یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

مرگ , منتظر است


مرگ , منتظر است

نگاهی به «من گنجشک نیستم» اثر مصطفی مستور

«من گنجشک نیستم» عنوان سومین اثر داستانی بلند مصطفی مستور است که امسال از سوی نشر مرکز روانه بازار کتاب شده است.

از مصطفی مستور تاکنون آثاری چون «روی ماه خداوند را ببوس»، «استخوان خوک و دست‌های جذامی» ، «من دانای کل هستم»، «حکایت عشقی بی‌قاف، بی‌شین، بی‌نقطه» و... منتشر شده است و آثارش جزو آثار پرفروش حوزه ادبیات داستانی هستند. در این نوشتار به این کتاب و ویژگی‌های آن پرداخته شده است که با هم می‌خوانیم:

من گنجشک نیستم را مصطفی مستور زمانی به دست ناشر سپرد که قول داد تا مدتی کتاب جدیدی را روانه بازار نکند. این کتاب ۸۵ صفحه‌ای ۲۰ فصل دارد که برخی از فصل‌های آن چند صفحه بیشتر نیستند.

در من گنجشک نیستم با مجتمعی برمی‌خوریم که عده‌ای خودخواسته یا ناخواسته به آنجا پا گذاشته‌اند؛ مجتمعی که به لحاظ امکانات رفاهی مشکلی ندارد، اما انسان‌هایی که در آنجا زندگی می‌کنند همگی دچار مشکل هستند ؛ از بحران‌های روحی و روانی تا چالش‌های اندیشه‌ورزانه.

مجتمع و زندگی اشخاص در این اثر نمودی از عصر جدید و انسان مدرن است؛ عصری که در آن به مدد فناوری توانسته به دستاوردهای مناسبی برای بالا بردن رفاه مردم برسد؛ ماشین‌های مختلف، آسمانخراش‌های بلند، رسانه‌های متعدد و... اما همین مساله باعث دوری از ساختن و پرداختن خود انسان شده است.

دیوارهایی که ساخته دست آدمی هستند تبدیل به زندان می‌شوند و شخصیت کوهی که به عنوان رئیس مجتمع بر تمام انسان‌های ساکن مجتمع تسلط دارد، می‌تواند نمادی از یک زندانبان باشد.

کوهی نماینده گونه‌ای از تفکر مدرن است که به انسان به عنوان موجودی خشک و بی‌روح می‌نگرد و معنویات را ‌ به هر شکلی که باشد ‌ در وجود انسان به هیچ می‌انگارد. در نظر کوهی انسان مصرف‌کننده صرف است.

«صندلی کوهی جلوی پنجره است و من صورتش را به خاطر نوری که از شیشه‌های پنجره پشت سرش می‌تابد نمی‌توانم بوضوح ببینم. از وقتی مرا اینجا آوردند این دومین باری است که کوهی احضارم می‌کند. بار اول ۲ روز بعد از آمدنم بود. احضارم کرد تا مقررات اینجا را خودش شخصا برایم توضیح بدهد. درست خاطرم نیست چه چیزهایی گفت، تنها چیزی که از حرف‌های آن روز به یاد می‌آورم این است که گفت اینجا ترکیبی است از رفاه و فشار. گفت رفاه می‌دهیم و فشار می‌آوریم. گفت هر چه رفاه را بیشتر کنیم، فشار را هم به تناسب آن زیاد می‌کنیم. گفت از آمیختن این دو شیوه است که تعادل شما عوضی‌ها را که به‌هم خورده است دوباره برقرار می‌کنیم.» (ص ۴۲)‌

اگر کوهی را تجسمی از اندیشه‌های منفی شکل گرفته فارغ از وجوه مثبت مدرنیسم ‌ در عصر جدید بدانیم، قدرتی فراتر از یک انسان معمول دارد که به دیگران به اجبار جهت می‌دهد. دو ویژگی عمده دیگر نیز در انسان‌های ساکن مجتمع در داستان بلند من گنجشک نیستم وجود دارد. ویژگی اول زندگی یکسان و هم‌رنگشان است. شخصیت‌های داستان اگرچه به لحاظ درونی و حوزه تفکر و نوع نگاهشان به زندگی با هم متفاوتند، اما در شکل بیرونی زندگی و مکانی که در آن به سر می‌برند، یکسان هستند. همگی با کوهی که رئیس مجتمع است برخورد دارند.

