جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

وحی از زاویه سنت


وحی از زاویه سنت

نگاهی به وحی در نگاه سنت گرایان

در ابتدا به نظر می رسد باید نسبت به موضوع سخنرانی ام توجیهی خدمتتان عرض کنم؛ سنت گرایی و نواندیشی مخصوصاً در جامعه ی ما، به عنوان دو جریان فکری مهم مطرح است. جریان نواندیشی پس از سال های بعد از انقلاب ظهور و رشد کرد و سنت گرایی، به خصوص سنت گرایی دکتر نصر - با توجه به آثار ایشان و ترجمه گسترده ای که از این آثار انجام می شود - در سال های اخیر در فضای فکری کشور ما، مطرح شده است. این دو جریان به نظر من دو جریان بسیار مهم اند و مثل همه ی جریان های فکری که در عالم رخ می دهند، در نزاع با هم دیگر معنا پیدا می کنند.بنابراین توجه کردن به مزایا و معایب هر کدام می تواند برای ما که می خواهیم در جهان جدید جایگاه فکری خودمان را تعیین کنیم، بسیار مهم باشد. هم سنت گرایی یک تعیین موقعیت در جهان جدید است، هم نواندیشی؛ یعنی یک فرد سنت گرا یا نواندیش نسبت به جهان جدید و دست آوردهای فکری جهان جدید واکنشی دارد. باید بررسی شود که این واکنش به چه نحوی صورت می گیرد. علاوه بر این از آنجا که ما مسلمانیم و مهمترین و بنیادی ترین مفهوم اسلام مفهوم وحی است،باید دید این دو جریان درباره ی مفهوم وحی چه موضعی دارند. وحی در اسلام مهمترین مفهوم و در واقع نبض تپنده ی اسلام است. به نظر من مهم ترین آزمون تمام تئوری های دین و فیلسوفان یا اندیشمندان این حوزه - به خصوص آنهایی که در عالم اسلام مطرح می شوند - نحوه ی نگرش آنها به مساله ی وحی است و تبیینی که از این پدیده دارند. بنابراین من از این بحث دو هدف دارم: یک هدف کلی و یک هدف جزئی؛ هدف کلی من بررسی تقابل این دو جریان - سنت گرایی و نواندیشی - و هدف جزئی، بررسی دست آورد آنها در مورد وحی است. نکته ای را هم باید به عنوان یک مقدمه ی روش شناختی بگویم؛ سنت گرایی و تجدد گرایی دو جریان بسیار قوی اند و این دو جریان چهره های متعددی دارند. در مورد سنت گرایی بیشتر روی نصر تاکید دارم. برای این تاکید هم دلایلی دارم؛ یک دلیل مهم این تاکید این است که آراء نصر علاوه بر منسجم بودن - که شرطی حداقلی است و برخی از اساتید گفتند - تلفیق مهم و خوبی از مباحث و جریان های سنت گرایی است که در قرن جدید کسانی مثل «رنه گنون» و شخصیت های دیگر معرف آن هستند. این یکی از دلایلی که به نظر من باید به دکتر نصر توجه بیشتری شود. دلیل دیگر اهمیت نصر، آگاهی وسیع او از تاریخ فلسفه ی اسلامی و اطلاعات بسیار وسیع او از عالم اسلام است که در مورد دیگر سنت گرایان به حد وسیع دیده نمی شود. من برخی مزایای تفکر دکتر نصر را فهرست وار می گویم، البته ممکن است درباره ی برداشتی که دکتر نصر از این مقولات دارد چون و چرا داشته باشم، ولی این مانع نمی شود که من مزایای یک تفکر را نگویم و فقط به تعدادی از معایب آن اشاره کنم. یکی از این مزایا توجهی است که دکتر نصر به عرفان اسلامی دارد. این یک ویژگی بسیار برجسته است. همچنان که اطلاعات وسیع نصر از عالم مسیحیت و اتفاقاتی که در جهان غرب رخ داده و رشد و پرورش او در فضای فکری غرب یک ویژگی مهم است. علاوه بر این موارد درس گیری و درس آموزی دکتر نصر در محضر بزرگان اسلام، به خصوص شخصیت های بزرگ حوزوی و داد و ستد علمی او با شخصیت های تراز اول علمی - ولو برای زمان کوتاه - که موجب شده تفکر اسلامی را از منبع اصلی دریافت کند می تواند یک برجستگی بسیار مهم دیگر باشد.

