شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

تاریخ را اینجا بجویید


تاریخ را اینجا بجویید

نگاهی به جلد ششم «یادداشت های علم»

▪ یادداشت های علم

▪ ویراستار؛ علینقی عالیخانی

▪ انتشارات؛ معین و مازیار

▪ چاپ اول؛ ۱۳۸۷

حکایت امیراسدالله علم و یادداشت هایش یادآور سلطان محمود غزنوی و شاعر دربار است. می گویند سلطان در سفری احساس گرسنگی می کرده و آشپز دربار از بادمجان خوراکی برای شاه می پزد. غذا به مذاق شاه گرسنه خوش می آید و احتمالاً بعد از باد معده یی، از غذا خوب می گوید. شاعر دربار به سرعت شعری در مدح بادمجان می گوید. کمی بعد، قسمتی از بادهای دفع نشده، شاه را دچار مشکل می کند. او از بدی بادمجان می گوید. شاعر بلافاصله قصیده یی در مذمت بادمجان می گوید. سلطان برآشفته می شود که مردک اینها که می گویی یعنی چه؟ شاعر هم بزدلانه درمی آید که پادشاها، من شاعر توام، نه شاعر بادمجان.

علم هم نگاهی از این دست به ماجرا دارد. او نگاهش را در افق دید پادشاه غرق کرده و هیچ چیز را به جز این درست نمی بیند. این کردار از پااندازی پادشاه تا دیگر مسائلی را شامل می شد که ممکن است به دغدغه های خیلی شخصی افراد بر گردد. شاه ضعیف النفس هم همواره از این گونه حرکات مشعوف می شد. البته از سخنانی که گاه او را در حد مقامی فراانسانی می برد؛« واقعاً این مرد بزرگ است و خداوند به او دل شیر و حوصله پیامبری داده است و زندگی با او لذت و کیفیت خاص دارد. به این جهت من مکرر در مکرر از خدا خواسته ام که پیش از او بمیرم زیرا زندگی بعد از او برای من مرگ رنج آوری خواهد بود.» یا «سناتور برچ بی ... مفتون عظمت شاهنشاه شده بود و می گفت چنین لیدری در جهان امروز نیست.»

سپردگی علم را در مسائل دیگر هم می توان جست وجو کرد. او در جایی از شاه تقدیر می کند که برخلاف میل خواهرش، اشرف پهلوی حرفی زده و درست یک روز بعد که شاه از گفته اش کوتاه می آید به سادگی رد می شود و قضاوتی نمی کند. ماجرا به بنیاد خیریه اشرف برمی گردد.

او قصد دارد این بنیاد را در برنامه یی تلویزیونی معرفی کند. شاه این کار را بیهوده می داند. علم در یادداشت روز ۱۵اردیبهشت ۱۳۵۵ می نویسد؛ «... والاحضرت اشرف کسب اجازه کرده بودند که تاسیس بنیاد خیریه اشرف پهلوی را ضمن سخنرانی در رادیو تلویزیون اعلام نمایند. فرمودند که کار خیر، تازه اگر خیری باشد، سر و صدا راه انداختن و داد و فریاد ندارد. لازم نیست.» فردای این روز علم به گفت وگویی با شاه اشاره می کند؛ «سوال فرمودند که به خواهرم گفتی سخنرانی برای بنیاد اشرف لازم نیست؟ عرض کردم بلی؛ ولی فرمودند در رادیو تلویزیون توضیحاتی بدهم. فرمودند این ایرادی ندارد.» این نکته افزون بر آنکه سست نهادی و اراده متزلزل شاه را نشان می دهد از شخصیت امیراسدالله علم هم پرده برمی دارد.

یادداشت های علم از سال ۱۳۴۵ شروع شد. او نخست وزیر ایران بود و بعد از کنار رفتن از این پست، وزیر دربار شد. او این سمت را یازده سال، یعنی تقریباً تا زمان بیماری و سرانجام فوت به عهده داشت. دیدار روزانه علم با شاه و هم سن بودن آنها سبب شد نوعی رابطه دوستی بین آنها شکل گیرد. در همین مقطع زمانی بود که علم به طور بسیار محرمانه شروع به نوشتن یادداشت های شخصی خود کرد، کاری که آن را درست تا پایان منصبش به عنوان وزیر دربار ادامه داد. ششمین جلد این یادداشت ها که آخرین مجلد آن نیز به حساب می آید از اول سال ۱۳۵۵ شروع می شود و در شهریور ۱۳۵۶ که علم سخت بیمار و بستری است و از سمتش استعفا کرده، به پایان می رسد.