شخصیت‌های من گنجشک نیستم فرصت برون‌رفت از اجبار و نشان دادن من شخصی‌شان را ندارند و هر گونه تغییر باید با نظر دیگران صورت گیرد نه خود فرد.

دومین ویژگی دوری جستن از عشق و کمرنگ شدن احساسات است که از دیگر موارد اشتراک اشخاص داستان به شمار می‌آید.

ابراهیم، دانیال، امیر ماهان، یاقوتی و... مردانی هستند که مانند همه مردان دیگری که در مجتمع زندگی می‌کنند بارها از تماس با زن‌ها منع شده‌اند. شخصیت‌های داستان برای درمان به این مکان آمده‌اند، اما انگار دچار بیماری وخیم‌تری شده‌اند.

انسان به عنوان موضوع شناسایی معرفی می‌شود، اما معرفتی ناقص نه‌تنها شناسایی را امکان‌پذیر نمی‌کند، بلکه لایه‌های ظریف و اصیل انسانی را نیز از دست می‌دهد، چراکه انسان موضوعی ذهنی تلقی می‌شود و تنها وجه بیرونی‌اش مورد توجه قرار می‌گیرد. همچون شیء یا حیوانی که در غرایز و شکل فیزیکی محدود بدان پرداخته شود. یکی از راه‌های برون‌رفت انسان از بحران‌های روحی و روانی، عاطفه و عشق است و عدم نزدیکی شخصیت‌های داستان باعث تشدید بحران‌هایشان می‌شود.

در دوره مدرن، عقل علیه خودش شمشیر کشیده است و انسان مدرن نیز این گونه رفتار می‌کند. پیشرفت صنعت همراه بوده با قدرت تخریب و کشندگی بالا برای انسان. کشفیات و اختراعات از یک سو زندگی را آسان کرده و از سختی کاسته و از سویی دیگر مشکلاتی دیگر به وجود آورده است. دغدغه مستور نیز در بخش‌هایی از اثر کشتار انسان توسط خودش است؛ این که انسان خود به سمت مرگ حرکت می‌کند و گاهی آن را چون هدیه‌ای سیاه به دیگران می‌دهد.

«گفت مثلا کشتار. گفت اگه کمی به این قضیه فکر کنم که وقتی آدم‌ها همه‌ فکر و شعور و استعداد خودشون رو به کار می‌اندازند تا حسابی دخل همدیگه رو دربیارند شاید بتونم بفهمم که چه وضعیت عجیبی به وجود می‌‌‌آید. گفت آدم‌ها دو بار با تمام قوا این کار رو کرده‌اند. با تمام قوای ذهنی و عملی.» (ص ۱۰)‌

● نقش و جایگاه زن

زن در من گنجشک نیستم مانند دو اثر دیگر مستور «روی ماه خداوند را ببوس» و « استخوان خوک و دست‌های جذامی» چهره‌ای معمولی دارد؛ چهره‌ای که گرایش به سنت‌های زنانه و انسانی در آن دیده می‌شود. اگر چه زن چهره‌ای مقدس در این آثار ندارد، اما گرایش‌اش به خوب بودن و مثبت‌اندیشی مشهود است. افسانه زن ابراهیم عکاسی خوانده و طبیعتا با مقوله هنر آشناست، اما مانند همه زنان دیگر بچه می‌آورد و عمرش در آشپزخانه سپری می‌شود. سلایق و خواسته‌ها و چیزهایی که او را خوشحال یا ناراحت می‌کنند همان چیزهایی هستند که یک زن بسیار معمولی را متاثر می‌کنند.

افسانه مانند بسیاری از زن‌ها ذهنش را درگیر سوالات فراوان نمی‌‌کند. در داستان‌های مستور برخلاف مردها، زنان ساده زندگی می‌کنند و ساده می‌بینند و ساده می‌گیرند.

