سه شنبه, ۱۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 7 May, 2024
مجله ویستا

داستان جزییات


داستان جزییات

نگاهی به مجموعه داستان «دنیا در آغوش من است»

نشر افکار این روزها انتشار مجموعه‌ای را به نام «قصه نو» آغاز کرده که در این مجموعه‌ها به انتشار داستان کوتاه و رمان پرداخته است. تاکنون پنج کتاب از این مجموعه چاپ شده و کتاب‌های دیگری نیز در راه است.

مجموعه داستان «دنیا در آغوش من است» نوشته «میثم نبی» چهارمین مجموعه از این سری کتاب است. این مجموعه شامل هفت داستان است که تقریبا با کمی اختلاف، همه داستان‌ها از یک سبک پیروی می‌کنند و فراز و فرود تکنیکی و ساختاری یا سبکی در آنها دیده نمی‌شود. در واقع مجموعه‌ای یک دست از نوع داستان‌نویسی رئالیسم جزءنگارانه.

در این نوع داستان‌ها ما با ماجراهایی واقعی سروکار داریم که این واقعیت‌های روزمره به صورت جزیی دیدن و موشکافانه بررسی کردن لحظات، رفتار و حالات بیان می‌شوند. چیزی که در این سبک بیش از همه خودش را نشان می‌دهد، واقعیت مستندی است که نویسنده به آن تکیه کرده و علاقه نشان می‌دهد. شاید زمان زیادی از تاریخ این نوع داستان‌ها بگذرد اما هستند نویسندگان بسیاری که همچنان از این نوع سبک برای نوشتن‌شان استفاده می‌کنند.

اما این نوع نوشته حسن‌ها و معایب خودش را دارد. «میثم نبی» در این مجموعه داستان روایت‌های سر راستی انتخاب کرده است و آنها را روایت می‌کند. این نوع روایتگری به خواننده این امکان را می‌دهد که ریز احوالات، تفکرها و مکان‌هایی که در داستان جریان دارد را به خوبی درک کند. یعنی تصویری تمام‌نما از یک رویداد نشان داده می‌شود. برای مثال به کل کتاب می‌توان رفرنس داد، بنابراین یک بخش از داستان «دنیا در آغوش من است» را می‌آورم.

«خمیازه‌ای کشید و با موهایی ژولیده و سیخ سیخ بلند شد و رفت سمت ساک‌ها. زیپ ساک سمت چپی را باز کرد، حوله آبی رنگش را از توی آن در آورد و رفت سمت حمام. اول دوش گرفت و بعد در حال آواز خواندن رفت جلو آینه و تیغ را روی صورتی که حالا با خمیر ریش سفید شده بود، سراند. بخار آینه درون حمام را دوباره پاک کرد و خیره شد. خمیر ریش، صورتش را مثل صورت پیرمردهایی که ریش سفیدی به نرمی پشمک داشتند، کرده بود. ابروها را هم که سفید کرد، درست شد شبیه همان. » (ص ۴۸)

در این تکه از داستان تمام کارهایی که هر کس می‌تواند انجام دهد، دقیق توضیح داده می‌شود. البته در یک تعریف می‌شود گفت این رسالت یک داستان است. داستان با وجود ژانری مثل نمایشنامه، ژانری توصیفی است. این شاید مهم‌ترین وجه تمایز داستان و نمایشنامه باشد. داستان برای شما توصیف خواهد کرد اما نمایشنامه به شما «نشان» خواهد داد.

شاید در این قسمت «میثم نبی» در این داستان‌ها این رسالت داستان‌نویسی را به خوبی انجام داده است. داستان‌هایی توصیفی با رنگمایه‌ای رئالیستی و جزءنگارانه که به همه احوالات یک شخصیت یا مکان و... توجه نشان می‌دهد.

