جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

داوری در تفکر و خشونت


داوری در تفکر و خشونت

«فلسفه, سیاست و خشونت» عنوان جذاب و پرطمطراقی است با این حال داوری در بحث تفصیلی این مفاهیم وارد نشده است بلکه سعی کرده نشان دهد که زمانه ما از نسبت این سه تقریباً بی خبر است

پیش از این چندین بار قصد کردم در باب آرای دکتر رضا داوری بنویسیم و به شیوه معمول یادداشت هایی از آثار او برداشته ام که هنگام نوشتن به مدد گیرم. هرچند چنین رسمی یعنی پاره پاره کردن متن، نابسنده و ناشایست است اما در عین حال گریزی از آن نیست، چون در ساحت امکانات موجود چاره یی در میان نیست و ما گاه برای آنکه حرف مان از حداقل انسجام معنایی برخوردار باشد باید به چنین رسم کذایی تن دهیم.

داوری به مثابه یک متفکر از چنان وزن و اعتباری در ملک ما برخوردار است که (در عین مخالف یا منتقد او بودن) نمی توان بی اعتنا از کنار او گذشت. او در سال های اخیر نقدها را شنیده و کمتر درصدد واکنش برآمده است. تا اینکه در کتاب «فلسفه، سیاست و خشونت» هم به پاسخگویی نقدها پرداخته و هم چکیده چند دهه تفکر خود را ابراز کرده است.

این کتاب به شیوه گفت وگوهای سقراطی - افلاطونی صورت بندی شده است به گونه یی که شاگرد یا خواننده غفرضیف او یا به زعم خودش دوست جوان، مرتب او را به پرسش می کشد، هرچند که تلاشش به چالش کشیدن داوری است اما بی گمان با همدلی پرسش ها طرح می شوند.

«فلسفه، سیاست و خشونت» عنوان جذاب و پرطمطراقی است. با این حال داوری در بحث تفصیلی این مفاهیم وارد نشده است بلکه سعی کرده نشان دهد که زمانه ما از نسبت این سه تقریباً بی خبر است. بی خبری و غفلت از واژگانی است که داوری از دیرباز و احتمالاً به تأسی از هایدگر در آثارش به کار برده است.

این کتاب به مباحث گسترده اما به هم متصل پرداخته است که شاید حتی در نوشته یی بلند نتوان به همه وجوه آن اشاره کرد. به ویژه آنکه چکیده چند دهه تفکر داوری را در خود دارد. بنابراین جا دارد در نوشته هایی مستقل به آن پرداخت.

به نظر من بعد از کتاب «وضع کنونی تفکر در ایران» (۱۳۵۶)، «فلسفه، سیاست و خشونت» از مهمترین آثار او به شمار می رود. اگرچه نفس همان کتاب پیشین را داراست اما داوری کمتر غرب ستیزی از خود نشان داده است و به مساله توسعه و تجدد اشاراتی دارد. کتاب هایی که در چند سال اخیر از او به چاپ رسیده عموماً مجموعه مقالاتی بودند که در نشریات و از جمله «نامه فرهنگ» چاپ شده بودند اما «فلسفه، سیاست و خشونت» تماماً تالیفی است و البته تالیفی درخور. هرچند به وجوه تفکر داوری نظر دارم و منتقدانه اما دلیلی ندارد که طرف آن نحله دیگر فلسفه یعنی فلسفه تحلیلی را بگیرم.

لذا نقد من نقدی دوسویه است، در عین حال که به توسعه نیافتگی انسان در مناطقی نظیر منطقه خود نظر دارم. این کتاب، انتقادی است به گفتارهای سروش و پیروان فلسفه تحلیلی. سروش چندی پیش اندیشه فروید و شاگردانش ازجمله داوری را معطوف به خشونت دانسته بود. اما مساله مهم این است که فلسفه ها در عین تمایز و تفاوت دارای نقاط اشتراکی هستند. عموماً آنها که به یکدیگر خرده می گیرند گاه سخنانی کاملاً شبیه به هم می گویند. گاهی یکدیگر را به ضدیوتوپیاگرایی متهم می کنند حال آنکه خود یوتوپیاگرا هستند و برعکس.

دکتر داوری به تقدم فلسفه بر سیاست و حتی تاریخ، علم و اخلاق اصالت می دهد و از این رو نحله های دیگر فلسفه را متهم می کند؛ که از ساحت آنچه برسازنده آنها است به عبارتی فی المثل از ساحت سیاست به فلسفه به معنای اصیل آن می نگرند، از این رو مثلاً فلسفه تحلیلی در فهم فلسفه، دچار سوء می شود.

اما به همین میزان دیگر نحله های فلسفی نیز می توانند اولاً خود را اصیل و بنیانگذار بپندارند، ثانیاً او را متهم به انتزاع کنند و حتی بگویند که او نیز از ساحتی دیگر به فلسفه می نگرد. بنابراین آن را تقلیل می دهد و نیز اینها هم می توانند مدعی شوند که سیاستمداران (نئولیبرال ها برای توجیه خشونت) از فلسفه تحلیلی سوءاستفاده می کنند چنان که نازیسم از نیچه و هایدگر سوءاستفاده کرد.

