جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

تنش های یک امپراتوری


تنش های یک امپراتوری

سرباز آمریکایی در میان هیاهو و بارقه های انفجار میدان جنگ, در یونیفرم ضدگلوله آخرین مدل خود پیچیده شده است کاسکتی صورت وی را می پوشاند و بدین ترتیب از آن محافظت کرده و به وی امکان استفاده از تجهیزات الکترونیکی را که حمل می کند, می دهد

سرباز آمریکایی در میان هیاهو و بارقه های انفجار میدان جنگ، در یونیفرم ضدگلوله آخرین مدل خود پیچیده شده است. کاسکتی صورت وی را می پوشاند و بدین ترتیب از آن محافظت کرده و به وی امکان استفاده از تجهیزات الکترونیکی را که حمل می کند، می دهد. رایانه ای که او کنترلش را در دست دارد، حاوی بانک اطلاعات است و به فرامین صوتی پاسخ می دهد. روی صفحه مانیتور «پیشرفته» کاسکتش می تواند نقشه ها را ببیند؛ موقعیت خود را توسط سیستم GPS محاسبه کرده و قادر است فرامین نوشتاری، دستورات عملیاتی و اطلاعات فنی لازم برای تشخیص یک دستگاه و حتی تصاویر ویدئویی را مشاهده کند. دوربین کار گذاشته شده در این مدول، امکان دید شب از میان دود را نیز می-دهد. گوش های الکترونیکی که در دو طرف کاسکت وجود دارند، منبع صدا را ردیابی می کنند. این سیستم کامپیوتری به منظور امنیت بیشتر، به یک مین یاب متشکل از حس گرهای حرارتی و یک رادار کوچک متصل است. اسلحه وی هم مسلما تفنگ مدل ۱۴-M است. این اسلحه مجهز به دوربین حرارتی و قادر به کشف مخفیگاه ها است، همچنین امکان پخش تصاویر در شبکه را می دهد. سرباز پیاده نظام که به لطف لیزر مسافت یاب و تعیین مکان کننده اش، دیده بان نیز هست، به عضوی از شبکه فن آوری و اطلاعات تبدیل می شود. آیا اینها همه یک داستان علمی- تخیلی است؟

از سال ۱۹۹۴، برخی از این وسایل در چارچوب ۲۱ CLW آماده به کارگیری در ارتش آمریکا بود. «انقلاب تجهیزات نظامی» (RMA) که از زمان جنگ نخست خلیج فارس (۱۹۹۱) به کار گرفته شد، میزان فایده فن آوری را به حد اعلای خود رساند. آیا سلاح های پیروز و موفق به کار گرفته شده در عراق طی عملیات «طوفان صحرا»، همان هواپیماهای مخفی، موشک های سریع السیر، بمب های دقیق نبودند و آیا سایر تجهیزات تشکیل دهنده این ائتلاف بین المللی تحت رهبری آمریکا، نقشی فرعی نداشت؟ هماهنگی واقعی بسیاری از سلاح های دوربرد، قابلیت نبردی بی سابقه را به دست داد؛ رویدادی که پیش از ظهور انفورماتیک غیرقابل تصور بود.

از این پس، مدرن ترین تکنیک های ارتباطی وارد تقسیم بندی های قدرتمندتر، فعال تر و تجدید سازمان دهی شده تر قرن ۲۱ می شوند. دنیس ریمر، رئیس ستاد ارتش آمریکا، این گونه پیش بینی می کند: «هنگامی که دشمن در میدان نبرد انگشت کوچکش را حرکت دهد، تمامی نیروهایمان از آن مطلع خواهند شد و قادر خواهند بود سریعا وی را کیش و مات کنند.»

سرباز تبدیل به مهندسی می شود که نابودسازی را با وجدانی آسوده فراهم می آورد. «اینترنت تاکتیکی»، تجهیزات دقیق چند برابرکننده قدرت آتش هواپیماهای بمباران کننده شکاری، افزایش تعداد هواپیماهای بی سرنشین که در ابتدا برای شناسایی و سپس برای جنگ در نظر گرفته شده اند؛ هیچ گاه تاریخ شاهد چنین تفاوت عظیمی میان ارتش اول دنیا و رقبا و یا متحدانش نبوده است. گاستون بوتول، بنیان گذار «پولمولوژی» در سال ۱۹۴۵، همه اینها را در سال ۱۹۶۲ پیش بینی کرده بود، هنگامی که گفت: «سرباز تبدیل به مهندسی می شود که نابودی نسلی را با ماشین حساب، صفحه رادار و دکمه ها فراهم می آورد. این امر به وی امکان خواهد داد، به طرز هولناکی وجدانی آسوده داشته و یا حتی بی اطلاع باشد. وی قادر خواهد بود، به تمامی کسانی که به وی خرده می گیرند، پاسخ دهد: «من سلاخ نیستم، من یک مهندسم.»

