضح است و با عطشی مانده از زلالی كه پیشتر از چشمه اش نوشیده ایم، وقتی به اینجا می رسیم، كمتر خبر از آن همه زیبایی و تصویرها و معناهای ناب است. «پابرهنه تا صبح» حرف ها و درددل ها و بازگویی های صادقانه ذهن او است، اما اكنون به شعرهایی برمی خوریم كه دست وسواسی و برنامه ریز شاعر، در روند پیدایش شعرها، بیش از گذشته دخالت دارد. «می زنم پس زنم و هستم تا آخر ساران بنگ باران سنگ»، «هنوز گاهی یاد از مرزه های آن سوی مرز پر می شود و یادم می رود برای نفس در هوایی كه هوایی ام می كند هر بار چه دور و دیر می روم»

خوشبختانه با وجود درگیری های زبانی اخیر شاعر، از لحاظ مفهوم و ساخت تصویر باز به شعرهایی برمی خوریم همچون «عنكبوت» و «مترسك».

«كتاب بر گلویم مرز میان بیابان و آوازست»، «و باز همان كلاغ همیشه كاه كاه می كاهد از تنم» و «خدا، پشت توری پنجره چارخانه است و همین»

در این مجموعه، اكثر حرف ها، پیرامون موضوعات كوچك تر، تلخ مایه هایی هستند كه عمدتا حوالی جریان یك رابطه شكل می گیرند. با این حال، همین جا هم لایه پنهان طنز، كه زیر پوست شعر جاری است، به آنها هویت ویژه ای می بخشد. از این میان، به شعر پنجره از دفتر «پا برهنه تا صبح» برمی گردیم كه تقریبا بلندترین شعر او است و از نظر فرم به یك روایت شباهت دارد از یك عكس یا یك تصویر، با عناصر و شخصیت ها و فضاهایی چون آینه، باد، پنجره، ببرهای تقویم، آسمان، بهار، مرگ و... كه شاعر به گونه یك متن مدرن با حضور زمان به صورت تداعی و نه زمان جاری یك سو رونده، آنها را كنار هم چیده است و كار مورد نظر را از هر یك گرفته است و تركیبی زیبا، متعادل و زنده ساخته است.

«پشت پنجره باد پشت پنجره خالی پشت پنجره عكس درختانی كه اندوهشان بیشتر از طاقت گنجشك ها شده پشت پنجره تصویری از هواست سایه آدم هاست و چه قدر نیامدن آن كه قرار بود»

عالیا میرچی


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.