دوشنبه, ۸ بهمن, ۱۴۰۳ / 27 January, 2025
مجله ویستا

کبری ترین تصمیم زندگی


کبری ترین تصمیم زندگی

همیشه سر هر موضوع بی خودی به هم می پریدیم و اون قدر داد و بیداد راه می انداختیم که کم کم همسایه ها هم طرز نگاه کردنشون عوض شده بود، خودمونم حوصله مون سر رفته بود از این همه داد و …

همیشه سر هر موضوع بی خودی به هم می پریدیم و اون قدر داد و بیداد راه می انداختیم که کم کم همسایه ها هم طرز نگاه کردنشون عوض شده بود، خودمونم حوصله مون سر رفته بود از این همه داد و قال بی خود و بی نتیجه !....و از همه این ها بدتر تمایلی بود که به شکستن ظرف و ظروف پیدا کرده بودیم، که معمولا بعد از شکستن این احساس بد ندامت و پشیمانی بود که داشت خفه مون می کرد!

و.....چنین بود که کبری ترین تصمیم زندگی مان را گرفتیم! یعنی بعد از کلی جرو بحث بی خود و بی نتیجه و پر خسارت! آمدیم و عین دو تا بچه آدم نشستیم و قول و قرارهایمان را گذاشتیم که .....

از همین لحظه به بعد موقع بروز اختلاف نظر و اختلاف عقیده و اختلاف دیدگاه و...در زمان پیدایش هر گونه درگیری لفظی که معمولا انواع درگیری های دیگر را هم به دنبال دارد و.....

خلاصه این که هر وقت احساس کردیم داره دوباره دعوامون می شه !....به جای این که هر دومون به نبرد تن به تن پرداخته و آن یکی را متهم و مورد حمله قرار دهیم ....یکی مان لباس بپوشد و برود بیرون تا آب ها از آسیاب بیفتد و جو آرام شود و صلح و صفا برقرار شود!

درست چند ساعت از توافق و امضای قلبی هردومون نگذشته بودکه.....بله، دعواشد!

اونم چه دعوایی! مگر می شود وسط دعوا سکوت کرد یا مثل کم آورده ها لباس پوشید و رفت بیرون که اون یکی توی دلش بهت بخنده که: دیدی نتونستی جواب بدی؟ تو اصلا جوابی نداشتی، همون بهتر که رفتی بیرون منم جات خالی کلی از این سکوت و آرامش حاصله از نبودن تو استفاده کردم و به دوستام زنگ زدم و چند تا جوک جدید هم دستگیرم شد!

....خب این جاست که حرص آدم در میاد و تصمیم کبری تر و یک طرفه می گیرد که دیگه تحت هیچ شرایطی وسط دعوا سنگر را ترک نکند و همان جا بماند تا طرف هرجور شده شکست را بپذیرد. یا این که! خب دیگه یک نفر باید شکست بخورد نمی شود هر دو برنده باشند.!!

بعضی وقت ها هم وسط دعوا کردن، وقتی یادمون می آید که یک نفر باید برود بیرون تا آرامش برگردد ممکن بود هر دومون لباس می پوشیدیم و سر این که کی بره بیرون وکی بمونه دعوامون می شد!...حالا بیا و باقالی بارکن!

برعکس این هم پیش می آمد، یعنی که ممکن بود هیچ کدوممون حس و حال بیرون رفتن را نمی داشتیم و هی این یکی اون یکی را تعارف می کرد که تو برو بیرون تا آرامش برگرده خونه!...حالا تصور بفرمایید چقدر این منظره برای کسی که سوژه ای برای خندیدن ندارد، مناسب و به موقع است.

البته خیلی از این وقت ها نه تنها خنده و آرامشی به دست نمی آمد که هیچ بلکه آتش دعوا و مشاجره حالت جدی تر و و خیم تری هم پیدا می کرد وکار به جاهای باریک می کشید، جاهای خیلی باریک !خیلی خیلی باریک!

البته یادم رفت اضافه کنم که این قانون بین الطرفین المتخاصم ما که خیلی وقت ها جدی بود و بعضی وقت ها شوخی !چند تا بند و تبصره هم داشت از جمله این که هیچ کدام از طرفین حق نداشت بعد از ترک منزل به منظور برگشتن مجدد آرامش، به منزل مامان ایناش بره، چون در این صورت کل قضیه لو می رفت و پای فک و فامیل طرف به متن زندگی مون باز می شد و دوباره آرامش پر می کشید و می رفت همون جایی که عرب نی انداخت!

دوم این که دورترین جایی که اجازه داشتیم برویم یا تنها سینمایی بود که در شهر وجود داشت و همیشه خدا یا تعطیل بود یا فیلمش برایمان تکراری بود و جای دیگر پارک بزرگ نزدیک خونه مون بود که ما هم مثل خیلی ها بهش می گفتیم جای همیشگی!

توی این جای همیشگی خیلی خاطره جا گذاشته بودیم، خاطره های خوب، خاطره های ناامید کننده، خاطره های ....!

سوم این که هیچ کدوممون حق نداشتیم بیشتر از ۵ ساعت بیرون بمونیم و هرکی تلاش کنه زودتر بیاد یعنی که مهربون تره و برای زندگیش احترام بیشتری قائل است و باید این امتیاز مثبت را دیگری یک جوری جبران کند یا پاسخ دهد که عمرا اگه این اتفاق رمانتیک قابل افتادن بود والا برایتان تعریف می کردم!

حالا دیگر همه چیز عوض شده و نه از تنها سینمای شهر اثری هست و نه از آن خیابان با صفا و نه از آن جای همیشگی!

نه این که ما دعوامان نمی شود! نه، دعواهایمان حالشان خیلی خوب است! یعنی بهانه ها برای راه اندازی پروژه های دعواگرایانه خیلی زیاداست ولی.......ولی راستش دل و دماغی برایمان نمانده !

و تقریبا هیچ وقت حسش نیست!!! همه می گویند پس آن آتشفشان همیشه در حال فوران چی شد؟........

همه می گویند این کوه یخ از کجا پیدایش شد؟......

نمی دانم برای وقتی که آدم هیچ جوابی برای اشتباهاتش ندارد باید چه کار کند؟کجا برود؟حرف دلش را به چه کسی بگوید؟......راستی جای همیشگی مان چی، آیا باز هم قرار گذاشتن هایمان، دیر کردن ها و نیامدن هایمان،......

خاطره ساز خواهند شد؟

چه کسی می خواهد این خاطره ها را بسازد و بنویسد و بخواند و پند و عبرت بگیرد و رستگار شود!

تقی زاده