انقلاب تجهیزات نظامی مانند هر انقلاب دیگری از توافق نظر واحد برخوردار نیست. حتی در ایالات متحده نیز برخی افسران خرده می گیرند که تجهیزات پیشرفته پیاده نظام، بسیار زاید و دست و پا گیر است. برخی دیگر ابراز نگرانی کرده و می گویند: «وابستگی بیش از حد به شبکه های کامپیوتری، با وارد کردن لطمه شدید به روحیه جنگجویی ارتش، به جای تحکیم، خطر تضعیف آن را در پی دارد، چرا که سربازان بیشتر به کاربران شبکه تبدیل می شوند تا سرباز». در سال ۱۹۵۸ در چین، دو سرهنگ نیروی هوایی به نام های کیائولیانگ و وانگ زیانگسویی در کتاب خود با این پدیده مخالفت کرده و اظهار داشتند: «تحقیقات انجام شده توسط آمریکایی ها، به گونه ای اجتناب ناپذیر حاوی نکات تئوریک کور و خطاهای استدلالی است.»

دستاورد «حمله از راه دور» که از کشته شدن افراد در جبهه خودی ممانعت به عمل می آورد، همان حس برتری تکنولوژیکی است که باعث پیدایش مفهومی جدید شده و آن «کشته ندادن» است. زمینه دیگری که به دنبال این بحث مطرح می شود، آن است که دولت ها و ستادهای ارتش در نظر دارند تا ارتش های تخصصی با هزینه های هنگفت تشکیل دهند؛ ارتش هایی که از این پس در بطنشان کیفیت بر کمیت فائق آید.

جنگ به پدیده ای «انسانی» تبدیل می شود که به تصور دخالت نظامی برای درهم شکستن موقعیت های غیرقابل تحمل (از جمله قحطی، نسل کشی، پاک سازی قومی، جنگ های داخلی بی وقفه و غیره) باز می گردد. پدیده ای که در آن، ارزش های دوران باستان با همان داستان های معروف که در آن آدم خوب ها نهایتا به پیروزی می رسند، تجلی می یابد. آن هم برای خوش آیند کارشناسان جنگ اشرافی که با حرارت در «هدف گیری های دقیق» به سوی «جنگ های تفننی» باز می گردند.

با این همه، این پیشرفت در نظر اول همان تفکر آگوستین قدیس پس از افلاطون گرامی، در قرن پنجم میلادی در باب تمایز «جنگ منصفانه» (که قانونی و برای دفاع از خود است) از «جنگ غیرمنصفانه» (که غیرقانونی بوده و به تجاوز می انجامد) را دوباره مورد توجه قرار می دهد. این نظریه با ترسیم چارچوب تحلیل درگیری های اخلاقی طی اعصار (و با تحولات و وقفه های بی شمار)، با تلاش های صورت گرفته برای شکل دادن به استفاده از زور در روابط بین دولت ها، همراه بوده است. مجموعه ای از قوانین که خود به دو بخش تقسیم می شود که عبارت است از jus ad bellum (با مضمون قوانین شروع جنگ اخلاقی و شرعی) و jus in bello (معیارهای جنگ قابل قبول اخلاقی).

نگرش «جنگ منصفانه» که خصوصا به لطف کنوانسیون های لاهه و ژنو در حقوق بین الملل مثبت گنجانده شده است، حق دفاع از خود را برای ارتش ها و دولت ها مانند افراد «ذی حق»، «تمامیت ارضی» و «خوداستقلالی» قائل می شود. با این همه نیکلا تاواگلیون در اثر خود با عنوان Dilemme du soldat Le «دو راهی پیش روی سرباز» چنین اظهارنظر می کند: «این نظریه در نگاه اول نسبت به دو رقیب سرسخت تئوریک خود برتری دارد. یعنی صلح طلبی مطلق و واقع گرایی غیراخلاقی.»

