سه شنبه, ۷ اسفند, ۱۴۰۳ / 25 February, 2025
زعفرانیه
دختر نوجوانی ،دستش رو گچ گرفته بود و دردمندانه گوشه ای از خیابان چهار زانو نشسته بود. لباس هایش پاره و کثیف و صورتش هم پر از دوده بود. غم عجیبی در صورتش بود که فقر را از چهره اش نمایان می کرد.آنقدر عاجزانه و مغموم نگاه می کرد که ترحم هر رهگذری را به خود جلب می کرد و در اکثر مواقع این ترحم با دادن پول همراه می شد، و این باعث خوشحالی دخترک بود.
به طوری که کسی او رو نبینه و به طرز ماهرانه ای،نیم نگاهی به صفحه ی موبایل قدیمی و رنگ و رورفته اش (که از قبل روی حالت بی صدا گذاشته بود) انداخت و sms خبری! برادرش را که دو تا چهارراه پایین تر همکار او بود خواند، خبر این بود: پدرش در حال تکدی گری سکته ی بسیار خفیفی زده بود و الان در خانه به سر می برد.
انگار دنیا روی سر دختر خراب شد،باید هر چه زودتر خود را به خانه می رساند ؛ نفهمید چطور بدون تغییر دکوراسیون و با همان لباس های کهنه و پاره ، خود را به سر خیابان رساند،جلوی یک تاکسی را گرفت : زعفرانیه؟! . .
فاطمه شهریور(باران)
(عضو تیم ادبی و هنری مدرسه)
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست