یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

شریعتی و فلسفه روایت عبدالكریم سروش


شریعتی و فلسفه روایت عبدالكریم سروش

نام دكتر شریعتی همچنان زنده است و همه ی علایم و قراین هم بر این گواهی می دهند اكنون ما در خانه ی او در دانشكده ای هستیم كه به نام او نامیده شده است

نام‌ دكتر شریعتی‌ همچنان‌ زنده‌ است‌ و همه‌ی‌ علایم‌ و قراین‌ هم‌ بر این‌ گواهی‌ می‌دهند. اكنون‌ ما در خانه‌ی‌ او در دانشكده‌ای‌ هستیم‌ كه‌ به‌ نام‌ او نامیده‌ شده‌ است‌. دانشجویان‌، استادان‌، علاقه‌مندان‌ و طرفداران‌ اندیشه‌ی‌ او در این‌ ظهر گرم‌ تابستان‌ با تجمّع‌ فوق‌العاده‌ی‌ خود در این‌ محضر نشان‌ می‌دهند كه‌ پس‌ از هفده‌ سال‌ خموشی‌، او همچنان‌ گویا و زبان‌آور است‌ و آتشی‌ كه‌ در خرمن‌ اندیشه‌ی‌ خلقی‌ زده‌ است‌ همچنان‌ شعله‌ می‌كشد و دردی‌ كه‌ در سینه‌ها نشانده‌ است‌ همچنان‌ دردمندان‌ را به‌ التهاب‌ وا می‌دارد و آنها را به‌ دنبال‌ درمان‌ می‌فرستد. نشانه‌ای‌ بهتر از این‌ بر مؤثر بودن‌ یك‌ شخصیت‌ و تاریخی‌ بودن‌ او و حُسن‌ و قوّت‌ تأثیر او در تاریخ‌ كه‌ به‌ نحو بی‌سابقه‌ای‌ این‌ چنین‌ جوانانِ دیار ما را جمع‌ كند تا برای‌ چندمین‌ بار، پیامهای‌ او را بشنوند و با او تجدید پیمان‌ كنند و زندگانی‌ خود را بر وفق‌ اندیشه‌های‌ او سامان‌ دهند، نداریم‌. از بی‌مهریهایِ روزگار گله‌ نمی‌كنیم‌ برای‌ اینكه‌ وفاداریِ وفاداران‌ چندان‌ است‌ كه‌ این‌ بی‌مهریها و سردیها، بهایی‌ و تأثیری‌ ندارند. و خداوند را می‌خوانیم‌ كه‌ این‌ كانون‌ پرحرارت‌ و پرفروغ‌ را همچنان‌ زنده‌ و تابنده‌ و درخشنده‌ بدارد و دلهای‌ كسانی‌ را كه‌ از او طلب‌ فروغ‌ و گرما می‌كنند، گرم‌ و پرفروغ‌ بدارد.

سخن‌ گفتن‌ از مرحوم‌ دكتر شریعتی‌، از یك‌ حیث‌ آسان‌ و از یك‌ حیثی‌ دیگر دشوار است‌. دشوار به‌ این‌ دلیل‌ كه‌ احاطه‌ یافتن‌ بر عمق‌ اندیشه‌های‌ او، به‌ دلیل‌ وسعت‌ آثار باقیمانده‌ از او، گاه‌ مشكل‌ است‌. امّا آسان‌ از این‌ حیث‌ كه‌ آن‌ قدر در مواضع‌ مختلف‌ و در میدانهای‌ گوناگون‌ پا نهاده‌ است‌ كه‌ وقتی‌ آدمی‌ بر سر سفره‌ی‌ اندیشه‌های‌ او می‌نشیند، هر نوع‌ غذایی‌ كه‌ با ذائقه‌ی‌ او و با عاقله‌ی‌ او مناسب‌ باشد، در این‌ سفره‌ می‌یابد. او كسی‌ را ناكام‌ و تشنه‌ باقی‌ نمی‌گذارد و به‌ همین‌ سبب‌ می‌توان‌ همچنان‌ و تا سالها از منبع‌ فوّاری‌ كه‌ برای‌ ما به‌ ارث‌ نهاده‌ است‌ بهره‌برداری‌ كرد و از تمام‌ شدنِ آن‌ نهراسید.