«شرط می‌بندم محاله توی کیف‌دستی زن‌ها قرارداد و چک بانکی و شماره تلفن‌های وحشتناک و چیزهای کثیف دیگه پیدا کنی. توی کیف‌دستی زن‌ها احتمالا یه دسته‌کلید هست و یه آینه کوچولو و چند برگ دستمال کاغذی و شاید یه شیشه عطر و یه رژ لب و چند تا عکس و یه ذره پول....» (ص ۶۸)‌

زن‌های من گنجشک نیستم در هر جایگاه و ماهیتی که باشند فرصت عبور از پرسش‌ها را ندارند یا اصلا فرصت پیدا نمی‌کنند به سوال‌ها بپردازند. کارها و رفتارشان بر اساس غرایز و خصلت‌های عمومی زنانه است که در طول تاریخ مخاطب آن را شناخته است. این سادگی گاهی با رفتارهای مثبت حداقل گریز از بدی ‌ درهم می‌آمیزد و در پیچیدگی‌های مردانه به امری مقدس بدل می‌شود.

«در واقع اول آدم‌ها مقدس می‌شن و بعد اشیا. آدم‌ها خیلی ساده، به این خاطر مقدس می‌شن که کارهای خوب انجام می‌دن.... گمونم توی روح تاجی هزار تا چراغ روشنه. تقریبا تمام کارهایی که تاجی می‌کنه خوبه. زن‌های خونه‌دار هم همین طورند. واسه همینه که به نظر من همه زن‌های خونه‌دار مقدسند.» (ص۷۰)‌

این سطرها زمانی اهمیت بیشتری پیدا می‌کنند که بدانیم مردها در من گنجشک نیستم یا اشخاص بیمار مجتمع هستند یا مانند کوهی سختگیر یا سربازهایی که دورتر از مجتمع در پادگان مشغول آموزش و تیراندازی هستند یا وقتی که نویسنده گریزی به کشتار می‌زند، نقش اصلی را مردها در جنگ ایفا می‌کنند.

البته نمی‌توان از زن‌هایی از جنس سوری که به شوهرش خیانت می‌کند یا زن کافه‌نشین پایان کار گذشت. اما رفتارهای این‌گونه زن‌ها نیز دارای پیچیدگی خاصی نیست. گونه‌ای رفتار که غیرقابل پیش‌بینی نبوده و آن‌گونه که دانیال خاص جلوه می‌کند، نیستند. نکته آخر این‌که زن در من گنجشک نیستم تصویری کلی و تاریخی دارد. زنی که محدود به زمان و مکان نیست. صفت‌ها و ویژگی‌هایش مهم است. اگرچه ابراهیم تصویری پررنگ از افسانه دارد اما افسانه را قابل یافتن در صد سال قبل و هزار سال آینده نیز می‌داند. زن محدود به مصداقی معین نمی‌شود و رابطه رمانتیک و وابستگی متقابل زن و مرد مطرح است.

● اندیشه‌ورزی

ابراهیم که شخصیت اصلی داستان است اگرچه فلسفه خوانده، اما برخوردش با حوزه اندیشه مبتنی بر دیدگاهی فلسفی به منزله مانیفستی سازمان‌یافته و کتابی نیست. به نوعی مستور در این اثر با مقوله تفکر شهودی برخورد کرده است. دریافت لحظه‌هایی از هستی و شناخت پدیده‌ها مبتنی بر نوعی نگاه شرقی است. ابراهیم مرگ را همه جا می‌یابد؛ در اتوبان، در اکسیژن، قرص سیانور و...

وقتی مرگ تجسم می‌یابد و در نظر راوی قابل رویت است تبدیل به پدیده‌ای می‌شود که قابل شناسایی است البته نه با خرد بلکه با نگاه کردن.

«وقتی از ارتفاع یک ساختمان بلند زل می‌زنم به پایین، آن پایین درست زیر ساختمان یکی از آن خانه‌هاست. جایی است که مرگ خوابیده و منتظر است. وقتی قرص سیانوری را توی دست می‌گیری، می‌توانی لای ذرات آن مرگ را ببینی که خودش را جمع کرده و کمین کرده است...» (ص ۱۹)‌ آنچه شخصیت اول داستان بدان می‌اندیشد و دانیال خاص‌ترین شخصیت خودش دست به آن می‌زند، مرگ است.