عملیات «طوفان صحرا» که تحت نظر سازمان ملل متحد هدایت می شد، با هدف ایجاد «نظم نوین جهانی» صورت پذیرفت. ژیل آندرآنی و پیرهاسز عنوان می کنند که در حقیقت، چشم پوشی از استفاده غیردفاعی از ارتش که در منشور سازمان ملل متحد نیز به ثبت رسیده است، دیگر بازدارنده ایالات متحده نیست (آیا این نوعی توجیه جنگ است؟). مسلما طی ده سال اخیر، ظاهرا دخالت نظامی «بشردوستانه» (در سومالی، هائیتی، بوسنی هرزگوین، روآندا، سیرالئون، کوزوو، تیمور شرقی و جمهوری دموکراتیک کنگو) مستولی بوده است، اما ستاره اقبال این نوع جنگ رو به افول است. زیرا چه کسی حاضر می شود، خشونت را در برابر خشونت به کار گیرد؟ چه موقع؟ چگونه؟ و تحت چه عنوانی؟

ایالات متحده به تدریج پس از پایان جنگ سرد و همگام با افزایش نفوذش، خود را ناجی سیاره زمین، ژاندارم جهان و رسول صلح و دموکراسی می داند.

همین امر در مورد اروپایی ها نیز دیده شده است. آنها با تمایز میان «بشر دوستی» و «امنیت خواهی» در کوزوو به خشونت علنی متوسل شدند.

نیروهای ناتو در پـی کشتارهای انجام شده توسط ارتش بلگراد که احتمالاً منجر به مرگ بیش از ده هزار غیرنظامی شد، سریعاً جنگ هوایی هفتاد و نه روزه ای را (در سال ۱۹۹۹) بر خلاف نظر سازمان ملل متحد به راه انداختند. این دخالت غیرقانونی (هر چند که شورای امنیت سازمان ملل متحد از محکوم کردن آن خودداری کرد) پرسش های نوینی را برانگیخت. برای مثال اینکه، آیا قدرت نظامی باید به نفع حمایت از قربانیان وارد عمل شود و یا برای تحت فشار قرار دادن مهاجم؟ (پرسشی که آندرآنی و هاسنر مطرح می کنند.) آیا این دلیل منطقی است؟ تاواگلیون می نویسد: «هدف ناتو عملیات بشر دوستانه بود: توقف نیروهای صرب که به عملیات پاک سازی قومی علیه قوم آلبانیایی کوزوو دست می زدند. (...) در حالی که صحنه این عملیات کوزوو بود، بمباران ها پیش از هر جا صربستان را هدف قرار می داد. (...) این بمباران ها که دور از میدان نبرد صورت می گرفت، «تنبیه جامعه» را مدنظر داشت تا این چنین اراده آن را خرد و یا روحیه آنها را تضعیف کند. با این امید که به این طریق یا طریقی دیگر، دولت را به توقف نبرد وادار کند.» یعنی به گروگان گرفتن شهروندان غیرنظامی که آن هم رسماً در jus in bello نهی شده است.

در پایان این نبرد، پرسش دیگری در سایه قرار می گیرد و آن این است که اگر چه کارشناسان جنگ آمریکا پس از این پیروزی سریع به این نتیجه رسیدند که برتری هوایی به خودی خود برای در هم شکستن ارتش دشمن کافی است، اما در مورد اشغال نظامی زمینی در مقابل مردمی متخاصم حرفی نمی زنند. در حالی که شکست آمریکا در سومالی باید توجه آنها را به این مسئله جلب می کرد. از نقطه نظرنظامی محض، حملات هوایی آنها در ۳ اکتبر ۱۹۹۳ در موگادیشو با موفقیت همراه بود؛ اما بهایی که بابت آن پرداختند (نوزده کشته و مفقود با هشتاد و چهار مجروح) بیش از حد برای افکار عمومی کشوری که نظریه «کشته ندادن» را پذیرفته است، سنگین و طاقت فرسا بود. همین امر باعث عقب نشینی شتاب زده ارتش آمریکا از بیروت در سال ۱۹۸۲ شد.