مرحوم‌ شریعتی‌ یك‌ جامعه‌شناس‌ بود و دین‌شناسیِ او هم‌ یك‌ دین‌شناسیِ جامعه‌شناسانه‌ بود و چنان‌ كه‌ می‌دانید محور فكری‌ او این‌ بود كه‌ دین‌ را با زندگیِ اجتماعی‌ و معیشتِ دنیوی‌ پیوند دهد و دریافت‌ و شناخت‌ تازه‌ای‌ از دین‌ براساس‌ اندیشه‌های‌ جامعه‌شناسی‌ ارائه‌ كند.

شریعتی‌ به‌ دلایل‌ مختلف‌ با فلسفه‌ی‌ رایج‌ در این‌ دیار و فلسفه‌ی‌ یونانی‌ و اندیشه‌های‌ عقلیِ به‌ جا مانده‌ از حكیمان‌ پیشین‌ بر سر مهر نبود و این‌ بی‌ مهری‌ را صراحتاً آشكار می‌كرد و درباره‌ی‌ آن‌ سخن‌ می‌گفت‌. البته‌ او هیچ‌گاه‌ با فیلسوفان‌، فیلسوفانه‌ چالش‌ نكرد و وارد مواضع‌ فلسفی‌ نشد و استدلال‌ و برهان‌ عقلی‌ - فلسفی‌ بر ضد ادله‌ی‌ عقلی‌ و فلسفی‌ فیلسوفان‌ اقامه‌ نكرد. آنكه‌ وارد گلستان‌ اندیشه‌های‌ او می‌شود به‌ درستی‌ استنباط‌ و استشمام‌ می‌كند كه‌ رایحه‌ی‌ فلسفه‌ از این‌ گلستان‌ بر نمی‌خیزد و بلكه‌ تمامِ در و دیوار آن‌ و تمام‌ ازهار و اشجار آن‌ گواهی‌ می‌دهند كه‌ فلسفه‌ در آن‌ میان‌، راهی‌ و جایی‌ ندارد. برای‌ بهتر شناختن‌ عمق‌ تفكّر شریعتی‌ و بینش‌ او به‌ جاست‌ كه‌ این‌ معنا هم‌، كاویده‌ و دانسته‌ شود كه‌ سرّ این‌ بی‌مهری‌ نسبت‌ به‌ فلسفه‌ چه‌ بوده‌ است‌ و تا كجا در نحوه‌ی‌ تفكّر او تأثیر نهاده‌ است‌ و دین‌شناسی‌ او را بالاخص‌ به‌ كدام‌ راه‌ كشانده‌ است‌.

شریعتی‌ در درجه‌ی‌ اول‌، یك‌ ایرانیِ خراسانی‌ بود و می‌دانید كه‌ خراسان‌ به‌ ضدّ فلسفه‌ بودن‌ نامبردار است‌ و این‌، نه‌ چیزی‌ است‌ كه‌ در زمان‌ ما نو شده‌ و قوّت‌ یافته‌ باشد بلكه‌ سابقه‌ و پیشینه‌ی‌ تاریخیِ بلندی‌ دارد.

مولوی‌ وقتی‌ پیش‌ از هجوم‌ اقوام‌ مغول‌ به‌ ایران‌، همراه‌ با پدرش‌ از بلخ‌ مهاجرت‌ كرد و از بغداد گذشت‌ و به‌ تركیه‌ كنونی‌ رفت‌ و در آنجا مقیم‌ شد،

● در یكی‌ از اشعار خود گفت‌:

از خراسانم‌ كشاندی‌ تا بر یونانیان‌ تا درآمیزم‌ بدیشان‌ تا كنم‌ خوش‌ مذهبی‌

تعبیری‌ كه‌ مولوی‌ در اینجا به‌ كار می‌برد و تقابلی‌ كه‌ بین‌ خراسان‌ و یونان‌ می‌افكند بسیار تقابل‌ معناداری‌ است‌ و تعبیر «خوش‌ مذهبی‌» نیز كه‌ در انتهای‌. این‌ بیت‌ می‌آورد، آن‌ هم‌ معنادار است‌ و دالّ بر نكته‌ و كنایه‌ای‌ است‌ كه‌ مولوی‌ منظور داشته‌ است‌. می‌گوید مرا از یك‌ قطب‌ فكریِ عالم‌ به‌ قطب‌ فكریِ دیگر كشاندی‌. «از خراسانم‌ كشاندی‌ تا بر یونانیان‌»؛ یعنی‌ از جایی‌ كه‌ فلسفه‌ را نمی‌پسندیدند و طرد می‌كردند، مرا بیرون‌ آوردی‌ تا برِ یونانیان‌ و كانون‌ فلسفه‌، «تا در آمیزم‌ بدیشان‌ تا كنم‌ خوش‌ مذهبی‌».

