دوشنبه, ۸ بهمن, ۱۴۰۳ / 27 January, 2025
دهه شکست شعر نو
همه ما غزل را دوست داریم حتی آنهایی که علم مخالفت با آن را در ۹۰ سال اخیر برافراشتند، آن را دوست داشتند و دارند و از شگردهای آن گرتهبرداری کردهاند و میکنند. غزل، این خصوصیت را از خود به نمایش گذاشته که قدرت انطباق با تحولات فرهنگی و ادبی را داراست. اگر چنین نبود که نمیتوانست از تغزل «فرخی سیستانی» تا اشراق «عراقی» و رندی «حافظ» و عاقل مردی «سعدی» و «شمسمحوری» مولانا جلالالدین تغییر مسیر دهد و بعد هم به یکباره در «مکتب وقوع» بدل شود به پدیدهای یکسره دیگر و در عصر صفویه، هم شعر ایدئولوژیک محتشم را شگردمند سازد و هم به هند برود و صائب و کلیم را صاحب کرسی عزت کند و هم به شعری کاملاً متفاوت در ذهن و زبان بیدل دست یابد.
«غزل» در واقع عصاره ذهنیت ایرانی طی هزارهای است که پس از پذیرش اسلام تجربه کرده است و اگر میبینیم که «شعر سپید» [و نه «شعر منثور»] توانسته جایگاهی درخور در ذهنیت مخاطبان امروز بیابد، مدیون همین گرتهبرداری از شگردهای غزل است اما برسیم به دهه ۸۰ که به گمان من، دوره پیشی گرفتن این «قالب» از تمام قوالب موجود شعر فارسی است. غزل حتی عرصههایی را که سابقاً تصور میشد منحصر به شعر نیمایی یا شعر سپید است، به تصرف خود درآورده. آن قصهای که از ابتدای دهه ۵۰ و در آن عصرهای دوشنبه مؤسسه اطلاعات و شبهای شعر علیرضا طبایی شروع شد و با صفحات ادبی «جوانان» پشتیبانی شد، اکنون پس از ۴۰ سال، همهگیر شده و نقل زبان به زبان و دهان به دهان است. ولی در آغاز چهار تن بودند: منزوی، بهمنی، پدرام و رجبزاده. نه این که باقی، غزل نگویند یا «غزل نیکو» نگویند.
غزل از زمان انقلاب ادبی نیما تا اوایل دهه ۵۰، ذهن و زبانش اندکی متفاوت شده بود اما قدرت بیانیاش، هنوز سر جایش بود. به هر حال توللی را داشتیم، مهدی حمیدی را داشتیم، نوذر پرنگ را داشتیم، سایه، شهریار، فیروزکوهی، محمد قهرمان و رحمت موسوی را داشتیم؛ حتی غزل متفاوتتر «اخوان» را هم داشتیم اما آنچه نداشتیم، دخالت خلاقانه در مضمونها و نشانهها بود. هر چه بود، تداوم شگردهای هزار ساله بود با افزودن ایدههایی از جهان امروز مثلاً در شعرهای سایه یا شهریار.
کسی به این فکر نکرده بود که میشود رویکردهای زبانی و شگردهای تازه نیما را هم به غزل افزود. همه تصورشان این بود که مشکل فقط در حرف روز زدن است و خب در این میان همه حرف روز میزدند اما با مضمونسازی و زبان هزار ساله. چهار تن یادشده، همه چیز را دچار دگرگونی کردند و هر کدام، بخشی از این تحول را برعهده گرفتند. پدرام، غزلی یکسره متفاوت را در حوزه شعر اجتماعی- سیاسی بنیان گذاشت با زبانی کاملاً امروزی و تا حدی متأثر از نثر روزنامهای؛ منزوی به آن پلی که محمد قهرمان و رحمت موسوی میان غزل عراقی و غزل هندی زده بودند، ذهن و زبان نیما را افزود تا به «غزل نیمایی» دست یابد؛ بهمنی به تقاطع «ادبیات عامه» با «ادبیات فاخر» که در دوره قاجار تا حدی یغما به آن نزدیک شده بود، توجه کرد و توصیههای نیما و سبک عراقی را در هاون ترانهسرایی اوایل دهه ۵۰ ریخت و به زبانی رسید که در عین شکلگیری در دل «زبان کتابت»، برخوردار از امکانات «زبان گفتار» هم بود و «رجبزاده»، کلان نگری و استعاره محوری غزل سایه را با صراحت پدرام و امکانات «زبان گفتار» بهمنی و «اختلاط سه سبک عراقی و هندی و نیمایی» منزوی آمیخت و به غزلی متفاوت رسید.