خواندن خاطرات علم از چند نگاه می تواند خواندنی باشد. از طرفی او محرم شاه بود و شاه خود را ناچار به پرده پوشی در کنار او نمی دید و این می تواند نگاهی از درون به سلطنت پهلوی محسوب شود، سلطنتی که کسی گمان نمی کرد به این سادگی فروریزد، دود شود و به هوا برود. این دوستی کم کمک جای خود را به نوعی استحاله می دهد تا جایی که به قول نویسنده بدل به «غلام خانه زاد» شاه می شود. رفتار علم که در نوشته هایش هم منعکس شده، نشان از اعتمادی بی بدیل دارد، آنچنان که شاه بدبین، کمی مرموز و کسی که نگاهش همواره با سوءظن همراه است، او را معتمد خویش می کند. نکته اما آنجاست که علم با همه سرسپردگی اش گاه جرقه هایی می زد. حکایت او در روزهایی که به سوی مرگ پیش می رود و سلطنت دیگر به اندازه روزهای نخستین شوکت و جلال ندارد، خواندنی است. علم به طور حتم دست به خودسانسوری زده است، چرا که ممکن بود مثل خیلی از افراد روزی مغضوب شاه شود یا دست نوشته هایش خاطر شاه را مکدر کند. اما همین نوشته ها هم نکاتی را در اختیار ما قرار می دهد که شاید در هیچ سند دیگری نباشد.

در جلد ششم این یادداشت ها که به تازگی منتشر شده، مسائلی از جمله برگزاری جشن پنجاهمین سال سلطنت خاندان پهلوی، روابط ایران و امریکا، شوروی و انگلیس، ایران از دیدگاه امریکا و مبارزات انتخاباتی در مورد بر سر کار آمدن جیمی کارتر و روابط شاه با زنان مورد بحث قرار گرفته است. در این جلد علم معاشرت شاه و خودش با خانم ها را به شکل عیان بیان می کند. این نکته نشان می دهد دستگاه سلطنتی ایران تا چه اندازه از جریان دور بوده و چه مسائلی دغدغه اش بوده است. او در قسمتی از کتاب نکته جالبی را مطرح می کند؛ شاه قرار است با دختری سوئدی به کیش سفر کند.

اما به دلایل فیزیولوژیک این قرار به هم می خورد. او درست در روزهایی که کشور به سمت آشوب پیش می رود، نگران این مساله است. علاقه شاه به دختر سوئدی، نمادی از توجه شاه به بیرون نیز هست. تحلیلی که او و علم از مسائل بیرونی داشتند گاه حیرت انگیز است. خواننده گاه حیرت می کند که چطور این دو چنین تحلیلی از بیرون دارند حال آنکه در مورد مسائل کشورشان تا این حد مستاصلند؛ «... چنان که خودخواهی محمد داوودخان رئیس جمهور افغانستان، آن کشور را به بدبختی بزرگی خواهد کشاند. بعد از او چه؟ افسران جوان، کمونیست هستند و خانواده خود داوود هم بر باد می رود.» به عنوان نمونه این نگاه نادرست، هنگامی که آشوب سراسر کشور را گرفته و دانشگاه به محل شلوغ بدل شده، شاه رئیس دانشگاه را بازخواست می کند به جای آنکه به ریشه های مساله بپردازد. تحلیل شاه از ماجرا این طور است؛ «فرمودند به هوشنگ نهاوندی رئیس دانشگاه تهران تلفن کن که آخر شما احمق ها چطور وساطت شاگردان طرفدار تروریست ها را از من می کنید؟ این چه طرز فکری است؟»

با این همه شاه در مورد تحلیل مسائل خیلی جدی تر از علم به ماجرا نگاه می کند. شاه در جایی از تروریست ها حرف می زند. علم بدون هیچ گونه فکری آن را با تفکر تئوری توطئه وارش به بیگانه نسبت می دهد. شاه که خود همه چیز را با دیدی مشابه می دید، می گوید باید مساله را جدی تر بررسی کرد. مساله رضایت شهروندان مطرح می شد.

جواب علم و پاسخ شاه جالب است؛ «گفت عدم رضایت و احساسات افراد را هم باید حساب کرد. گفتم بین ما ممکن است عدم رضایت باشد، ولی اکثریت کشاورز و کارگر و بورژوا قاعدتاً باید راضی باشند، چون اولی که زمیندار شده، دومی هم که امتیازات بی سابقه دارد و سومی هم که پولدار است. گفت با وصف این یک عده جوشی هستند که با همه چیز مخالف اند. گفتم ممکن است این درست باشد.»

علم احتمالاً آخرین نفر از سلاله سیاستمداران نوع قدیم ایران است که خود را غرق در فردی به نام پادشاه می کرد. او با این همه جزء معدود رجل سیاسی ایران است که خاطرات خود را به طور روزانه مکتوب کرده است. نگاه روزانه علم می تواند زوایای پنهان حکومت پهلوی، راز شکست خوردنش و بسیاری از اسرار مگوی تاریخ را فاش کند، نکاتی که شاید نتوان در بسیاری از تاریخ های رسمی آنها را یافت.

سجاد صاحبان زند



همچنین مشاهده کنید