●خاقانی‌ شروانی‌ همین‌ تعبیر را در دو قرن‌ قبل‌ از مولوی‌ می‌آورد، می‌گوید:

فلسفه‌ فلسی‌ و یونان‌ همه‌ یونی‌ ارزد نفی‌ این‌ مذهب‌ یونان‌ به‌ خراسان‌ جویم‌

یونانی‌ را در خراسان‌ طرد می‌كردند. خاقانی‌ شروانی‌ میراث‌خوار غزالی‌ بود و غزالیِ طوسیِ خراسانی‌ از برجسته‌ترین‌ شخصیتها در تاریخ‌ و فرهنگ‌ اسلام‌ و ایران‌ بود كه‌ عَلَم‌ مخالفت‌ با فلسفه‌ی‌ یونانی‌ را برافراشت‌ و كتاب‌ «تهافهٔ‌ الفلاسفه‌» را نوشت‌ و در آن‌ كتاب‌، بیست‌ مسئله‌ی‌ فلسفی‌ را مطرح‌ كرد و خطاهای‌ فیلسوفان‌ را در آن‌ بیست‌ مسئله‌ی‌ مهم‌ نشان‌ داد و در سه‌ مسئله‌، فیلسوفان‌ را تكفیر كرد: اوّل‌ در مسئله‌ی‌ حشر اجساد، دوم‌ در مسئله‌ی‌ قِدَم‌ عالم‌ و سوّم‌ در مسئله‌ی‌ عِلم‌ باری‌ به‌ جزئیات‌.

گفته‌اند كتاب‌ غزالی‌ تأثیری‌ در تاریخ‌ فرهنگ‌ اسلام‌ نهاد و ضربه‌ای‌ به‌ كمر فلسفه‌ وارد كرد كه‌ پس‌ از آن‌، فلسفه‌ دیگر كمر راست‌ نكرد و به‌ آن‌ استواری‌ و استقامتِ پیشین‌ باز نگشت‌. البته‌ كار او و كتاب‌ او بی‌پاسخ‌ نماند و حكیمان‌ و فیلسوفان‌ - و از همه‌ مهم‌تر ابن‌رشدِ اندلسی‌ - به‌ كتاب‌ او پاسخ‌ گفتند امّا داوریِ پاره‌ای‌ از شارحان‌ و ناقدان‌ آثار او، این‌ بوده‌ است‌ كه‌ تأثیر پاسخ‌ كتاب‌ ابن‌رشد به‌ قوّت‌ تأثیر كتاب‌ غزالی‌ نرسید و آثار مخرّب‌ و مخلّ او را تماماً دفع‌ نكرد.

داستان‌ فلسفه‌ و ضدّیت‌ با آن‌، از غزالی‌ آغاز نشد و به‌ او هم‌ ختم‌ نگردید، گرچه‌ غزالی‌، در این‌ زمینه‌، شخصیت‌ برجسته‌ای‌ بود. پس‌ از او نوبت‌ به‌ مولوی‌ رسید و این‌ ضدّیت‌، شخصیت‌ زبان‌آوری‌ برای‌ خود پیدا كرد كه‌ به‌ بهترین‌ وجه‌ و در قالبِ گویاترین‌ تمثیلات‌، آن‌ را بیان‌ می‌كرد و همه‌ی‌ اینها هم‌، از سرِ دینداری‌ و از سرِ شفقت‌ بر شرع‌ بود و با این‌ هدف‌ انجام‌ می‌شد كه‌ حریم‌ دینداری‌ محفوظ‌ بماند و هجوم‌ مهاجمانِ فیلسوف‌ خنثی‌ و بی‌اثر شود. در تمام‌ كتاب‌ مثنویِ مولانا، این‌ نكته‌ تلقین‌ می‌شود كه‌ یا فلسفه‌ بر ضدّ دین‌ است‌ و یا حداقلش‌ این‌ است‌ كه‌ راه‌ رسیدن‌ به‌ خدا را دور می‌كند؛ بنابراین‌ یا حاجت‌ به‌ آن‌ نیست‌ و یا اصلاً حاجت‌ به‌ دفع‌ كردن‌ و ابطال‌ آن‌ است‌. حاجت‌ به‌ آن‌ نیست‌ چون‌ راههای‌ نزدیك‌تر داریم‌، امّا اگر آن‌ را كُفر و مخالف‌ شرع‌ بدانیم‌، در آن‌ صورت‌ باید به‌ قوّت‌ در نفی‌ و ابطال‌ آن‌ بكوشیم‌. مخاطب‌ این‌ شعر بسیار مشهور مولوی‌ كه‌:

پای‌ استدلالیان‌ چو بین‌ بود پای‌ چوبین‌ سخت‌ بی‌تمكین‌ بود (۱)

فیلسوفان‌ هستند و كس‌ دیگری‌ نیست‌.

●به‌ اعتقاد مولانا، ورودِ به‌ دین‌ یا عقل‌ فلسفی‌ و استدلالی‌، دین‌ را تخریب‌ می‌كند:

ظاهرِ الفاظ‌شان‌ توحید و شرع‌ باطن‌ آن‌ همچو در نان‌ تخم‌ صرع‌ (۲)

تخم‌ صرع‌ ماده‌ای‌ سمّی‌ است‌ كه‌ گاه‌ آن‌ را با گندم‌ یا جو مخلوط‌ می‌كنند و نانی‌ كه‌ از آن‌ آرد به‌ دست‌ می‌آید قطعاً كُشنده‌ است‌. مولوی‌ می‌گوید ظاهر الفاظ‌ فیلسوفان‌ توحید و شرع‌ است‌، آن‌ را شرع‌ اندوده‌ می‌كنند امّا باطن‌ آن‌ قَتّال‌ است‌ و زهرآگین‌ و آدمی‌ را به‌ هلاكت‌ می‌افكند: «باطن‌ آن‌ همچو در نان‌ تخم‌ صرع‌».

هر كه‌ را در دل‌ شك‌ و پیچانی‌ است‌ در جهان‌ او فلسفی‌ پنهانی‌ است‌

می‌نماید اعتقاد و گاه‌گاه‌ آن‌ رگ‌ فلسف‌ كند رویش‌ سیاه‌ (۳)

گاهی‌ ممكن‌ است‌ فیلسوفی‌ اظهار ایمان‌ هم‌ بكند ولی‌ بالاخره‌ كفر و بی‌ایمانی‌ او آشكار می‌شود و تفلسف‌ و فلسفه‌پردازی‌ و فلسفه‌ باقی‌ او، مشت‌ او را باز می‌كند: «آن‌ رگ‌ فلسف‌ كند رویش‌ سیاه‌».

اما سرّ مطلب‌ چیست‌؟ سرّ این‌ مطلب‌ در این‌ است‌ كه‌ فیلسوفان‌ به‌ عقل‌ خود متّكی‌ هستند و این‌ متكی‌ بودنِ به‌ عقل‌، آفت‌ الافات‌ و از نظر یك‌ عارف‌، مادرِ رذایل‌ است‌. مولوی‌ می‌گوید خدا عقل‌ را به‌ منزله‌ی‌ یك‌ عصا به‌ شما داد تا با این‌ عصا راهتان‌ را پیدا كنید. بنا این‌ بود كه‌ به‌ كوری‌ خود معترف‌ باشید و در مواردی‌ كه‌ راه‌ را نمی‌بینید از یك‌ دیده‌ور و از یك‌ بینا كمك‌ بگیرید ولی‌ شما ناسپاسی‌ كردید و عصایی‌ را كه‌ كمك‌ دست‌ شما بود، برگرفتید و بر سرِ و چشم‌ كسی‌ زدید كه‌ به‌ شما عصا داه‌ بود:

او عصاتان‌ داد تا پیش‌ آمدید آن‌ عصا از خشم‌ هم‌ بر وی‌ زدید

چون‌ عصا شد آلتِ جنگ‌ و نفیر آن‌ عصا را خُرد بشكن‌ ای‌ ضریر (۴)

حالا كه‌ عصا موجب‌ دعوا شد، دیگر نگه‌داشتنی‌ نیست‌؛ آن‌ را باید شكست‌ و دور افكند. عصا برای‌ نزاع‌ كردن‌ و كفر ورزیدن‌ نسبت‌ به‌ خدا و شبهه‌افكندن‌ در دین‌ نبود، برای‌ پیدا كردن‌ راه‌ بود، برای‌ آن‌ بود كه‌ انسانِ ناآگاه‌ معترف‌ و مذعِن‌ به‌ نابینایی‌ خود باشد و در مواقع‌ حاجت‌ از بینایان‌ استمداد كند. امّا این‌ كور، كوری‌ خود را فراموش‌ كرد و عصا را به‌ آلت‌ جنگ‌ و نفیر بدل‌ ساخت‌:

چون‌ عصا شد آلتِ جنگ‌ و نفیر آن‌ عصا را خُرد بشكن‌ ای‌ ضریر

حلقه‌ی‌ كوران‌ به‌ چه‌ كار اَندرید دیِدبان‌ را در میانه‌ آورید (۵)

شما كورید، شما باید معترف‌ باشید كه‌ این‌ عقل‌، بینایی‌ چندانی‌ ندارد و باید از بینایان‌ كه‌ همان‌ پیامبران‌اند كمك‌ بجویید ولی‌ شما عاقلان‌ و شما فیلسوفان‌ به‌ احساس‌ استغنا رسیدید، توهّم‌ استقلال‌ كردید و خود را از نبی‌ مستغنی‌ پنداشتید و به‌ همین‌ سبب‌ عقلی‌ كه‌ بنا بود شما را راهنمایی‌ كند، راه‌زنی‌ كرد.

عارفانی‌ مثل‌ مولوی‌ عقل‌ فلسفی‌ را رقیب‌ نبوّت‌ می‌دیدند. از نظر آنان‌ فیلسوفان‌ كسانی‌ بودند كه‌ با تكیه‌ بر عقل‌ و تشخیص‌ و تدبیر خود، خویش‌ را مستغنی‌ از رسولانِ حقّ می‌دیدند. در این‌ باره‌ مولوی‌ داستان‌ پسر نوح‌ را برای‌ ما مثال‌ می‌زند و می‌گوید وقتی‌ آب‌ همه‌ی‌ سطح‌ زمین‌ را فرا گرفت‌ و نوح‌ از پسر خود خواست‌ كه‌ بیاید و در كشتی‌ بنشیند تا رهایی‌ پیدا كند، او بر خود تكیه‌ كرد و گفت‌ من‌ شناگری‌ می‌دانم‌؛ من‌ به‌ كشتی‌ تو و به‌ سفینه‌ی‌ نجات‌ تو احتیاجی‌ ندارم‌. او زیركی‌ ورزید، تكیه‌ بر عقل‌ و هنر و مهارت‌ خود كرد ولی‌:

كاشكی‌ او آشنا ناموختی‌ تا طمع‌ در نوح‌ و كشتی‌ دوختی‌

كاش‌ چون‌ طفل‌ از حِیَل‌ جاهل‌ بُدی‌ تا چو طفلان‌ چنگ‌ در مادر زدی‌ (۶)

كاش‌ او شنا بلد نبود و آن‌ نیمه‌ مهارت‌ را نداشت‌ و در عوض‌ خود را محتاج‌ پیامبر می‌دید و به‌ او می‌پیوست‌ و نجات‌ ابدی‌ می‌یافت‌ امّا به‌ سبب‌ همان‌ خُرده‌ خِرَدی‌ كه‌ در او بود هلاكت‌ ابدی‌ یافت‌ و از نجات‌ ابدی‌ محروم‌ شد.

همچو كنعان‌ سر ز كشتی‌ وامكش‌ كه‌ غُرورش‌ داد نفس‌ زیركش‌

كه‌ برآیم‌ بر سر كوه‌ مَشید منّت‌ نوحم‌ چرا باید كشید (۷)