اینها، کارهای بنیانی را به ثمر رساندند و دیگران که تازه نفستر بودند ثمره تلاش این چهار تن را پس از پیروزی انقلاب به «حوزه هنری» آوردند و «غزل جوان انقلاب» را بنیان نهادند. غزل پدرام توانست ابتدا غزلهای مرتبط با وقایع انقلاب و پس از آن غزلهای مرتبط با وقایع جنگ را تحت تأثیر قرار دهد و در کنار این تأثیر که گاه به «صراحت بیش از حد» و شعار میگرایید، حضور گهگاهی منزوی و بهمنی و رجبزاده، در نشستهای شعر حوزه هنری، اندکاندک توانست رویکردی دیگر را رقم زند. آنچه بعدها در دهه ۷۰ نقطه اوج این حرکت نامیده شد، کاملاً متأثر از تحولات غزل این سه تن بود.
سه غزل متفاوت امینپور، قزوه و کاکایی، هر سه تداوم غزل نو بودند همچنان که غزل متفاوت میرزایی و خوانساری [البته با چشماندازی به غزلهای دشت ارژن.]
در دهه ۸۰، از جمع یاد شده، قزوه هنوز در حوزه غزل متأثر از زبان کتابت، پیشنهاد دهنده بود و کاکایی هم در حوزه «شعر ترانه» به قلمروهای تازه دست یافته بود اما امینپور نسبت به آثار دهههای ۶۰ و ۷۰ خود، پیشنهادهای تازهتری نداشت همچنان که میرزایی و خوانساری هم [که به هرحال جوانتر بودند و هنوز همچون امینپور بر خاک ادبیات معاصر پا سفت نکرده بودند]. دهه ۸۰، با یک اتفاق استثنایی که از اواخر دهه ۳۰ به این سو سابقه نداشت، آغاز شد، شاعران جوان، اکثراً، به شکلی بیسابقه و در یک تجمیع آرای از پیش هماهنگ نشده، از «شعر نو» رویگردان شدند تا در غزل، به پیشنهادهای تازهتر و تازهتر برسند.
این تغییر مسیر شعر ۸۰ به سمت غزل، باعث شد که شکوفایی استعدادهای شعر این دهه را اغلب در شعر کلاسیک شاهد باشیم نه مثلاً در شعر نیمایی [که در دهه ۷۰ هم قالبی متروک محسوب میشد] یا شعر سپید [که لااقل سه دهه بود که به دلیل دشوارتر بودنش در قبال «شعر منثور» چندان مورد توجه جوانها واقع نمیشد] یا شعر منثور [که همهگیریاش در دهه ۷۰، یکی از دلایل مهم مخاطبگریزی شعر این دهه بود]؛ اکنون که به پایان دهه ۸۰ نزدیک شدهایم تعداد غزلسرایانی که زبان متفاوتشان، مسیری تازهتر را به شعر دهه ۹۰ نشان میدهد بیش از «صد» است اما به روایت نیما، هنوز آن «غربال» که باید دست «تاریخ ادبی» باشد، تکلیفشان را روشن نکرده است، حتی هنوز کاملاً مشخص نیست که موفقیت یک دههای غزلسرایی همچون «مریم جعفری» به دهه بعد هم سرایت خواهد کرد یا همچون موفقیت سعید میرزایی در «مرد بیمورد»، [تکرار ناشده] در خاطره پیران سیسال بعد، نقلی خواهد بود جهت روایت برای نوهها، نتیجهها، ندیدهها!
