سه شنبه, ۱۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 7 May, 2024
مجله ویستا

آبراهامیان و نظریه سیاست توسعه ناهمگون


آبراهامیان و نظریه سیاست توسعه ناهمگون

نویسنده کتاب «ایران بین دو انقلاب» در تحلیل انقلاب اسلامی بر عوامل ساختاری تاکید می کند

پروفسور یرواند آبراهامیان، استاد ایرانی‌الاصل کالج باروک دانشگاه نیویورک، از جمله مشهورترین تاریخ‌نگارانی است که مقاله‌ها و کتاب‌های متعددی درباره تاریخ روزگار معاصر ایران نوشته است. از میان آنها می‌توان به مقاله، علل ساختاری انقلاب ایران و کتاب‌های تاریخ ایران مدرن و ایران بین دو انقلاب اشاره کرد. آنچه روشن است، عمده‌ترین دلیل اشتهار او در ایران به سبب انتشار کتاب ایران بین دو انقلاب است. کتابی که در کوتاه زمانی پس از نشر به عنوان کتابی مرجع و مهم برای پژوهشگران تاریخ معاصر ایران شناخته شد.

«ایران بین دو انقلاب» در ۳ بخش و ۱۱ فصل تدوین شده است. نگارنده را در این مختصر با بخش‌هایی از کتاب که مرتبط با روزگار پیش از وقوع انقلاب اسلامی ‌است کاری نیست، که بررسی آن خود مثنوی هفتاد من کاغذی می‌طلبد. آنچه مطمح نظر است، بازبینی مختصر آن بخش از کتاب ایران بین دو انقلاب است که به تبیین نظری انقلاب اسلامی‌ ایران می‌پردازد.

آبراهامیان در کتاب ایران بین دو انقلاب پایه و اساس تحلیل نظری خویش از انقلاب اسلامی‌ را بر ترکیب ۲ تبیین متفاوت که از سوی هواداران و مخالفان سلطنت پهلوی عنوان شده، قرار داده است.

به باور وی، موافقان رژیم پهلوی سرعت افزون روند نوسازی اقتصادی ـ اجتماعی حکومت برای ملتی سنت‌گرا و عقب‌افتاده را عامل اصلی وقوع انقلاب می‌دانند و مخالفان حکومت شاهنشاهی ناتوانی آن در نوسازی بویژه نوسازی سیاسی را علت بروز انقلاب می‌پندارند.

آبراهامیان با ترکیب این دو نظریه، نظریه سومی ‌با عنوان، سیاست توسعه ناهمگون، ارائه می‌دهد: «علت وقوع انقلاب آن بود که شاه در حوزه اقتصادی ـ اجتماعی نوسازی کرد و در نتیجه طبقه متوسط جدید و طبقه کارگر صنعتی را گسترش داد، اما نتوانست در حوزه دیگر (حوزه سیاسی) نوسازی نماید و این ناتوانی حلقه‌های پیونددهنده حکومت و ساختار اجتماعی را فرسوده و شکاف بین گروه‌های حاکم و نیروهای اجتماعی مدرن را بیشتر کرد و مهم‌تر از همه این که پل‌های ارتباطی اندکی را که در گذشته پیونددهنده نهاد سیاسی با نیروهای اجتماعی سنتی بویژه بازار و مراجع دینی بود، ویران ساخت... پس انقلاب نه به دلیل توسعه بیش از حد و نه توسعه‌نیافتگی، بلکه به سبب توسعه ناهمگون روی داد.»

گفتنی است، برخی موارد مطروحه در ایران بین دو انقلاب، به‌رغم آن که کتابی واجد ارزش وافر است، نیاز به تامل بیشتر دارد و می‌توان انتقادهایی بر آن روا داشت.

به عنوان نمونه، از جمله ایرادهای ایران بین دو انقلاب، یکی آن است که نویسنده آن در تحلیل خویش از چگونگی و چرایی وقوع انقلاب اسلامی، به نقش برجسته مذهب و متولیان آن و بویژه رهبری امام خمینی که می‌‌توان از آن به مثابه شاخصه اصلی انقلاب بهمن ۵۷ نام برد، التفات چندانی نکرده، همچنین عامل مهم فرهنگ عامه را به باد نسیان سپرده و در مستدل کردن نظریه خویش تنها به عوامل سیاسی، اقتصادی و اجتماعی بسنده کرده است.

علاوه بر این، اشاره های متعدد آبراهامیان به مسائلی چون ایجاد فاصله بیشتر میان دارا و ندار، نابرابری‌های طبقاتی، اهمیت فزاینده بخشیدن به اعتراض‌های کارگران و اعلام آن که پیروزی نهایی انقلاب اسلامی‌ تنها با صحنه آمدن طبقه کارگر میسر شد، نمونه‌ای دیگر از موارد قابل تامل و شایسته نقد در آرای مولف ایران بین دو انقلاب است که از گرایش نسبی او به تبیین انقلاب اسلامی ‌بر اساس نظریه‌های مارکسیستی حکایت می‌کند، زیرا آنچه از خوانش مطالب او مستفاد می‌شود، آن است که کارگران برای ورود به جریان انقلاب انگیزه‌ای جز افزایش دستمزد و دستیابی به رفاه نداشته‌اند، این در حالی است که او خود توسعه پرشتاب اقتصادی را عاملی برای انقلاب برشمرده است. بلاشک بیان آرایی چنین در مورد طبقه کارگر بیانگر تضادی آشکار در گفتمان و ناکارآمدی نسبی تحلیل اوست.

امیر نعمتی لیمایی