اما نکته‌ای که در این جزءنگاری از بین رفته و پوشیده مانده، شاید حضور اتفاق در داستان است. در این داستان‌ها اتفاق حذف شده است. در این نوع نگاه جزء محور هنگامی‌که به حال و احوال شخصیت‌ها یا مکان‌ها توجه نشان داده می‌شود، خطر فراموش شدن اصل داستان‌پردازی نیز مشاهده می‌شود. یعنی قصه ممکن است رنگ قصه بودن خودش را لابه‌لای جزییات از دست بدهد. خطری که نمایشنامه از آن فرار کرده است به دلیل غیرتوصیفی بودن نمایشنامه، نمایشنامه‌نویس مجبور به توصیف حالات و احوال شخصیت‌ها نیست و بیشتر می‌خواهد عمل‌ها و اتفاقات را نشان بدهد. بنابراین اتفاق مهم می‌شود و رنگ می‌گیرد، درحالی‌که در داستان خطر از بین رفتن یا کم رنگ شدن اتفاق، عمل، حادثه و درگیری هست.

در این داستان‌ها «میثم نبی» از زندگی کاملا روزمره استفاده کرده، این استفاده در داستان نبی، عنصر اتفاق را کم‌رنگ کرده است اما چیزی که برجستگی بیشتری در داستان‌ها دارد، جزییات زندگی روزمره است که حقیقتا «میثم نبی» به خوبی نشان داده که در این نوع نوشتن و توجه به جزییات، مهارت دارد. این نوع روایت ممکن است در برخی جاها عنصر قصه‌پردازی را کم‌رنگ کند. در داستان‌های «سولولوگ‌های آقای هنرپیشه»، «دنیا در آغوش من است» و «سارای سرزمین دور» ما با قصه‌های پررنگ‌تری نسبت به داستان‌های دیگر این مجموعه روبه‌رو هستیم.

«من از آذری چیزی نمی‌فهمم رحمان. اما هربار که می‌خوانی تصویر دختری از ایل را با روسری رنگی در مقابل چشمم مجسم می‌کنی و من به تصویر خیالی دختری می‌اندیشم که شبیه مونالیزا بر صورتم لبخند می‌زند. زخم سارا توی صدای تو است، تو مردی و خبر نداری اما من این زخم‌های زنانه را خوب می‌شناسم. حتی اگر بین اینجا و محل وقوع آن حادثه کیلومترها و قرن‌ها فاصله باشد و من از افسانه‌های کوهستان‌های برفی همیشه سردتان هم چیزی ندانم، باز فرقی نمی‌کند. هر بار که می‌خوانی سارا دوباره جان می‌گیرد و انگار که بخواهد چیزی بگوید و نتواند، با چشم‌های خیره نگاهم می‌کند.» (پشت جلد – داستان سارای سرزمین دور)

شاید تمام داستان‌های این مجموعه از یک نوع رفتار داستان تبعیت می‌کنند اما اختلاف‌هایی نیز با هم دارند که داستان‌ها را از یک دستی بیرون می‌آورند. یکی از داستان‌های متفاوت این مجموعه «آقا جون» است. این داستان کمی متفاوت‌تر است از باقی مجموعه. فضایی که در این داستان شکل می‌گیرد به غیر از کلیت سبکی مجموعه نوعی طنز شیرین نیز در آن می‌بینیم. نوعی درگیری «آقا جون» قصه با پیرزنی که توی رادیو او را متوجه می‌کند که امروز روز تولدش است. فضای رئال داستان کمی شکسته می‌شود اما در نوع روایت همچنان از قانون رئال استفاده می‌شود. کمی در این داستان فضای رئال شکسته شده اما رئالیسم فراموش نشده است، یعنی قرار است اگر «میثم نبی» داستانی غیرواقعیت محور بنویسد، اصول رئالیسم را از یاد نخواهد برد. این مساله در داستان آخر مجموعه «سارای سرزمین دور» نیز هست. یعنی داستان در عین حالی‌که شکست‌های زمانی در آن می‌بینیم اما هنوز داستان رئال باقی می‌ماند و به قانون خود وفادار است.

بهاءالدین مرشدی