قطعاً کج فهمی هایی از آثار سنت گرایان وجود دارد. یک دلیل این مساله به دشوار نویسی که سنت گرایان در مقایسه با نواندیشان دارند، بر می گردد. نواندیشان افکارشان را با قلم ساده ای می نویسند، اما سنت گرایی قلم سنگین و دشواری دارد. این مساله دشواری بحث را اضافه می کند. نکته ی دیگری که به عنوان مقدمه به آن اشاره می کنم این است که سنت گرایی و نواندیشی - یا تجدد گرایی - هر دو جریانی هستند که نگرشی نسبت به مدرنیسم دارند. نگرش سنت گرایی نگرش انتقادی نسبت به مدرنیسم است که تا حد رد و طرد پیش می رود و نواندیشی قبول کامل مدرنیسم و دست آوردهای آن است. تمام ویژگی های این دو جریان با این اصل ارتباط دارد که یک جریان کاملاً مقابل مدرنیسم قد علم کرده و جریان دیگری کاملاً آن را می پذیرد. شاید بتوان گفت برای سنت گرایی توصیفی بالاتر از انتقاد از مدرنیسم، انتقادی که حتی به رد می انجامد نتوانیم پیدا کنیم. سنت گرایی مهم ترین پروژه ی خودش را در آثار رنه گنون متجلی کرده است. رنه گنون و دیگر سنت گرایان دو وظیفه را برای پروژه ی خودشان معرفی کردند: اول پروژه نقد عقل جدید است که مدرنیسم محصول آن است؛ و پروژه ی دوم احیای معنویت حقیقی و اصیل در مقابل معنویت های تقلبی است که در جهان جدید فراوان به چشم می خورد. پروژه ی سنت گرایی،" احیا" است، در مقابل پروژه ی نواندیشی که به نحوی بازسازی مفاهیم دینی بر اساس دست آوردهای مدرنیسم است. در مجموعه مقالاتی که به عنوان فلسفه ی دکتر نصر منتشر شده، فردی در همین مورد علیه ایشان مقاله ای نوشته است، دکتر نصر در جواب آن فرد خودش را با اقبال مقایسه می کند و می گوید: (نقل به مضمون)" اقبال نواندیش بود ولی من سنت گرا هستم.من می خواهم آن معنویت سنتی و تفکر سنت گرایانه را دوباره زنده کنم،اما افرادی مثل اقبال می خواهند سنت را با مدرنیسم بازسازی و اصلاح کنند." اصولا اصلاح گری پروژه ی مدرنیسم است و به نظر من این پروژه کاملاً شکست خورده است. شاید بتوانیم اقبال را اولین کسی بدانیم که در اسلام جرقه ی نواندیشی را زد. مهمترین مشکلی که در آثار اقبال وجود دارد این است که از یک موضع اصلاح گر صحبت می کند. برای اصلاح گری باید مبنای مستحکمی داشت. مدرنیسم مبنای مستحکمی برای اصلاح اندیشه های دینی نیست. خود این مبنا مشکل دارد. باید آن چیزی که در سنت تفکر دینی و وحیانی وجود دارد مجددا احیا شود و معنای تفکر دینی در فضای جدید از نو تفسیر شود. که این معنویت های سنتی و تفکر سنتی چه چیزی دارد و عالم مدرن چه چیزی را از دست داده است. عالم مدرن مهم ترین دستاورد بشری که وجهه ای آسمانی هم دارد، یعنی عقل شهودی و توجه به معنویت سنت را از دست داده است.

من برخی از محورهایی را که به روشن شدن تفاوت این دو جریان کمک می کند، مقایسه می کنم و در لابه لای صحبت هایم به برخی نکاتی که به نظرم می توان به عنوان نقد به هر دو وارد کرد اشاره خواهم داشت و پس از آن به بحث وحی می پردازیم و تصویری اجمالی هم از آن ارائه خواهم کرد.

طبیعی است که بررسی انتقادی سنت گرایی و نواندیشی باید از یک منظر بیرونی صورت گیرد و کسی این دوجریان را نقد کند که به هیچ یک از دو طرف تعلق خاطر ندارد وبتواند از گرایش سومی دفاع کند. لذا من فقط محورهای مهمی که لازم است بر آن ها تاکید کنم را مقایسه می کنم تا تقابل های پروژه ی اصلاح و نوسازی در نسبت با مقوله ی دین مشخص شود.

۱) سنت گرایی از چشم انداز حکمت خالده به پدیده ی دین نگاه می کند و نواندیشی از چشم انداز مدرنیسم و فلسفه های جدید. این تفاوت مبنا ی این دو جریان است. (البته دین ارتباط خاصی با حکمت خالده و فلسفه های سنتی دارد که من وارد بحث آن نمی شوم.) بنابراین در این دو جریان از دو پنجره ی متفاوت به پدیده ی دین نگریسته می شود. نواندیشی ازپنجره مدرنیسم وفلسفه های جدید نگاه می کند. این نگاه هر مقوله ای از دین را که مطابق فلسفه های جدید و ذوب در آنها باشد می پذیرد و هر چیزی که مطابق نباشد را کنار می گذارد. سنت گرایی هم از چشم انداز حکمت متعالیه تفسیری از دین ارائه می دهد که در این چشم انداز دین کاملاً یک منظر سنتی و ماهیت سنت گرایانه پیدا می کند. کتاب اخیری که از دکتر نصر ترجمه شده یعنی" اسلام سنتی در دنیای جدید" نگاهی که سنت گرایان به پدیده ی دین دارند را منعکس می کند. آنها دین را به معنای یک پدیده ی سنت گرایانه می بینند.

۲) نگاه دو جریان نسبت به فلسفه های جدید متفاوت است. سنت گرایی مطلقاً فلسفه های جدید را نمی پذیرد.تا آن جا که من اطلاع دارم در آثار دکتر نصر، اثری از فلسفه های جدید یا حتی فلسفه های مضاف جدید - رشته هایی مثل معرفت شناسی، هرمونتیک و... - به چشم نمی خورد. شاید بتوانیم بگوییم که دکتر نصر نسبت به این فلسفه ها بدبین است. اما در آثار نواندیشان، فلسفه های جدید، واقعاً جای وحی می نشیند و تمجید بیش از حدی از آنها می شود.البته خود این دو نگاه جای بحث دارد. فلسفه های جدید هم مثل همه ی فلسفه هایی که در عالم بوده، قابل ارزیابی هستند. سنت گرایی همه این فلسفه ها را بر اساس یک مبنا، آن هم ارتباط این فلسفه ها با عقل جزئی بشر، عقلی که از عقل شهودی بریده شده است می سنجد. و معتقد است چون این فلسفه ها دستاورد عقل جزئی، عقل دکارتی یا عقل محاسبه گر است که در عصر جدید یکه تاز میدان شده، همه ی این فلسفه ها باید رد شود. البته خود این مبنا جای بحث و نقد دارد که این فلسفه های جدید تا کجا مبتنی بر این عقل دکارتی هستند و تا کجا می شود این ها را پذیرفت. به نظر من خود فلسفه های جدید یکدست نیستند. هم مطالب بسیار عالی در این فلسفه ها دیده می شود، هم مطالب بسیار دانی که جای نقد دارد. من نگاه نواندیشان را هم نسبت به این مسئله بیش از سنت گرایان قابل نقد می دانم؛ این که ما در مقابل فلسفه های جدید منفعل محض باشیم و بدون یک ارزیابی انتقادی فلسفه ای را بپذیریم و بعد این فلسفه ها را در عالم اسلام و در تفکر دینی بررسی کنیم جای بحث دارد. باید بیش از این ارزیابی انتقادی نسبت به این فلسفه ها صورت بگیرد.