پس می‌توان گفت از مردن زن و فرزند ابراهیم در ابتدای اثر تا خودکشی دانیال تا تصاویری که از کشتار ارائه می‌شود و نمونه‌های دیگر، حوزه اندیشه این اثر را تشکیل می‌دهد؛ چه به لحاظ درگیری اثر با این مفهوم و چه از نظر اندیشیدن مخاطب به آن. اما همان‌طور که گفته شد مستور سعی نمی‌کند با این مقوله عجیب و سخت برخورد کند، بلکه سهل و عمیق می‌بیند. نمی‌توان گفت پدیدارشناسی می‌کند چرا که بر پایه دانسته‌های ماقبل خود با پدیده‌ها برخورد می‌کند، اما مر‌گ به تصویر کشیده می‌شود نه این‌که برای تبیین‌اش تئوری‌پردازی شود. «مرد جذامی حاشیه خیابان/ زل زده بود به زیباترین دختر شهر.» (ص۲۸)‌

این قطعه شعر که از زبان دانیال بیان می‌شود خود نمونه دیگری است بر برخورد شهودی در اثر. ثبت لحظه و آنی از هستی ویژگی بارز این سروده کوتاه است. مفهومی به مخاطب ارائه نمی‌شود و تنها تصویری پیش روی خواننده قرار می‌گیرد تا خود فرامتنی بسازد و در تکمیل اثر شریک شود. در برخورد با مرگ نیز یکی از تصویرهای اصلی تصویر حفره‌ای است که انسان‌ها در آن قرار می‌گیرند.

نکته دیگر این‌که دانیال در بخشی از اثر از انسان بودن فرار می‌کند. او اشیا و طبیعت را برتر از انسان می‌داند و خروج از نرم‌های معمول بودن را به تصویر می‌کشد.

«من از این که یکی از شما هستم، از همه‌ سنگ‌ها و درخت‌ها و حیوون‌ها خجالت می‌کشم. شما اگه یه جو عقل داشتید، اگه یه جو شعور داشتید، از سنگ‌ها و درخت‌ها خیلی چیزها یاد می‌گرفتید.» (ص۴۰)‌

انسان گاهی مرتبه‌ای می‌یابد که فراتر از موجودات دیگر است و گاهی آنقدر نزول می‌کند که از همه چیز پایین‌تر قرار می‌گیرد. دانیال به مادر هستی یعنی طبیعت اشاره می‌کند که نظاره‌گر کار‌های ماست و اینجا نیز عناصر طبیعت به مثابه موضوعاتی فعال مطرح می‌شوند.

● متولد سال صفر

مصطفی مستور، درست مثل نام خانوادگی‌اش پنهان است. بدون شک دلمشغولی اصلی‌اش داستان کوتاه بود. چه، از اولین کارهای مکتوبش «مبانی داستان کوتاه» بود که در سال ۷۹ به چاپ رساند اما کاری که او با آن شناخته شد نه داستان‌های کوتاهش که رمان «روی ماه خداوند را ببوس» بود که از سال ۸۰ تا به الان به چاپ بیستم هم رسیده است. مصطفی مستور در این بین به دلمشغولی‌های دیگرش هم رسید. علاقه او به هنر هفتم نه زمانی که در شبکه چهارم به عنوان کارشناس سینمایی حضور یافت، که وقتی معلوم شد که او کتابی را درمورد سینمای کریشتف کیشلوفسکی به نام «سرشت و سرنوشت» ترجمه کرد. نمایشنامه‌ای نوشت و حضور گاه و بیگاهش در نقد‌های سینمایی مجلات بیشتر به چشم می‌آمد.

همین زمستان که بیاید مصطفی مستور ۴۵ ساله خواهد شد. او در اهواز متولد شد و بزرگ شد به تهران آمد و درس خواند و دوباره به زادگاهش اهواز برگشت تا دور از هیاهو و شلوغی‌های پایتخت به دغدغه‌هایش فکر کند. در زندگینامه خودنوشتش جایی او می‌نویسد: «من در صفر متولد شدم. در محیطی که به لحاظ فرهنگی و اقتصادی و اجتماعی با معیارهای امروز و حتی همان روز حداکثر نمره‌ای که می‌شود به آن داد صفر است. محیطی پایین شهر و به شدت فقیر‌نشین با خانه‌هایی کوچک و پرجمعیت و پر از بیماری و نکبت و لگدمال شکوه شاهنشاهی طلیعه ‌دهه‌۵۰ خورشیدی. خیلی زود از آن محیط مهاجرت کردیم، یعنی در واقع گریختیم اما از اثرات آن - خوب یا بد- هرگز نتوانسته‌ام بگریزم.»



همچنین مشاهده کنید