● جایز بودن هرگونه عملی، بدون ملاحظات قانونی و اخلاقی

نتیجه گیری نخست آنکه: هیچ شباهتی مابین پذیرش خطر و مرگ برای شرکت در عملیات حفظ صلحی که از یک همکاری چند ملیتی غیراجباری نشأت گرفته باشد، با پاسخ گویی به یک تجاوز جنایتکارانه در خاک خود وجود ندارد. لیانگ و زیانگسویی در پکن از این امر به گونه ای دیگر عبرت گرفته و می گویند: «اگر عملیات ارتش آمریکا در سومالی (که در آنجا در مقابل ارتش «آیدید» سردرگم ماند) را مورد قضاوت قرار دهیم، می توانیم چنین نتیجه گیری کنیم که مدرن ترین نیروی نظامی، نه توان آن را دارد تا اعتراض افکار عمومی را کنترل کند و نه قدرت مقابله با دشمنی را دارد که خود را پای بند به هیچ قطعنامه و قراردادی نمی داند».

همان طور که پیش گویی این دو چینی (که آن را در کتاب خود به سال ۱۹۹۸ عنوان کردند) مؤید آن است، حمله به خاک آمریکا در ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ ماهیتاً غیرقراردادی بود. آن دو این گونه آورده اند: «هنگامی که کشورهای فقیر با قدرت نظامی ضعیف و همین طور جنگجویان غیردولتی در مقابل قدرت های برتر ایستادگی می کنند، مانند آنچه که در چچن (در برابر روسیه)، در سومالی (در برابر ایالات متحده)، در ایرلند شمالی (در برابر بریتانیای کبیر) و حامیان جهاد اسلامی (در برابر تمامی دنیای غرب) و... رخ می دهد، عقل به آنها حکم می کند که رویارویی مداوم و خشونت بار با ارتش های قدرت های بزرگ را کنار گذاشته و در مقابل، برای مقاومت در برابر آنها به شیوه های دیگر مبارزه همچون جنگ چریکی (به ویژه از نوع درون شهری آن)، تروریسم، جهاد مقدس، جنگ فرسایشی و جنگ شبکه ای متوسل شوند.

پاسخ به ۱۱ سپتامبر نقطه پایانی بر نظریه (آمریکایی) «کشته ندادن» نهاد. چرا که این بار برای واشنگتن مسئله دفاع از شهروندان خودی مطرح بود. البته دفاع رسمی کم رنگتر...؛ زیرا کاخ سفید قدرتمندترین ارتش دنیا را برای کاری به راه انداخت که می بایست توسط پلیس و سرویس های امنیتی و اطلاعاتی انجام می شد. دیگر دراینجا به دلایل بنیادین تاکنون شناخته شده «نبرد جهانی علیه تروریسم» یعنی نابودی قدرت نظامی بخشی از جهان عرب با دردست گیری کنترل منابع نفتی خلیج فارس نمی پردازیم. کارشناسان پنتاگون (وزارت دفاع آمریکا) با حمله به افغانستان برای بیرون راندن طالبان، پیش بینی می کردند که این نبرد در بهار ۲۰۰۲ به پایان برسد. امروزه بر همگان روشن است که عاقبت الامر به کجا انجامید.

ایالات متحده در ۱۸مارس ۲۰۰۳ و به بهانه یافتن سلاح های کشتارجمعی خیالی و بدون هیچ گونه اجازه سازمان ملل متحد و برخلاف خواست بسیاری از متحدانش، حمله خود را به عراق صدام حسین آغاز کرد. داریو باتیستلا در کتاب خود می نویسد: «ترک سیاست چند سویگی بین دول غربی، نشانگر رجعت ایالات متحده به ارزش های مکتب «هابزیسم» است.»

او ادامه می دهد که نگرش هابزیسم (که بنیانگذار آن توماس هابز بوده) از دوران باستان و قرون وسطی و پیش از آنکه در فرانسه دوران ناپلئون و سپس در آلمان دوران هیتلر به کارگرفته شود، در روابط میان دولتها وجود داشته است. این نگرش برپایه دو اصل استوار است: نخست، پذیرش جنگ نامحدود، توسل به خشونت شدید و رد هرگونه سازش با دشمن طی نبرد، با توجه به این امر که هدف جنگ «نابودی ارتش دشمن» است و سپس باور به جنگ پیشگیرانه یعنی فقدان قوانین مرتبط با آغاز جنگ، هرگونه عملی بدون ملاحظات قانونی و اخلاقی مجاز است.