بنابراین آنچه همچنان در این نزاع مغفول می ماند، خود فلسفه است. مگر این که قائل به ساحتی شویم که فلسفه در آن با مفاهیمی چون سیاست، تاریخ، خشونت، اخلاق و علم مناسبات دیالکتیکی خود را برملا کند.

اما همچنان این پرسش باقی می ماند آیا برخی از نحله های فلسفه موجب می شود که امکان زندگی از آدمی سلب شود یا سلب امکان زندگی، باعثی دیگر دارد. پاسخ داوری این است که آن چه باعث سلب زندگی شود، فلسفه نیست. اما چه چیز در میان است که همیشه علت العلل بعضی جنایات به پای فلسفه نوشته شده است؟

پرسش نسبت فلسفه و سیاست، پرسشی است که به طور همیشگی و به انواع الحان بیان شده و مناسب با مقتضیات پاسخ هایی هم به آن داده شده است و بی شک باید گفت که در همه برهه ها این پرسش حضور داشته است.

کتاب «فلسفه، سیاست و خشونت» نیز می خواهد به همین طریق پرسش فکنی کند، بی آنکه شاید انتظار پاسخ یا دست کم پاسخ روشن از آن داشته باشیم. به راستی به همان میزان که «آری و نه»هایی در بعضی از بخش های کتاب به چشم می خورد، نویسنده در قبال بعضی از پرسش های مطروحه از سوی دوست جوان، «آری و نه» به کار برده است و همین نکته نشان می دهد که داوری چندان میلی ندارد همچون معرفت شناسان که به پرسش «چیست؟» می خواهند پاسخی روشن ارائه دهند، بیان روشنی عرضه کند.

او جز در مواردی که پرسنده به نقل از دیگران مساله تفکر معطوف به خشونت داوری را طرح می کند، پاسخ روشنی نمی خواهد بدهد.

داوری در قبال اینکه او را متهم به خشونت می کنند، می گوید مصادیق یا مواردی که در گفته هایش از خشونت تمجید کرده یا تبلیغ کرده، شاهد بیاورند. بدین طریق در چند مجلس این پاسخ را ارائه می دهد. اما به واقع مساله به این سادگی نیست.

شاید کمتر کسی یافت شود که به خشونت صریح فرمان داده یا تبلیغ کرده باشد. عمده این است که مظاهر یا تجلی خشونت با چه فرآیند پیچیده یی صورت می گیرد. شاید حتی ندانیم خشونت چیست یا کجاست. مهم این است که از دل تفکری یا فلسفه یا گفتاری بیرون می آید. بنابراین کافی نیست که بگوییم من در گفتارم مصادیق خشونت ندارم. به عبارتی به نظرم دفاع خامی است. آیا واقعاً خشونت تنها در ضرب وشتم و هتاکی بعد می یابد یا اینکه هر فلسفه یا گفتاری قابلیت و استعداد خشونت را در خود به طور بالقوه دارد؟

آیا اساساً خشونت و تفکر از هم قابل تفکیک است؟ البته پاسخ داوری چنین است آنان که فلسفه یی را به خشونت متهم می کنند، فهم ناقصی از آن دارند؛ «حرف های آن گروه از روشنفکران که فلسفه را منش خشونت می دانند در حقیقت فلسفه نیست، بلکه تکرار عادت فکری فرهنگ تاریخی است و این عادت هم از آثار و جلوه غلبه فاشیسم بر تفکر جدید است.» (ص۹۰) داوری از کسانی که او را و تفکرش را متهم به خشونت می کنند حرفی نمی زند. اما پرواضح است که روی سخن او با دکتر سروش و فلسفه تحلیلی ها و خلاصه پوپری هاست. پوپر کسی بود که فلسفه افلاطون را فلسفه خشونت و توتالیتر می دانست چرا که بارها مخالفتش را با دموکراسی بیان کرده بود. درک کردنی است که چرا داوری از افلاطون دفاع می کند زیرا خودش همچون او متهم به خشونت شده است. بنابراین دفاع از افلاطون و پاسخ به پوپر در واقع تمهیدی است برای دفاع از خود.

داوری به دلیل قبول مناصبی در حکومت، طبیعی است که در دیدرس چنین اتهامات و گفتاری قرار گیرد. به همین دلیل است که پرسنده می گوید؛ «کسی گفته است که کار شما توجیه خشونت حکومت است.» (ص ۱۳) البته داوری در هیچ کجا توجیه خشونت نکرده است اما بدین معنا نیست که هر تفکری ممکن است رابطه درونی با خشونت نداشته باشد. «اگر بپذیریم مفاهیم، خود ناشی از سلطه بر مصادیق و سرکوب تفاوت های میان مصادیق هستند پس در به وجود آمدن مفاهیم نوعی خشونت وجود دارد.»

امیرهوشنگ افتخاری راد


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.