۳) دین شناسی سنت گرایان و نو اندیشان متفاوت است. این نکته را باید اشاره کنم که نگاه پدیدار شناختی میان سنت گرایان برجسته است. مطالعاتی که سنت گرایان راجع به مقوله ی دین انجام دادند واقعاً مطالعات مهمی است، چون از منظر پدیدار شناختی انجام شده است و ویژگی هایی مانند وارد جزئیات شدن و کنار گذاشتن پیچک هایی که مزاحم تفکر می شود را داراست. البته در آثار سنت گرایان نگاه های جدید مثل نگاه های معرفت شناختی به دین به چشم نمی خورد. در مقابل، دیدگاه نواندیشی نسبت به مقوله ی دین نگاه پدیدار شناختی ندارد. در صورتی که برای کسی که می خواهد دین شناسی انجام دهد، وارد محدوده ی دین شدن و بررسی های پدیدار شناختی ضروری است؛ مانند مطالعات وسیعی که سنت گرایان درباره ی اسلام و مسیحیت انجام داده و وارد خود محدوده ی دین شده اند. اینجا خوب است به نکته ای دیگر هم اشاره کنم: به نظر من یکی از مغالطه هایی که نواندیشان دچار آن شدند ولی سنت گرایان تا حدی از آن پرهیز کردند، خلط کردن میان مسیحیت و اسلام است. در نواندیشی مشاهده می کنیم که افراد، اتفاقاتی را که در عالم مسیحیت رخ داده را به راحتی بر اسلام تفسیر می کنند و تمایزات میان اسلام، مسیحیت و مذهب پروتستان را نادیده می گیرند؛ ولی در آثار سنت گرایان به تفاوت های این دو جریان دینی توجه شده است. البته در سنت گرایی هم در بعضی بخش ها این دو جریان دینی خلط شده، ولی تفکیک های جالبی میان آنها صورت گرفته است. در این بحث می توان به طور مشخص از کتاب «آرمان ها و واقعیت های اسلام» دکتر نصر نام برد. البته در نتیجه گیری، دست آورد سنت گرایی،یعنی وحدت متعالیه ی ادیان، با دستاورد نو اندیشی، یعنی پلوزالیزم دینی، به یک جا منتهی می شود؛ گرچه از لحاظ مبنا کاملاً متفاوت اند.

۴) توجه سنت گرایی به مسئله ی هنر دین، پدیده ی کم نظیری است که نواندیشان به آن توجه نکرده اند. بررسی دین بدون بررسی بعد هنر امکان پذیر نیست.

۵) سنت گرایی به بررسی بعد عرفان دینی و عرفان اسلامی هم توجه دارد. البته تفسیر سنت گرایی از عرفان اسلامی تفسیری سنت گرایانه است؛ یعنی عرفانی که دکتر نصر بر آن تأکید دارد، با آن چه ما ازعرفان انتظار داریم، متفاوت است. عرفان در نگاه یک فرد سنت گرا قطعاً می تواند به وحدت متعالیه ی ادیان بیانجامد و دیگر اجزای سنت گرایی را نتیجه بدهد - که خود این نگاه جای بحث دارد. - یکی از دوستانی که مدت ها در خدمت دکتر نصر بوده، این نقد را مطرح کرده است که دکتر نصر ابن عربی را واقعاً آن گونه که هست می فهمند، یا او را از دریچه‌ی سنت گرایی می‌فهمد؟ ایشان می گفت طرح این نکته و بحث پیرامون این موضوع که می توان عرفان اسلامی را از منظر دیگری فهمید که هم مخالف مدرنیسم باشد و هم سنت گرایی از دل این عرفان بیرون نیاید، برای خود دکتر نصر هم جالب بود.

۶) در باره ی موضع این دو جریان نسبت به فلسفه ی اسلامی باید گفت، نو اندیشی نسبت به فلسفه اسلامی بدبین است ولی در سنت گرایی فلسفه اسلامی وضعیت خیلی خوبی دارد. به نظر من نصر معنا و مفهوم فلسفه اسلامی در تقابل آن با مدرینسم را خیلی خوب فهمیده است. فلسفه اسلامی با مدرنیسم به آن معنایی که نصر می گوید - یعنی مدرنیسمی که بر پایه عقل جدید و عقل دکارتی بنا شده - تقابل دارد و این عقل را نمی پذیرد. فلسفه اسلامی بر یک نوع عقلانیت خاص مبتنی است که کاملاً با عقلانیت جدید متفاوت است. در حاشیه ی این مطلب باید به نکته ی دیگری هم اشاره کنم: بعضی از سخنرانان قبلی گفتند که نصر میان سنت های گوناگون فلسفه ی اسلامی تفاوتی قائل نمی شود. به نظرم این نکته نمی تواند درست باشد. نصر وجوه مشترک فلسفه های اسلامی را می بیند؛ آن وجوه مشترکی که در تقابل با مدرنیسم قرار می گیرد. همه ی سنت های مختلف فلسفه اسلامی مانند مشایی، اشراق و حکمت متعالیه یک وجه مشترک دارند وآن اشتراک این است که بر پایه ی عقل جزئی - به معنای جدید آن - مبتنی نشده‌اند. در آن ها عقل جزئی تنها و یگانه منبع معرفت فلسفی نیست. در همه سنت های فلسفه اسلامی، عقل حریم و محدودیت هایی دارد که این محدودیت ها را وحی، شهود و عقل کلی تعیین می کنند. ممکن است در این بحث تفاوت هایی میان ابن سینا و حکمت صدرایی وجود داشته باشد، ولی همه ی این فلسفه ها در مقابل وحی خاضع اند و آن جایی که میان بحث خود و وحی احساس تعارض کنند، بحث خود را حذف می نمایند. اما در فلسفه های جدید، عقل جزئی یکه تاز است و هر دستاوردی که این عقل جزئی دارد باید قابل قبول باشد. بنابراین از این منظر تقابل فلسفه های جدید با فلسفه های اسلامی تقابل کاملاً مقبولی است. اگر مدرنیته را به عنوان دستاورد عقل جزئی تفسیر کنیم، فلسفه ی اسلامی نمی تواند این عقل و دستاورد آن را بپذیرد؛ ولی ممکن است از مدرنیسم تفسیر دیگری ارائه بدهیم که آن تفسیر سازگارتر باشد. مجددا بر این نکته تاکید می کنم که فهم سنت گرایان و به خصوص دکتر نصر از مقوله ی مدرنیسم، فهمی است که به فرانسیس بیکن بر می گردد. بیکن جمله ی مشهوری در توصیف بشر جدید دارد که می گوید بشر جدید، بشری است که ملکوتش زمین است و تنها راه رسیدن به این ملکوت، علم جدید است. در این صحنه ی جدید، بشر جدید، علم را می پرستد و تنها بهشتی که برای خود تصور می کند، همین بهشت زمین است. این تصوری است که فرانسیس بیکن از مدرنیسم و بشر مدرن ارایه می دهد. این تصور شدیداً مورد نقد رنه گنون و دکتر نصر قرار گرفته است، اما می دانید که مقوله ی مدرنیسم تفسیرهای متعددی دارد. ممکن است ما با مدرنیسم برخوردی انتقادی داشته باشیم، یا تفاسیری را بپذیریم که بر اساس آن ها بتوان بعضی عناصر مدرنیسم را پذیرفت. این نگاه همه یا هیچ نسبت به مدرنیسم، که یا باید آن را کامل پذیرفت یا باید نقد کرد، در نسبت با تفسیر بیکنی از مدرنیسم سرنوشت مشخصی دارد. اگر تفسیر بیکنی از مدرنیسم را بپذیریم، موضع ما مشخص می شود؛‌ بهشت انسان دیندار، زمین خاکی نیست. بهشت زمانی حاصل می شود که انسان از این ملکوت زمینی گذر می کند و علم جدید هیچ گاه نمی تواند انسان را به بهشت برساند. اما پذیرفتن تفاسیر دیگر قطعاً نتایج دیگری را در پی خواهد داشت.

۷) من در نهایت به پدیده ی وحی می پردازم و این که وحی در سنت گرایی و نواندیشی چه سرنوشتی پیدا می کند. در سنت گرایی، وحی یکی از زبان های عقل شهودی است. به عبارت دیگر عقل شهودی می تواند به زبان های متفاوتی با بشر سخن بگوید که یکی از این زبان ها وحی است و قطعاًٌ در این دیدگاه چون ما با تعدد وحی مواجهیم، زبان ها هم متفاوت خواهد شد. به همین واسطه در این نگاه عنصر هرمنوتیک یا تفسیر اهمیت می یابد؛ یعنی ما باید عنصر اصلی و باطنی وحی را پیدا کنیم. ظاهر وحی در سنت گرایی اهمیت چندانی ندارد، بلکه گذر از ظاهر به باطن اهمیت فراوانی پیدا می کند. لذا سنت گرایان بر نوعی هرمنوتیک تشکیکی تأکید می کنند که وظیفه ی اصلی اش گذر از ظاهر به باطن وحی و پیدا کردن آن باطنی است که در همه ی وحی ها مشترک است.

در نو اندیشی، وحی با مفهوم شعری - به معنای جدید - و هنر جدید ارتباط پیدا می کند. در سنت گرایی هنر، بار معرفتی دارد و معرفت زا است؛ ولی در نگاه جدید، هنر ارزش معرفتی ندارد و وابسته به قوه ی خلاقیت است؛ صرفاً یک سوژه‌ی زبیاشناختی است. در نو اندیشی، وحی به تحلیل فلسفه های جدید مثل فلسفه ی کانتی تعلق پیدا می کند اما در سنت گرایی به کار بستن این نوع تحلیل ها برای وحی کاملاً اشتباه است، چون وحی یک مقوله ی سنتی یا سنت گرایانه است که در زیر تیغ فلسفه های جدید در نمی آید و مفهومی کاملاً مستقل دارد.

