شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

فرهنگ شهادت


فرهنگ شهادت

نمی دانم در امروزه امروز كه سرهای اندیشه درپای بازی های رایانه ای, در صفحات شطرنج, زمین های اسكیت, پیچ می خورد و تاب برمی دارد و دوباره با نوشیدنی و نوشابه گازدار به جا می آید, چیزی, مفهومی و پدیده ای در ذهنمان جرقه ایجاد می كند

تو می دانی شهید كیست؟ و شهادت به چه معناست؟ تو می دانی یكی از اسماء خداوند شهید است و دیگری شاهد و مشهود!نمی دانم در امروزه امروز كه سرهای اندیشه درپای بازی های رایانه ای، در صفحات شطرنج، زمین های اسكیت، پیچ می خورد و تاب برمی دارد و دوباره با نوشیدنی و نوشابه گازدار به جا می آید، چیزی، مفهومی و پدیده ای در ذهنمان جرقه ایجاد می كند!

این را برای دلم می نویسم، تو هم اگر همدلی پس گوش بسپار! فقط نه برای چند لحظه و یا فقط در حد یك برآشفتگی ثانیه ای! نه، برای حداقل یك روز تفكر! می دانی تفكر اولین گام تعلق است! تو با چشم سرببین، بخوان، با گوش سربشنو ولی با دلت عاقل باش!

حقیقت چیست كه فیلسوفان غرب ۲۵۰۰ سال است به دنبال آن می گردند و هنوز به پایان سطر اول نرسیده آن را گم می كنند، بعد سطر دوم را بدون هیچ معنایی آغاز می كنند و امروزه وینكنشتاین است كه رقم می زند صد سال آخر غرب را كه میوه های تلخ دگن لحظه به لحظه به همه جا صادر می شود!

در میانه این میوه های مسموم كه جز دوری از حقیقت نیست، حكیمان ما حكمت ها را در شریعت و در طریقت می جویند!

دل من فهمیدی چه گفتم؟ به من می خندد، می گوید تو كه در قواره این حرف ها نیستی! تو كه همه لحظه هایت را پای تلویزیون و یا موبایل و یا امروزی تر در فضاهای مجازی Search می كنی، تو چه می فهمی كه حقیقت چیست؟

دل من با توام! من می شنوم، می فهمم! درست است كه هنوز كودك وجودم به دنبال شیطنت های انیمیشن است اما من هنوز وجود دارم!

بیا همراهم شو تا بدانی چه می دانم و چه می خواهم! از ترس ابلیس با تو نجوا نمی كنم!

می دانی هر وقت هر چیز معنوی را با تو نجوا كردم، شیطان فهمید كه كجا را نشانه رود! از همان لحظه توطئه هایش شروع شد!اما می خواهم كمی هم شجاعت به دست آورم! تا كور شود نفس اماره!

دلم هوای كوچ كرده! یك سفر، سفری كه با پای جسم نتوان پرید و باید كه بال دل همراه شود!دل من، از لاله چه می دانی؟ خوشت آمد، خودت هم خون جگری، پیاله می سرخ در دست می گردی تا مستی بیابی! امروز مستی همان هوشیاری است؟ پس می خواهی مست بیا می خواهی هشیار! دلم دشتستان لاله را می خواهد، آن جا كه هزارهزار دل شیدایی به سر منزل مقصود رسیده اند و عند ربهم یرزقونند!!

با هر خویششان كه سخن می گویی اذعان دارد كه آن ها با ما زیستند، ولی از ما نبودند!

جسمشان چون ما بود، روحشان ستبر و بزرگ!!زیبایی بصرشان را می توانستی در افق چشم زیبایشان مشاهده كنی!

خرمن نگاهشان امتداد بین النحرین بود!

می توانستی وقتی «واحفض جناحك» مادر و پدرشان می شوند، انتهای كرنش را حس كنی؟ وقتی قیام می كردند می توانستی سقوط و هبوط نفس اماره را ببینی و وقتی به ركوع خم می شدند پایه های لرزان ترهای عنكبوتی ابلیس را در حال فروریختن می دیدی!و چه زیبا خاك را بوسه گاه پیشانیشان می دیدی كه آن هنگام می توانستی شهادت علی (ع) را در محراب تجسم كنی!؟

نمی دانم در سجده گاهشان چه رایحه ای استشمام می شد كه حالا حالا از سجده گاه برنمی خاستند و شك می كردی كه خوابشان رفته یا جسمشان مرده.

و وقتی بر می خاستند، اقیانوس های دیدگاهشان شریعه های عباس را جاری می ساخت!!

دور نرویم چرا به كربلا، بیاییم در همین نزدیكی ها، شط اروند، كارون غسلگاه شهادت بود! این را همه آبزیان اقیانوس ها در امتداد خلیج فارس شهادت می دهند كه بلوره های منظم این قطرات پاك همراه با سرخی های داغ شب های عملیات چه بر سرشان آورده است!

پراكنده نگو!... لختی صبر،آرامتر، ضرب آهنگ كلماتت عمقمان را جریحه دار كرده است!آن ها آبله های پای رقیه (س) را با چشم جان دیده بودند كه سینه برای امامشان دریدند!حجله گاه وصل را می دیدی كه در آنسوی حجاب های دون دنیایی چیده شده بود تا شاید برق امیدی باشد برای شهدا و این ها آنقدر مقامشان اجل بود كه حتی در هنگام رد شدن از نور، سایه شان به آن حجله گاه نیفتاد و با اسب های براقشان عند ربهم را پسندیدند!

و خدا چه مسرور بود از سفر خونین این ها، آن ها مردن را از تن خارج ساختند تا حیات طیبه را رقم زنند!میان بودن و لذت و عشق از سویی و عشق، معشوق شدن و كشته شدن دومی را برگزیدند.چون می دانستند كه اگر برای محبوب كشته شوند، او را می یابند. آن ها حتی برای این هم معامله نكردند.آن ها فقط به خدا می اندیشیدند! اگر دلم بگویی نه می گویم تو چرا هنوز به دنیا وصلی؟!دلم! دلت نمی خواهد بروی!و حالا طوفان...نم نمك، نم، چشم جان و در پس آن چشم صورت را تر كرد...

- دست بر احساس احساسم نهادی؟

آنقدر بر دیوارهای شهر تصاویرشان را با حسرت می نگرم آنقدر آن جا كه نوشته برای شادی روحشان صلوات، صلوات نثار می كنم، آنقدر آن جا كه ترنم یادشان هست ضجه می زنم آنقدر در قنوت دلم اللهم ارزقنا حلاوهٔ شهادتك می گویم...

تا شاید، شاید چون آوینی و صیاد، از لابه لای درهای بسته

قفل گشایم...

یك توصیه دلم را كمی از این سوز می رهاند

كه «زنده نگاهداشتن یاد شهدا كمتر از شهادت نیست.» مقام معظم رهبری

مرضیه عزتی وظیفه خواه