با این همه نباید از یاد برد که توسعه شگردهای غزل در دهه ۸۰ و توجه شاعرانش به این قالب، در نیم قرن اخیر بیسابقه و تعداد این غزلسرایان، از سبک هندی به این سو، اعجاببرانگیز است. دهه ۸۰ را میتوان دهه شکست شعر نو برابر «مصادره پیشنهادهای نیما به نفع غزل» دانست.
● من زخم خورده بودم!
محمدعلی بهمنی، هنوز پس از چهار دهه، غزلسرایی است که آثارش مورد توجه شاعران جوان است برای گرتهبرداری. او توانسته در این چهار دهه، زبانش را اندکی متفاوت سازد اما این تفاوت آنقدرها نیست که بتوان رویکردهای او را «این دههای» نامید. او کار خودش را میکند با این همه زمانه هم با او همراه است!
«من زنده بودم اما انگار مرده بودم
از بس که روزها را با شب شمرده بودم
ده سال دور و تنها، تنها به جرم اینکه:
او سر سپرده میخواست، من دل سپرده بودم
ده سال میشد آری، در ذرهای بگنجم
از بس که خویشتن را، در خود فشرده بودم
در آن هوای دلگیر، وقتی غروب میشد
گویی به جای خورشید، من زخم خورده بودم
وقتی غروب میشد، وقتی غروب میشد...
کاش آن غروبها را، از یاد برده بودم»
پر میزند دلم به هوای غزل، ولی...
قیصر امینپور را میتوان محبوبترین غـــزلسرای سه دهه اخیر نامید و این محبوبیت را از اجـماع تسلیتی که با مرگ غافلگیرکنندهاش، هدیــه یادش شد میتوان به روشنی دریافت. محتملاً بخش قابل ملاحظهای از این اجماع به دلیل روایت در یاد ماندنی جنگ هشت ساله از ذهن و زبان او بود، با این همه غزلهای او در دهه ۷۰ و ۸۰، چه در چارچوب تصنیف و چه به شکل مستقل، مورد توجه عموم بوده و هست.
«گفتی: غزل بگو! چه بگویم؟ مجال کو؟
شیرین من، برای غزل شور و حال کو؟
پر میزند دلم به هوای غزل، ولی
گیرم هوای پرزدنم هست، بال کو؟
گیرم به فال نیک بگیرم بهار را
چشم و دلی برای تماشا و فال کو؟
تقویم چار فصل دلم را ورق زدم
آن برگهای سبز سرآغاز سال کو؟
رفتیم و پرسش دل ما بیجواب ماند
حال سؤال و حوصلهی قیل و قال کو؟»
و گم کردم امروز بال و پرم را!
علیرضا قزوه از ابتدای دهه ۶۰ به «غزل انقلاب» پیوست و پیش از آنکه این دهه به نیمه برسد با غزل «بوی سیب» محبوب شد. در دهه ۷۰، غزلش قوام بیشتری یافت و در دهه ۸۰، عرصههای تازهتری را آزمود. ارتباط بیمناقشه او با «غزل جوان» یکی از مهمترین دلایل به روز ماندن شعرش در عین جذب شگردهای تازه توسط «ذهن و زبان» اوست.
«شب پیش گم کرده بودم سرم را
و گم کردم امروز، بال و پرم را
تنم را سحر غسل دادند یاران
در آبی که میبرد چشم ترم را
و امروز بردند بر دوش توفان
همین پیش پای تو خاکسترم را
خدایا! کجا دفن کردند، امشب
من و پیکر خونی باورم را
مرا برمگردان به دنیا، ندارم
توانی که بالا بگیرم سرم را»
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست