جمعه, ۲۹ تیر, ۱۴۰۳ / 19 July, 2024
مجله ویستا

تهیه نان تازه ای از نان خشک


تهیه نان تازه ای از نان خشک

حیدرزاده به نظر می رسد کفش هایش ۲ شماره بزرگ تر از پاهایش است چون به سختی گام بر می دارد. پیراهنش هم دست کمی از کفش هایش ندارد گویی لباس های پدرش را پوشیده است ... اما نه! او آن ها را …

حیدرزاده به نظر می رسد کفش هایش ۲ شماره بزرگ تر از پاهایش است چون به سختی گام بر می دارد. پیراهنش هم دست کمی از کفش هایش ندارد گویی لباس های پدرش را پوشیده است ... اما نه! او آن ها را از کیسه لباس های کهنه ای که قبل از عید، زن همسایه به خانه شان آورده بود انتخاب کرده است و اکنون هم با دقت مراقب است که مبادا کثیف شود.

در حالی که عطر بهار را استشمام می کند گاری دستی اش را به جلو هدایت می کند. دیگر سرمای زمستان تمام شده است و مجبور نیست هر چند دقیقه بایستد و دستان یخ بسته اش را با بخار دهانش گرم کند!

صدایش را در گلو می اندازد و کلمات «نان خشکیه، نان خ ... ش ... ک» را به گونه ای بیان می کند که جالب توجه باشد.

امروز دیگر کوچه و خیابان های شهر به حالت عادی برگشته و رفت و آمد افراد بیشتر شده است. بسیاری از افراد پس از ۲ هفته تعطیلی و استراحت سر کار خود برگشته اند.

دانش آموزان خوشحال از جمع کردن عیدی، دید و بازدید، مسافرت، بازی و شادی در حال رفتن به مدرسه اند. بیشتر آن ها کفش ها و لباس های نو پوشیده اند ...

همه آن هایی را که او زیر نظر دارد روزهای خوبی سپری کرده اند و امروز پر انرژی و سر حال اولین روز کاری خود را در سال جدید شروع می کنند اما او در این ۲ هفته چه کرده است؟

او فقط یک روز برای دیدن مادر بزرگ خود به روستا رفته و از روز بعد با تنها مونس و دوستش یعنی گاری دستی به کوچه و پس کوچه های خلوت شهر سرک کشیده است ... هم سالان خود را با لباس های زیبا و اتو کرده در حال رفتن به عید دیدنی با حسرت نگاه کرده است. همان کودکانی که سوار بر خودرو و یا پیاده و دست در دستان پدر و مادر خود از نظرش دور و دورتر می شدند.

فقر دور تا دور تنها اتاق او را با سنگ های بزرگی محاصره و دل پدر معتادش را خواب کرده است. خانه او هنوز هم بوی کهنگی می دهد.

خورشید بهاری هنوز هم نتوانسته است یخ دل پدر و مادر او را آب کند تا آن ها پسر کوچک زحمت کش خود را ببینند.

همان پسر بچه ای که به جای این که ایام عید به فکر تفریح و استراحت و نوشتن تکالیف پیک نوروزی باشد به فکر تأمین مخارج سنگین زندگی بود!

بازار کارش، مثل همیشه در اولین روزهای سال جدید کساد بود و چیزی نصیبش نمی شد اما اکنون با تکاپوی دوباره افراد، شلوغ شدن صف نانوایی ها، پخت و پز زیاد، خرید نان بیشتر می شود و او امروز خوشحال است که می تواند لقمه ای نان به خانه ببرد. آخر امروز اولین روز عید اوست چون او می تواند ذره ذره نان های خشک را جمع و آن ها را به نان تازه تبدیل کند.