كاشكی‌ او آشنا ناموختی‌ تا طمع‌ در نوح‌ و كشتی‌ دوختی‌

علاوه‌ بر آن‌، مولوی‌ به‌ ما می‌گوید كه‌ فیلسوفان‌ گاه‌ دین‌ را با معیار عقل‌ خود می‌سنجند و این‌ بدترین‌ كاری‌ است‌ كه‌ می‌كنند چرا كه‌ در این‌ صورت‌، آنچه‌ را كه‌ به‌ عقلشان‌ نمی‌رسد، غیرواقعی‌ و محال‌ می‌شمارند و به‌ همین‌ سبب‌ دست‌ تأویل‌ و تصرّف‌ در دین‌ می‌برند و این‌ هم‌ آفتِ دیگری‌ است‌ كه‌ از تكیه‌ بر عقلِ خویش‌، زاده‌ می‌شود:

عقلِ بحثی‌ گوید این‌ دورست‌ و گو بی‌ زتأویلی‌ مُحالی‌ كم‌ شنو (۸)

عقلِ بحثی‌، یعنی‌ عقلِ فلسفی‌، گاهی‌ وقتی‌ به‌ یكی‌ از معارف‌ دینی‌ می‌رسد كه‌ آن‌ را در نمی‌یابد یا آن‌ را فوق‌ دریافت‌ خود می‌یابد. می‌گوید: «این‌ دورست‌ و گو». یعنی‌ این‌ از مرحله‌ دور است‌، این‌ بیراه‌ و بی‌ربط‌ و نادرست‌ است‌، باید تأویل‌ كرد و اگر تأویل‌ نكنیم‌ به‌ ورطه‌ی‌ محال‌ اندیشی‌ می‌افتیم‌.

قطب‌ گوید مر تو را ای‌ سُست‌ حال‌ آنچ‌ فوق‌ عقل‌ تُوست‌ آید محال‌ (۹)

امّا قطبِ تو كه‌ ولیّ خدا است‌ به‌ تو می‌گوید: نه‌، تند نرو، چون‌ فوق‌ عقل‌ تو است‌ می‌گویی‌ محال‌ است‌.

۱. مثنوی‌ معنوی‌، همان‌ ، دفتر اول‌، بیت‌ ۲۱۳۲.

۲. همان‌ ، بیت‌ ۲۱۵۴.

۳. همان‌ ، ابیات‌ ۳۲۹۰ و ۳۲۹۱.

۴. همان‌ ، ابیات‌ ۲۱۴۱ و ۲۱۴۲.

۵. همان‌ ، بیت‌ ۲۱۴۳.

۶. همان‌ ، دفتر چهارم‌، ابیات‌ ۱۴۱۱۳ و ۱۴۱۴.

۷. همان‌ ، ابیات‌ ۱۴۰۸ و ۱۴۰۹.

۸. همان‌ ، دفتر سوم‌، بیت‌ ۳۶۵۴.

۹. همان‌ ، بیت‌ ۳۶۵۵.

۱۰. همان‌ ، دفتر اول‌، بیت‌ ۳۷۵۰.

۱۱. اسلام‌ به‌ عنوان‌ یك‌ «ایدئولوژی‌» یعنی‌ عقیده‌ و ایمان‌ و جهت‌ فكری‌ و مسئولیت‌ اجتماعی‌ و جهان‌بینی‌ خاص‌، با اسلام‌ به‌ عنوان‌ یك‌ فرهنگ‌ و تمدّن‌ تاریخی‌ كه‌ مجموعه‌ی‌ علوم‌ و معارف‌ و افكار و آثار فلسفی‌ و علمی‌ و اخلاقی‌ و ادبی‌ و عرفانی‌ است‌ كه‌ در طیّ چهارده‌ قرن‌ به‌ كوشش‌ علما و متفكّران‌ و نوابغ‌ مسلمانان‌ «درباره‌ی‌ اسلام‌» و یا «در پیرامون‌ آن‌» فراهم‌ آمده‌ یكی‌ تلقی‌ می‌شود و چنان‌ در هم‌ آمیخته‌ است‌ كه‌ بسیار كم‌اند كسانی‌ كه‌ این‌ دو را از هم‌ جدا می‌دانند. (م‌آ ۲۰، ص‌ ۴۰۴).

