شنبه, ۲۹ دی, ۱۴۰۳ / 18 January, 2025
مجله ویستا

جنگ,عشق را معنا کرد


جنگ,عشق را معنا کرد

گذری بر «صف عاشقان تمامی ندارد» سروده کریم رجب زاده

کریم رجب‌زاده، متولد ۱۳۲۶ است. آخرین کتابش با نام «صف عاشقان تمامی ندارد» از طرف مؤسسه انتشاراتی «فصل پنجم» چاپ شده است. رجب‌زاده قبل از این کتاب نیز شش مجموعه داشت.

«از شرق خون»، «آوازخوانی بی زبان»، «قرارمان پای همین شعر»، «گزیده ادبیات معاصر شماره ۴۴»، «راز غریب ارغوان» و «اردیبهشت و این همه برف» نام شش کتاب اوست.

در شعرهای این شاعر جست‌وجوی صلح در دل کارزار جنگ به خوبی دیده می‌شود. نگاه شاعر در بعضی شعرها خصوصاً سروده‌های آغازین کتاب حتی به نوعی سوررئالیستی هم هست.

اگر موشکی را که به بیمارستان اصابت می‌کند و خرابی به بار می‌آورد، از منظر رجب‌زاده ببینیم، نشانه‌ای برای دوستی است. نشانه‌ای برای

راه یافتن به صلح.

نگاه شاعرانه فاصله زیادی با واقعیت جنگ دارد و تناقض جاری شروع نقل جنگ از نگاه بیرونی است. از نگاه واقعی و عاقلانه همه، هرگونه رقابتی که در آن پای خون و خونریزی به میان آید ناعادلانه می‌دانند. اما جنگ به بازی‌ای بدل می‌شود تا هیچ گاه به تعطیلی نینجامد: مسابقه تعطیل شد/ زمین بازی/ خیس خون بود.

شاعر در محتوا مثل هر شاعر دیگر خود را پایبند به ادبیات گذشته می‌داند. سود بردن از مفاهیمی مثل پروانه و شمع، فرشته و انتظار، کبوتران و کرکسان مبین همین امر است.

زبان شاعر در این دفتر زبانی آهنگین است. شاعر به موسیقی در شعر پایبند است و آهنگ اشعارش به دور از هرگونه کجروی‌های معمول، صاف، یکنواخت و خوش‌آهنگ است.

در وجود شاعر همه چیز بوی مرگ می‌دهد. جنگ بی‌تردید در هر جا بوی مرگ را به مشام می‌رساند: در من/ همه چیز / بوی مرگ می‌دهد / از انسان تا حیوان/ از پرنده / تا گندمزار سوخته / در قتل‌ عام من‌ها / دیر یاسین زنده شد / و در کشتار شما من / اندوهم آشیانه آوازهای پریشان است.

شاعر مرگ‌های گوناگون جانباختگان را نیز چنین توصیف می‌کند: هر جا / گلی / چیده می‌شود / یاد تو / مثل ابر / در سینه من / می‌نشیند.

رجب‌زاده با نگاه زیبای شاعرانه خود جنگ را دلیلی بر غیبت حضرت ولی عصر (عج) می‌داند و می‌آورد: تنها نیستم / چهار لاله صحرایی با من است / و این همه گل تازه شکفته / که قربانی غیبت تو‌ اند / تنها نیستم این سپیده ارغوانی / سرشار سرو و / صنوبر است.

سراینده «صف عاشقان تمامی ندارد» پایی را که در میدان آتش جا مانده، نشانه‌ای از زادگاهش لنگرود می‌داند.

وقتی که تشنه است، گلو به گل‌ تر می‌کند، سینه به خاک می‌ساید و علف به دندان می‌کشد اما تازه متوجه می‌شود که تشنگی منزلتی دارد!

رجب‌زاده از شهیدان گمنام به عنوان ستاره‌سوختگانی یاد می‌کند که بی‌نام آمدند و رفتند. روایت شاعرانه خود را و شعرش را به پرنده‌ای تشبیه می‌کند که برآمده از خاکستر آشناست و از زبان سوختگان می‌خواند و کشتگان هزار ساله را بیدار می‌کند. سپس می‌نویسد: یک لیلا و این همه مجنون؟ عشق چه جزیره‌ای آفریده است.

رجب‌زاده در جای دیگر می‌نویسد: پلاک‌ها را وقتی تشییع می‌کردند دلم شماره تو را می‌پرستید!

همچنین از زبان طنز نیز در سروده‌ها تأملاتی به چشم می‌خورد: منور که می‌زنید / منور/ می‌شویم.

کانتینری که پیکر شهدای جنگ را با خود حمل می‌کند این گونه به شعر کشیده می‌شود: «این گوشه / قلب مادر من است / که بی‌سر افتاده / آن گوشه قلب مادر تبریزی / که دنبال نیمه دیگر خود می‌گردد / سمت راست / قلب مادر مشهدی / که پیش از خاک شدن / خاک شده است / سمت چپ / قلب مادر شیرازی / در آن کیسه / قلب سوخته کدام مادر است / نمی‌دانم / کانتینر شماره ۹ / سرشار از این قلب‌هاست.»

جنگ کوچک و بزرگ نمی‌شناسد. بچه‌ها باید به خواب فرو روند و موشک‌ها حکم لالایی و هواپیماها حکم تاب و گهواره را دارند: دخترم بی‌تابی نکن / الساعه / هواپیماها تابت می‌دهند/ و موشک‌ها برایت / لالایی می‌خوانند / این عروسک را بغل کن / خواب تو عمیق‌تر می‌شود.»

و یا در شعر شماره ۳۹ می‌نویسد: «نفس می‌کشی / زرادخانه‌ها / تعطیل می‌مانند / و دلار سقوط می‌کند / چه گناهی / بالاتر از این/ خانه / بر سر ما خراب می‌شود؟/ بشنود / آسمان که به زمین نمی‌آید؟!»

و البته جنگ هنوز هم ادامه دارد. اما به شکلی دیگر. سیب بزرگ در این شعر نماد شهر نیویورک است: یک کنار یک / سپتامبر دو هزار و یک / سیب بزرگ افتاد / و نظم جهان / فروریخت / هی نسیم آواره / گفته بودم / بازیگوشی موقوف / حالا به بهانه «القاعده» / باران / بی‌قاعده / می‌بارد.» البته در این بین تنها شاعر نیست که حیاتش از گلو پاره شده است. بلکه پشت به پشت و نسل به نسل راه پرمخاطره شهدا ادامه دارد و «پرندگان عاشق» در دیگر اشعار رجب‌زاده، اسم شب می‌شود. حالا دیگر عبور از آتش فرصتی است که عاشقان آن را از دست نمی‌دهند و این دیگر راه ساده‌ای هم نیست. ساده نیست این راه اما با عشق آسان می‌شود!

شاعر از خودش می‌گوید: «شکسته می‌شوم / درست / مثل استخوان شما / حتی با بوسه‌ای از نسیم / نگاهم کنید / بیشتر نگاهم کنید / تا بسوزم و خاکستر شوم / می‌ترسم بمانم و طلوع شما را / نبینم.» و در جای دیگر می‌آورد: «این طور که نمی‌ماند / بالاخره / استخوان تو / پرنده / تمام دریچه‌ها / دهان / و تمام خانه‌ها / سرد / کبوتر سبز من / از همین حالا درود.»

مردم رنگ آرامش به خود نمی‌بینند. آرامش بی‌آرامش چرا که در غیر این صورت سنگ روی سنگ بند نمی‌ماند: آرامش / بی‌آرامش / وگرنه / سنگ روی سنگ / بند نمی‌شود / حتی بازی / بی‌بازی / این توپ/ ناگهان / چه‌ها که نمی‌کند / نخند / اصلاً / خنده / به تو نمی‌آید پسرم/ گریه؟ / ابداً/ بگذار آسوده بخوابند / ساکنان جزیره آرامش.»

وضع کودکان فلسطین در قیاس با شعارهای تهی و توخالی حمایت از حیوانات، از زبان رئیس جمهور کشورهای قدرتمند جهان این گونه تبدیل به شعر می‌شود: «زیتون / هنوز / در زخم‌هایش / می‌سوزد / و کودکان / به خاطر نان / هر روز / قربانی می‌شوند / و تو / به حمایت از حیوانات / مدام قصیده‌خوانی.»

از صدای گلوله‌ها پرنده‌ای پیدا نیست. در این دفتر قناری شاعر شکار می‌شود. شاعر می‌رود تا با همین سنگ آتش به پا کند و به مخاطبش می‌گوید که اگر نیامدم به همه بگو که آسمان این حوالی بی‌پرنده نمی‌ماند. با آتشی که شاعر به پا کرد یخ‌های دنیا ذوب‌ می شود و جهان به حیرت در ما می‌نگرد و وطن زیباتر از دلفین از اعماق زخم بالا می‌آید. پیشانی کوچک‌ترین ستاره خود را می‌بوسد. از پسرش می‌پرسد چه در دست داری؟ به او گوشزد می‌کند که روئین‌تنان پشت دیوارهای آهنی پنهان شده‌اند. به پسر می‌گوید: «قربان تیر و کمان تو / چشم‌ها را دقیق‌تر بگیر.»

رجب‌زاده با تشبیهات زیبا، بدیع و بکر خود، اشعارش را مزین به مفاهیمی قابل تأمل می‌کند. آزادگانی که اسارت را پذیرفتند به پرندگانی تشبیه می‌شوند که گرچه در قفس نشسته‌اند ولی از رهاترین پرندگان رهاتر بودند. از نگاه شاعر این آزادگان، برای پذیرفتن اسارت و زیربار خفت نرفتن چنین سرنوشتی نصیبشان شد.

او راه امام خمینی (ره) را به راه خورشید نسبت می‌دهد. حضرت امام (ره) را پدر می‌داند و می‌نویسد: «مادر / پدر کجاست؟ / در آسمان سینه مردم / من نیز می‌توانم / مانند یک ستاره / بتابم / خورشید کوچکم / راه پدر / ستاره شدن نیست / خورشید بودن است.

در شعر شماره ۵۷ آن که را از آتش بیرون می‌آید، سیاوش و یا ققنوس می‌داند. شاعر از شهدا و ایثارگران می‌گوید. کسانی که با خون خود باغ‌های پرترانه و بهارهای جاودانه ساختند.

رجب زاده از زمین می‌نویسد، از آسمان و باد که خون است و حتی دل خارا که از این بیداد خون است.

حتی گلوی بلبل نیز از فریاد حاصل از این بی‌عدالتی خون است. شاعر رقصیدن عاشقان راه حق را بر دار خوش و شاعرانه به تصویر می‌کشد و از اسرار می‌گوید که دوباره افشا شده است. بر دار هزاران لاله پیدا شده است و در آخرهای جنگ می‌گوید: «منصور کجاست؟ / تا ببیند امروز / از عشق هزار آیه / معنا شده است.»