می توان به طور قانونی در باب ضرورت آغاز یک جنگ پیشگیرانه یا بهتربگوییم «متقدمانه» بحث کرد. آندرآنی و هاسنر به درستی این چنین اظهارنظر می کنند: «تصور آنکه توسل به زور باید تا پس از شکست از هرگونه اقدام صلح آمیز به دور باشد، احتمالا درصورت کشتار از پیش اعلام شده و یا قابل پیش بینی، نتایج وخیمی به همراه خواهد داشت. برای مثال می توان روآندا را ذکر کرد که خاطره آن همگان را آزرده خاطر می سازد. هنگامی که برای کارشناسان جنگ مسجل می شود که اقدام نظامی در یک تاریخ معین، احتمالا شانس بزرگی برای کوتاه بودن و موفق بودن دارد، درحالی که شش ماه بعد توازن قوا تغییر می کند و نبرد به نبردی خونین تر و نامطمئن تر تبدیل می شود، چه تصمیمی باید اتخاذکرد؟»

در این زمینه، انتخاب واژه «پیشگیرانه» به جای «متقدمانه» ازسوی واشنگتن (که در نظریه جنگ منصفانه به ثبت رسیده است) به هیچ وجه تصادفی نیست. تفاوت آنها تنها در گذرابودن خطر است.جنگ متقدمانه دربرابر خطر قریب الوقوع صورت می گیرد و جنگ پیشگیرانه برای پاسخ دادن به خطری احتمالی. به عقیده باتیستلا، ایالات متحده با جنگیدن برپایه گمانه زنی گنگ و مبهم خود تبدیل به مهاجم غیرمنصف می شود. برای کسانی که منکر سلطه آمریکا هستند، گزارش منتشرشده توسط کاخ سفید در ۹ ژوئیه ۲۰۰۲ که تحولی در شیوه نگرش به مسائل اتمی محسوب می شود، به همان اندازه نگران کننده است. در مقابل، نگرش «انصراف»، کوچک سازی سلاح های اتمی، راه را برای «استفاده محدود» می گشاید.

پیر کونزا که سعی دارد اثبات کند که یکسوگرایی، تروریسم و گسترش سلاح ها، همگی منطقا برای ایجاد مکانیسم ناامنی بین المللی با هم مرتبطند، در رساله خود این پرسش را مطرح می کند که بعد از این چه کسی می تواند در افزایش خطر تروریسم و گسترش خشونت متعاقب جنگ آمریکا درعراق شک کند؟

او می گوید: «سقوط اتحاد جماهیر شوروی درسال ۱۹۹۱، حس سرمستی آور پیروزی را هم برای نظریه پردازان اسلامیسم خشن (که تنها از پیروزی براتحاد جماهیر شوروی در افغانستان، قانع و راضی بودند) و هم اندیشمندان نومحافظه کار آمریکایی که آن را چون درهم کوبیدن «قدرت شیطانی»

می دانستند، در پی داشت.» به عقیده کونزا، شوک پدیده افراط گرایی مذهبی، بی شک یکی از خصیصه های اصلی و غالب بی ثباتی بین المللی است. او با موازی قرار دادن بنیادگرایی «جنوبی» و بنیادگرایی «سنی مذهب»، یکسوگرایی دولت بوش را یکسوگرایی قدرتی می داند که هویت خود رابه صورت گونه ای از «خاص گرایی مقدس مآبانه» و «مسیحاباوری دموکراتیک تندرو» توجیه می کند که نوانجیل پراکنان، برای آن حق مذهبی «میهن پرستی به شیوه کتاب مقدس» را قائل می شوند. همین مسئله برای جهادطلبانی که از اسلام، قانون خشک و مطلق می سازند نیز صدق می کند. او می گوید: «نتیجه این نوع جنگ با هدف پیروزی دین حق، نمی تواند چیزی جز پیروزی نهایی باشد و هیچ مذاکره احتمالی با «دیگری» که به عنوان اهریمن مطلق فرض می شود، امکان پذیر نیست.»

● جبران نابرابری نظامی توسط عملیاتی با هزینه اندک

در منطقه ای که بازی قدرت های خارجی، ناسیونالیسم و نفی غرب را شعله ور ساخته است، هر فردی خشونت را در دشمن می بیند و خشونت خود را با تقدم خشونت سایرین توجیه می کند. این امر هم برای جریان پرابهام القاعده صادق است و هم برای ایالات متحده. از این پس، تنها پاسخ ممکن، در «برابرسازی قدرت» یافت می شود که می تواند گسترش سلاح های کشتار جمعی، جنگ نامنظم و یا تروریسم باشد که با کمترین هزینه، نابرابری فعلی را از بین می برد. این همان مبارزه بی وقفه سپر و شمشیر است که کارشناسان جنگی تمام کشورها، قرن هاست که آن را دنبال می کنند...