اگر بخواهم خلاصه کنم باید بگویم سنت گرایی به تحلیل مفهوم وحی نزدیک تر از نواندیشی است. این نزدیک تر بودن به این معنا نیست که تحلیل سنت گرایی را کاملاً منطبق می دانم. به نظر من هر دو جریان ایراد اصلی شان این است که آن گونه که باید، به وحی نمی پردازند؛ فقدان تحلیل های قرآنی و عدم توجه به نقش قرآن و نگاهی که قرآن نسبت به وحی دارد، یکی از ایرادهای هر دو جریان است. این نگاه بسیار مهمی است که در هیچ کدام از این دو جریان آن طور که باید به آن عنایت نشده است. گرچه توجه نصر به این مقوله بیش از سایر نواندیشان است و من این موضوع را انکار نمی کنم، ولی به نظرم پدیده ی وحی باید بیش از این مورد توجه قرار بگیرد. ما در مورد وحی دو نوع بحث می توانیم انجام دهیم: یکی بحث فلسفی که تا جایی پیش می رویم و تحلیل های خاصی ارائه می دهیم و دوم بحث پیرامون خودِ وحی است؛ درباره ی محتوای وحی و این که از تحلیل های زبان شناختی که در طول تاریخ اسلام در مورد مقوله ی وحی صورت گرفته است چه نکاتی به دست می آید.

مشکل اصلی سنت گرایان در مورد پدیده وحی این است که وحی را یکی از زبان های حکمت خالده می بینند؛ در صورتی که براساس تحلیل های متفاوتی که در جهان اسلام و حتی فلاسفه اسلامی از وحی وجود دارد - و می توانید مراجعه کنید - وحی مقوله ی کاملاً متفاوتی است. یعنی حکمت خالده یا سنت که یک جریان فکری دائمی میان سنت های بزرگ است، با وحی تفاوت دارد. وحی یک مضمون عالی تر دارد که حتی شاید بتوان حکمت خالده را در طول آن در نظر گرفت، نه اینکه وحی را در عرض حکمت خالده قرار دهیم. و به نظرم می توان گفت همه این تحلیل ها در مورد پدیده وحی دچار نقصان می باشند. ولی چنان که گفتم مشکل نواندیشی بسیار بیشتر از سنت‌گرایی است. متأسفانه وقت من دیگر به پایان رسیده است و توضیح بیشتر را به زمانی دیگر موکول می‌نمایم.

والسلام علیکم و رحمه الله

▪ سؤال:

ابتدای بحث اشاره داشتید که وحی یکی از با ارزش ترین دستاوردهای بشر است که در سنت مدرن در نظر گرفته نشده. ملاک ارزش چیست که شما وحی را با ارزش ترین می دانید؟

▪ جواب:

این مطلب وابسته به چشم اندازی است که شما تعریف می کنید. اگر ما مسلمانیم، وحی و قرآن را پذیرفته ایم و به قول دکتر نصر در دنیای مدرن هم زندگی می کنیم، وحی جزو مسلّمات و ضروریات فکری ماست و دستاورد بشری نیست، بلکه از طریق ارتباط زبانی خدا با بشر به دست آمده است. اگر از نگاه دیگری غیر از نگاه مسلمانی بحث کنیم، چشم انداز ما قطعاً تغییر می کند. من چشم انداز را در ابتدا تعیین کردم تا بتوانیم در چارچوب آن توانایی سنت گرایی و نو اندیشی را نسبت به پدیده وحی بررسی کنیم. این دو جریان در واقع تحلیل‌های خاصّی از اسلام و وحی دارند. از این رو، باید تحلیل‌های آنها را باید مقایسه کنیم.

نوشتار حاضر متن سخنرانی علیرضا قائمی نیا، عضو هیئت علمی دانشگاه باقرالعلوم و سردبیر فصلنامه ذهن، در همایش نقد و بررسی اندیشه های دکتر سید حسین نصر می باشد که در تاریخ ۱۶/۲/۱۳۸۷ در دانشکده فنی دانشگاه تهران ایراد شد. لازم به ذکر است که همایش مذکور با همکاری کانون اندیشه جوان و انجمن اسلامی دانشکده فنی دانشگاه تهران به مدت دو روز در تاریخ های ۱۵ و ۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۷ در دانشکده فنی دانشگاه تهران برگزار گردید.

سخنران: علیرضا - قائمی نیا