پس‌ می‌بینم‌ كه‌ در تاریخ‌ به‌ دو مذهب‌ یا به‌ دو مرحله‌ی‌ تاریخی‌ برمی‌خوریم‌: مذهبی‌ یا مرحله‌ی‌ تاریخی‌ای‌ كه‌ در آن‌، مذهب‌ به‌ شكل‌ ایدئولوژی‌ مطرح‌ است‌، و مرحله‌ای‌ كه‌ مذهب‌ به‌ شكل‌ سنّت‌ بومی‌ یا سنّت‌ قومی‌ یا سنّت‌ اجتماعی‌ است‌، یا تجلّی‌ روح‌ جمعی‌ و گروهی‌ است‌ و به‌ این‌ شكل‌ است‌ كه‌ همه‌ی‌ پیامبران‌ بزرگ‌، در آغاز كه‌ برخاسته‌اند و یك‌ نهضت‌ آگاهی‌بخش‌ و روشنگر ایجاد كرده‌اند و شعارهای‌ طبقاتی‌ و گروهی‌ و انسانی‌ مشخص‌ داده‌اند، افرادی‌ به‌ آن‌ پیوسته‌اند ] ... [ امّا در مراحل‌ بعدی‌، این‌ مذهب‌ از شكل‌ حركت‌ به‌ شكل‌ انستیتوسیون‌ (Institution) در می‌آید، به‌ شكل‌ نهاد اجتماعی‌ در می‌آید. موومان‌ تبدیل‌ به‌ انستیتوسیون‌ می‌شود، حركت‌، تبدیل‌ به‌ یك‌ نهاد می‌شود ] ... [ در این‌ حالت‌ هر كس‌ كه‌ به‌ این‌ مذهب‌ معتقد است‌ از شكم‌ مادرش‌ همین‌جور مؤمن‌ بیرون‌ می‌آید! ] ... [ در این‌ مرحله‌، ایدئولوژی‌ چه‌ مذهبی‌ باشد و چه‌ غیرمذهبی‌، دیگر ایدئولوژی‌ نیست‌، سنّت‌ اجتماعی‌ است‌، فرهنگ‌ است‌ و آگاهانه‌ انتخاب‌ نمی‌شود. (م‌آ ۲۳، ص‌ ۷۱).

۱۲. مثنوی‌ معنوی‌، همان‌ ، دفتر اول‌، ابیات‌ ۳۴۵۲ و ۳۴۵۳.

۱۳. همان‌ ، بیت‌ ۳۴۴۵.

۱۴. همان‌ ، دفتر پنجم‌، ابیات‌ ۵۶۱ و ۵۶۰.

۱۵. همان‌ ، دفتر چهارم‌، بیت‌ ۲۱۸۴، عاشق‌ هر جا شكال‌ و مشكلی‌ است‌ دشمن‌ هرجا چراغ‌ مُفیلی‌ است‌.

۱۶. همان‌ ، دفتر پنجم‌، بیت‌ ۵۶۲.

۱۷. همان‌ ، دفتر سوّم‌، بیت‌ ۲۶۵۴.

۱۸. شریعتی‌ در كثیری‌ از آثار خود این‌ تفكیك‌ را نمایان‌ ساخته‌ است‌ به‌ عنوان‌ نمونه‌ رجوع‌ كنید به‌: (م‌آ ۱۵، ص‌ ۸، م‌آ ۴، ص‌ ۱۵۰) و نیز درسهای‌ اسلام‌شناسی‌ او.

۱۹. برای‌ آگاهی‌ از این‌ تعبیر رجوع‌ كنید به‌ (م‌آ ۲۳، ص‌ص‌ ۲۷۲ تا ۲۰۷).

۲۰. به‌ عنوان‌ نمونه‌ نگاه‌ كنید به‌ (م‌آ۲۳، ص‌ص‌ ۷۱ و ۷۲).

۲۱. البته‌ گاهی‌ دكتر قاعده‌ی‌ «الواحِدُ یَصْدُرُ عَنْهُ اِلاّ ال۰۳۹;واحِد» را مطرح‌ می‌كرد و با طنز از آن‌ رد می‌شد.

۲۲. مثنوی‌ معنوی‌، همان‌ ، دفتر چهارم‌، ابیات‌ ۱۹۴۸ و ۱۹۵۰.

۲۳. همان‌ ، دفتر پنجم‌، بیت‌ ۳۲۱۴.

۲۴. همان‌ ، بیت‌ ۳۲۱۷.

۲۵. همان‌ ، بیت‌ ۳۲۴۰.

۲۶. عبدالكریم‌ سروش‌، از شریعتی‌ ، تهران‌، صراط‌، ۱۳۸۴، ص‌ص‌ ۱۶۱-۱۳۷.


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 4 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.


همچنین مشاهده کنید