سون تزو، ژنرال چینی معروف دوران «بهارها و خزان ها» (۴۸۱-۷۲۲ پیش از میلاد مسیح) در اثر کوچکش با عنوان «هنر جنگیدن»، برداشت هایش را از ترفند و تاکتیک ارائه داده است. او بدون نفی منفعت نبرد مستقیم،توسل به تمامی اثرات غیرمستقیمی را که امکان دارد حتی بدون واگذار کردن نبرد در پیروزی نقش داشته باشد، ستوده است. دو هزار و پانصد سال بعد، درکشور چین که برای واشنگتن به مثابه رقیبی نیرومند با قدرتی رو به فزونی است، دو سرهنگ آن کشور، لیانگ و زیانگسویی نیز همین عقیده را تأیید می کنند. اثر آنها (جنگ بدون مرز) که در فوریه ۱۹۹۹ در پکن به چاپ رسید، امکان مقایسه میان دو فرهنگ استراتژیکی، یکی آمریکایی و دیگری چینی را که با هم کاملاً متفاوت است، به دست می دهد. برای هیچ کدام از این دو طرف مهم نیست که «جنگ نامتقارن» نام گذاری ای جدید باشد. در واقع، این امر یک حکایت قدیمی است: «حکایت انتقام ضعیف از قوی».

پکن از محاصره چین توسط حضور نظامی ایالات متحده در منطقه و یا از افزایش سیستم متحدیابی آن کشور نگران است. کتاب جنگ بدون مرز به منظور جلوگیری از مسابقه تسلیحاتی فرسایشی و بی نتیجه، اعمال جنگ طلبانه را تا تمامی زمینه ها، فراتر از زمینه نظامی و با تمامی شیوه ها، فراتر از شیوه های جنگی بسط می دهد. کمک های اقتصادی، تحریم های بازرگانی، میانجیگری دیپلماتیک، گسترش پذیرش فرهنگ دیگری، تبلیغات رسانه ای، به کارگیری و استفاده از قوانین بین المللی، توسل به قطعنامه های سازمان ملل متحد و غیره، همراه با ایجاد زمینه های فرعی، همگی بیش از پیش راه های فرا ارتشی را در خدمت سیاست مداران قرار می دهد. خلاصه آنکه، پکن با توجه به توازن قوا، به حمایت از دیپلماسی و یا بهتر بگوییم، آنچه که به آن soft power (قدرت نرم) می گویند، به منظور تغییر وضعیت به سود خود ادامه خواهد داد.

و اما در صورت نبرد آشکار... «نمونه های جنگ سنتی و تئوری ها و متدهای وابسته به آن، همگی با یک چالش مواجه خواهند شد.» از نظر مؤلفان این کتاب، تمامی زمینه ها می تواند به میدان جنگ آینده مبدل شود و خوشا به سعادت کسانی که این امر را دریابند! «سقوط بازار بورس، یک حمله ساده ویروس های رایانه ای، یک شایعه و یک رسوایی ساده که نوسان میزان مبادلات کشور دشمن را درپی داشته باشد و یا رهبرانش را در اینترنت به نمایش بگذارد، تمامی اینها می تواند در طبقه بندی تسلیحاتی این نگرش نوین قرار گیرد.»

لیانگ و زیانگسویی که عالی رتبه ترین مقامات نظامی چین هستند، می گویند که قدرتی بزرگ در مسیر جهانی سازی مانندچین، توان آن را دارد تا با اندک تغییری در سیاست اقتصادی خود، نظام اقتصاد جهانی را به لرزه وادارد. در چنین حالتی، نتیجه حتماً بهتر از حمله نظامی خواهد بود. خلاصه آنکه ، تمایز میان میدان نبرد و غیر آن دیگر وجود ندارد. استفاده از یک شیوه واحد، کمتر از پیش سودمند خواهد بود و این در حالی است که استفاده همزمان از متدهای گوناگون، مزایای بدیهی خواهد داشت.

در خاتمه به نظر این دو کارشناس جنگ اشاره می کنیم: «ایالات متحده تمام توان خود را بر آن متمرکز ساخته تا جنگ جدیدی به شیوه جنگ سرد به راه بیاندازد و به احتمال بسیار زیاد، انرژی خود را در مسیر غلط، بیهوده تلف می کند.»

منبع: لوموند دیپلماتیک

موریس لمون



همچنین مشاهده کنید